نسخه چاپی

وقتی همسر عسگراولادی مزد خود را گرفت

همسر صبور من كه 12 سال زندان مرا با افتخار تحمل كرده بود هنگام اذان صبح روی دست ما پرپر زد و به سوی رحمت حق رفت.

شنیده بودم مرحوم آیت الله مهدوی کنی از همسر مرحوم عسگراولادی به عنوان شهیده انقلاب یاد کرده اند. یکی دوبار از خود استاد عسگراولادی در این خصوص پرسیده بودم و جواب دقیقی دریافت نکرده بودم.
جعفر دمیرچی به تازگی با انتشار یادداشتی به ماجرای چگونگی جان سپردن همسر عسگراولادی به دلیل مبارزات ضدستمشاهی او اشاره کرده است :
سال 1372 بود که به عنوان خبرنگار پارلمانی روزنامه رسالت راهی مجلس شدم. در دهه فجر فرصتی به دست آمد تا در هیئت رئیسه مجلس با مرحوم عسگراولادی درباره خاطرات دوران ستمشاهی و ایام پیروزی انقلاب اسلامی گفتگویی داشته باشم. چنان با حرارت و با ایمان از امام و جانشین صالح امام راحل سخن گفت که گرمی آن سخنان هنوز در گوشم طنین‌انداز است.

قبلا در مناسبتی از آیت‌الله مهدوی کنی درباره چگونگی فوت همسر مرحوم عسگراولادی که با ظلم دژخیمان رژیم پهلوی به همراه فرزند در رحم خود به جوار رحمت حق پیوسته بود مختصری شنیده بودم و دنیال فرصتی بودم تا از زبان این پیر سختی کشیده انقلاب، ماجرا را برای ثبت در تاریخ بشنوم. در آخر مصاحبه به حبیب خدا گفتم: ماجرای فوت همسر و فرزند شما قبل از پیروزی انقلاب اسلامی چه بود؟
مردی که به خاطر مبارزاتش همسر و فرزندش را ازدست داد

آهی کشید و گفت: سوال بعدی را بپرس و این ماجرای من یک حادثه شخصی است و نباید کام مردم را در دهه فجر تلخ کنیم.

بعد از اصرارهای فراوان من، مرحوم عسگراولادی راضی شد برای اطلاع نسل جوان از خوی وحشیانه حاکمان رژیم ستمشاهی ماجرا را بیان کرد:

حدود آبان ماه سال 57 که چند هفته‌ای بود که حضرت امام از نجف به پاریس رفته بود و من بعد از 12 سال زندان، تازه آزاد شده بودم. در این ایام فرزندی در راه داشتم، اوایل شب به منزل رفتم. دیدم همسرم در شرایط وضع حمل قرار دارد. چون در آن ایام رژیم شاه برای کنترل مبارزات مردمی انقلابی و از ترس حضور مردم اقدام به وضع مقررات حکومت نظامی کرده بود لذا امکان بردن بیمار به بیمارستان وجود نداشت مگر با اجازه فرمانداری نظامی تهران. ساعت 9 شب از منزل با کلانتری محل تماس گرفتند که خانمی می‌خواهد وضع حمل کند و به آمبولانس نیاز داریم. از کلانتری پرسیدند اگر شما از طرفداران خمینی باشید اجازه نمی‌دهیم آمبولانس بیاید. پسرم ساعت 10:30 شب به فرمانداری نظامی تهران زنگ زد که خانمی در شرایط وضع حمل قرار دارد و حال او نامناسب است، باید به بیمارستان منتقل شود. از فرمانداری نظامی سوال کردند از کجا زنگ می‌زنید؛ پسرم گفت از منزل عسگراولادی.
از پشت تلفن گفتند هرگز اجازه نمی‌دهیم بیمار از خانه خارج شود و آمبولانس هم نمی‌تواند بیاید. بستگان ما از بیمارستانی آمبولانسی را فراهم کرده و تا نزدیک منزل ما در خیابان ایران آوردند اما ماموران فهمیدند آمبولانس برای منزل ما آمده اجازه توقف ندادند. همسر صبور من که 12 سال زندان مرا با افتخار تحمل کرده بود از ساعت 9 شب تا 5 صبح که پایان حکومت نظامی بود در راهرو ناله کرد و هنگام اذان صبح روی دست ما پرپر زد و به همراه فرزند در رحم خود به سوی رحمت حق رفت.
مرحوم عسگراولادی که کوه صبر و مقاومت بود در ادامه مصاحبه گفت: چند روز بعد از این ماجرا من برای دیدار با امام خمینی و کمک به نهضت اسلامی به پاریس رفتم و پس از چند هفته که می‌خواستم به ایران برگردم، امام خمینی به من گفت: شما اینجا بمان تا با هم به ایران برویم.

۱۳۹۳/۸/۵

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...