نسخه چاپی

اختصاصی نما/ سیداصغر رخ صفت روایت كرد:

ماجرای حكم اولین زندانبان انقلاب

عکس خبري -ماجراي حکم اولين زندانبان انقلاب

من هم به آقای زواره‌ای گفتم كه آقای قدوسی این حرف را زد. گفت: «جدی می‌گویی؟» گفتم: «بله.» گفت: «حكمت را بزنم؟» گفتم: «بزن». یك حكم برایم زد كه شما اولین زندانبان سراسر ایران هستید. برای سر و سامان دادن به وضع كسانی كه الان در مدرسه رفاه هستند و زندان‌های سراسر ایران اقدام كنید.

محمد صادق رخ‌فرد- بخش مهمی از ستاد استقبال را یاران امام خمینی(ره) در موتلفه اسلامی سازماندهی کردند. اینکه در فشار شدید حکومت پهلوی با دستان خالی بتوانند بیش 50 هزار نفر را سازماندهی کرده و مقدمات بازگشت امام را به میهن فراهم کنند، کم کاری نبوده است. خیلی اوقات ارزش این حرکت به خوبی بیان نشده است اما وقتی امام آمد با مخالفان بسیاری روبرو بود که برخی از آن ها زیر نظر پهلوی هر لحظه ممکن بود به جان امام سوقصد کنند که با هشیاری یاران امام در موتلفه بسیاری از خطرات دفع شد. با توجه به این موضوع گفتگویی با حاج اصغر رخ صفت یکی از افراد محوری و اصلی این حرکت بزرگ بود، انجام داده ایم که می توانید در ادامه مطالعه فرمایید.


ستاد استقبال از حضرت امام چگونه تشكيل شد؟


بيشتر شهيد بهشتي و شهيد مطهري دنبال اين كار بودند. بقيه آقايان هم بودند و ستاد را تشكيل دادند. ما هم جزو مجري‌ها بوديم. آن زمان سروصدا زياد بود. منافقين از مدت‌ها قبل و مسئله فتواي داخل زندان و مسائل بعدي، به فكر جدايي از ما بودند. اينها هم آمده بودند. در ستاد استقبال هم كش‌و‌واكش زياد بود. آنها مي‌زدند بگيرند و ما راه نمي‌داديم. بازرگان و دار‌ودسته‌اش هم نفوذ داشتند و مي‌آمدند و مي‌رفتند و فعاليت مي‌كردند. توسلي بود، مهندس بازرگان بود و دكتر سحابي و خلاصه همه در فعاليت بودند، ولي اصل كار استقبال به دست ماها افتاده بود.
فرماندهی کار را چه کسی داشت؟
مشخص نبود كه نبض كار اجرايي دست كيست، چون آقاي مطهري و آقاي بهشتي هم خودشان در بيا و برو و در تلاش بودند. ما كه اصلاً سر از پا نمي‌شناختيم و اصلاً نمي‌دانستيم كي شب مي‌شود، كي روز مي‌شود. يكسره مي‌دويديم.


بعد از ورود امام به کشور، چه می‌کردید؟


بعد از استقبال رفتيم مدرسه علوي و رفاه و بعد هم آقايان دربار، نصيري و تيمسار مقدم و بقيه را آوردند. حسابي شلوغ‌پلوغ بود و كسي هم به كسي نبود. ما هم توي رفاه مستقر بوديم. بعد از اين جريان، بغل مدرسه رفاه يك ساختمان سه‌ چهار طبقه بود كه مال يكي از آهن‌فروش‌ها بود. گمانم مال نهضت آزادي هم بود. ما خانه را گرفتيم و تمام حياط مدرسه رفاه پر شده بود از مهمات. اسلحه و آر.پي.جي و... هرچه مي‌آوردند، آنجا بود. ما آن ساختمان را كه گرفتيم، اينها را تحويل مي‌گرفتيم. كارمان شد اسلحه تحويل گرفتن. كلاس‌هاي مدرسه رفاه را جمع و فرش پهن كرده بودند. همه تيمسار، سرلشكرهاي شاه توي مدرسه رفاه بودند. هويدا نخست‌وزير شاهنشاه آريامهر! آنجا بود!


چه شد که به زندان قصر رفتید؟

ما همين‌طور كه توي راهروهاي مدرسه رفاه مي‌رفتيم و مي‌آمديم، بچه‌هاي 16، 17 ساله يكي يك كلاشينكوف توي دستشان بود. يكي‌شان دم در توالت ايستاده بود. نصيري كه مي‌آيد برود دستشويي، خودش را مي‌اندازد روي او كه اسلحه را بگيرد. او هم جيغ و فرياد مي‌زند و همه ريختند. اگر آن روز اسلحه را از دست آن بچه گرفته بود، 50، 60 نفر را نفله كرده بود. بعد هم رفتيم زندان قصر را ديديم و براي اينها آماده كرديم و به شهيد قدوسي گفتيم آماده‌ايم اينها را ببريم. شهيد قدوسي اول ما را نمي‌شناخت. آقاي قدوسي داشت توي حياط رفاه قدم مي‌زد. گفتم: «آقا! ما آماده‌ايم كه اينها را ببريم زندان قصر». خدا رحمتش كند. يك‌خرده هم تند بود. پرسيد: «كسي تو را مي‌شناسد؟» گفتم: «آقاي خامنه‌اي، آقاي بهشتي، آقاي هاشمي مي‌شناسند». گفت: «حالا ببينم چه مي‌شود تا فردا». فردا داشت قدم مي‌زد، مرا صدا كرد و گفت: «آقاي رخ‌صفت! بيا.» رفتم جلو. گفت: «ديشب رفتم خدمت حضرت امام و گفتم مي‌خواهم بروم قم دنبال درس و بحثم. براي انجام اين كارها حوصله ندارم. حضرت امام هم حكم مرا گرفت و داد به زواره‌اي. زواره‌اي را مي‌شناسي؟» گفتم: «بله، با او رفيقم». يك ساعت بعد زواره‌اي داشت توي رفاه قدم مي‌زد. گفتم: «ديشب به آقاي قدوسي اين حرف را زدم و اين را گفت و من آنجا رفته‌ام و زندان قصر را ديده‌ام و آماده‌ام». يكي از رفقاي ما افسر زندان قصر بود. به من گفت: «حاجي! بيا نانوايي زندان قصر را به تو بدهم. اينها مرا كه نمي‌شناسند، تو را مي‌شناسند. اينها را بردار بياور زندان قصر و آنجا را اداره كن». من با او رفتم و وقتي در زندان قصر را باز كرد، 10، 20 افغاني وسط حياط نشسته بودند و خانه‌زاد بودند. در هم باز بود و مي‌رفتند و مي‌آمدند.
من هم به آقاي زواره‌اي گفتم كه آقاي قدوسي اين حرف را زد. گفت: «جدي مي‌گويي؟» گفتم: «بله.» گفت: «حكمت را بزنم؟» گفتم: «بزن». يك حكم برايم زد كه شما اولين زندانبان سراسر ايران هستيد. براي سر و سامان دادن به وضع كساني كه الان در مدرسه رفاه هستند و زندان‌هاي سراسر ايران اقدام كنيد.


اولین اقدامتان چه بود؟

پشت در شرقي مدرسه رفاه، 7، 8 تا كانتينر درجه يك آورديم و در مدرسه را باز كرديم و اول چشم‌هاي آقاي هويدا را بستيم و همه را چيديم توي كانتينرها و برديم زندان قصر. حالا ديگر در زندان قصر چه گذشت، قصه‌اش طولاني است.
در آنجا خدا رحمت كند شهيد كچويي، معاون من بود. من رئيس زندان بودم، ولي او پيشروتر از من بود. زندان رفته و شكنجه كشيده، حالا دنيا برعكس شده بود و ما شده بوديم رئيس او! در آنجا يكي دو سال كه گذشت حضرت امام، حاج‌مهدي عراقي را براي بازرسي فرستاد و بعد هم آقاي لاجوردي آمد و ما هم برگشتيم سر كار اصلي‌مان. سازمان اقتصاد اسلامي و صندوق‌هاي قرض‌الحسنه و هماهنگ كردن صندوق‌هاي سراسر ايران كه آن هم خودش ده روز حرف دارد.

۱۳۹۸/۱۱/۱۴

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...