نسخه چاپی

ناگفته هایی از زندگی و جهاد حاج رضوان از زبان مسئولین امنیتی ایران

عکس خبري -ناگفته هايي از زندگي و جهاد حاج رضوان از زبان مسئولين امنيتي ايران

دهه ي آخر بهمن هر سال، يادآور شهادت سه تن از بزرگان مقاومت است: شهيد شيخ راغب حرب، شهيد سيد عباس موسوي و بالاخره شهيد عماد مغنيه. اگرچه راجع به دو شهيد اول هم جاي كار زيادي هست اما شناخت شهيد عماد مغنيه كه در طول حيات به دليل مسائل امنيتي، بسيار كم از او سخن رفته، بسيار لازم است. كسي كه رهبر فرزانه انقلاب در پيامي كه به مناسبت شهادتش صادر كردند، فرمودند: «زندگي و مرگ انسان هايي مانند او، حماسه اي است كه ملت ها را بيدار مي كند و به جوانان الگو مي دهد و افق هاي روشن و راه رسيدن به آن را براي همه ترسيم مي كند.»

روزنامه الأخبار لبنان به مناسبت سال روز اين شهيد بزرگ نهضت جهاني اسلام، به سراغ برخي مسئولان امنيتي ايراني رفته و خصوصيات اخلاقي و جهادي اين شهيد بزرگ را از زاويه ارتباطش با ايراني ها بررسي كرده. ترجمه كامل اين متن جذاب را (كه در آن، الأخبار اسامي مسئولان ايراني را به دلايل امنيتي ذكر نكرده) با هم مي خوانيم:

اكثر ايرانياني كه او را مي شناختند، گمان مي كردند او يك ايراني است كه در اير ان به دنيا آمده و نام و پاسپورت ايراني دارد. تعداد كمي هم كه مي دانستند او لبناني است، او را با نام حاج رضوان مي شناختند. تعداد كمي او را با نام حقيقي اش مي شناختند: حاج عماد مغنيه. همان كسي كه در سفرهاي متعددش به جمهوري اسلامي، انتخابش از كل ايران فقط شهر قم بود و ديدار علماي اخلاق و عرفان.

***

چشم هايي به رنگ غروب خورشيد در زمستاني طوفاني. سرخي اي كه چشمه هايي را پوشانده است كه اگر اجازه سرازير شدن داشتند، آبشارهايي از اشك مي شدند تا تلخي تروري را بشويند كه هنوز انتقامش گرفته نشده است. اين، دل تنگي اي است نسبت به بيش از 25 سال همراهي برادرانه در مسير جهاد (كه توانست براي حاج رضوان، «اعتماد امام خامنه اي» و احترام ژنرال هاي ايران و نيروهاي نظامي ايران را به ارمغان بياورد). اين، ميلي شديدي است تا همه چيز را راجع به «حاج- اسطوره» به عالم بگويند ولي ترس از لو رفتن اشتباهي اسرار امنيتي (كه مي تواند خطرات جدي در پي داشته باشد) جلوي اين ميل را گرفته است.

اين حالتي است كه مسئولين ايراني نسبت به عماد مغنيه دارند. اين مسئولين معتقدند كه بايد حق اين مرد را در دنيا هم ادا كرد، همان طور كه انتظار پاداش اخروي براي او دارند.

***

روابط ايران با حاج عماد يك روزه و دو روزه و گذري نبود. جمهوري اسلامي در ظاهر چنين رابطه اي را تأييد نمي كرد، تا آنكه حاج رضوان شهيد شد و روز تشييع پيكر او فرا رسيد: ايران، تمام قد و با تمام توان ممكن در اين مراسم حاضر شد. پيشاپيش هيئت ايراني، علي اكبر ولايتي قرار داشت (به عنوان نماينده رهبر انقلاب) و منوچهر متكي (وزير خارجه وقت، به نمايندگي از رئيس جمهور ايران محمود احمدي نژاد). جمهوري اسلامي همچنين با ساختن مزار يادبودي براي او در بهشت زهرا (محل دفن شهداي انقلاب و جنگ در تهران) تكريمي در حق «فرمانده ي دو پيروزي» به عمل آورد. [اشاره به پيروزي هاي حزب الله در سال هاي 2000 و 2006.]

رابطه حاج رضوان با تهران از زمان پيروزي انقلاب در سال 1357 آغاز شد. او زياد به جمهوري اسلامي رفت و آمد داشت و در طي همين سفرها بود كه توانست زبان فارسي را بسيار خوب و با لهجه تهراني ياد بگيرد، در حدي كه هر كس با او حرف مي زد، گمان مي كرد او ايراني است.

يك مسئول ايراني كه از اواخر دهه 50 و اوايل دهه 60 شمسي با شهيد مغنيه ارتباط زيادي داشته، مي گويد: «هر بار كه با او ديدار يا تماس تلفني داشتيم [از هم‎كلامي با او] به ياد خدا مي افتادم. حاج عماد هر كاري مي كرد براي خدا مي كرد.» وي اضافه مي كند: «خوش مشرب، ملايم و با اخلاق بود. خداوند دائماً در حياتش حاضر بود. لبخند از چهره اش محو نمي شد. او كسي بود كه در تمام طول عمرش چوبه دارش را بر دوش خود و سرش را بر روي دست خود حمل مي كرد و هميشه آماده شهادت بود.» وي ادامه مي دهد: «حاج عماد براي من كسي بود (همان طور كه قبلاً امام خميني و سيد عباس موسوي برايم همين طور بودند و امرز حضرت آقا و جناب سيد حسن نصرالله هستند) كه هر بار آن ها را مي بيني به ياد خدا مي افتي. وقتي با آنها هستي انگار در بهشت هستي... حاج عماد نمونه تواضع و شكسته نفسي بود. هر وقت در جايي جمع بوديم اين او بود كه به ديگران خدمت مي كرد [ و پذيرايي و كارها را به عهده مي گرفت.»

همين مسئول ايراني اضافه مي كند: «در شب هاي عمليات البته حالتش متفاوت بود. با هوشياري بيشتر و با افكار متمركز و البته با كمي استرس. مي دانيد كه مجاهدين اصطلاحاً زيرزميني زندگي مي كنند و اين از نظر عصبي روي آنها تأثير مي گذارد و موجب افزايش استرس آنها مي شود. خصوصاً در سايه نگراني شديد از هر امر غير مترقبه اي كه ممكن است منتهي به شكست در عملياتي شود كه برنامه ريزي و آماده ساختن مراحل آن، ماه ها وقت برده است. به عنوان مثال، خود من اصلاً تحمل ندارم كه حتي دو ساعت زيرزميني زندگي كنم و يا تحمل ندارم كه [هميشه] با ماشين‎هاي مخصوص (آن هم با تدابير امنيتي پيچيده كه طي آن هر حركتي به دقت محاسبه شده است) جابه جا شوم.»

***

تعداد كمي در ايران مي دانستند كه شهيد مغنيه يك شهروند لبناني است. اكثراً او را با نام حاج رضوان مي شناختند. «يك بار همراه با سيد حسن نصرالله به تهران آمد، بعد از جنگ 33 روزه، و برخي ديدارهاي علني را برگزار كرد. البته طبعاً در اين ديدارها حاج رضوان پشت دوربين مي ايستاد. به خانه دكتر حداد عادل (رئيس وقت مجلس ايران) رفتيم. سيد حسن در آن روز در منزل دكتر حداد عادل با همه مسئولين ايراني ديدار كرد. اين مسئولين مي آمدند تا براي پيروزي حزب الله تبريك بگويند و همه مي خواستند با سيد حسن نصرالله عكس بگيرند. و اين حاج عماد بود كه دوربين را مي گرفت و عكس مي انداخت. حتي دكتر حداد عادل هم در آن زمان نفهميد كه اين شخص عماد مغنيه است.»

همراهان حاج عماد در ايران مي گويند كه او «شخص بزرگي بود كه در زمينه سازماندهي قدرت عجبيبي داشت. كساني كه از ابتداي تشكيل حزب الله با آن همراه بودند، انتظار نداشتند كه يك نفر، با نام عماد مغنيه، بتواند به چنين موفقيتي در اقدامش به بناي سازماندهي مقاومت دست يابد. مطمئن باشد كه ايران همه جزئيات را نمي داند. حزب الله به صورت مستقل به اين كار [يعني به اين سازماندهي] اقدام كرد. حزب الله از اول روي پاي خودش ايستاد. تهران از امور استراتژيك حزب الله خبر دارد [نه همه امور]. ممكن است در در بعضي از جزئيات با ما مشورت كنند، ولي تعداد كمي در ايران هستند كه دقيقاً مي دانند حزب الله [از نظر جزئيات] چگونه است.

چيزي كه حاج رضوان ساخت چيز عجيبي است. حتي ما ايراني ها هم از سطح بيروني حزب الله خبر داريم و اگر كسي چيز بيشتري مي داند، اين دانستن در حد نظري است؛ بر روي كاغذ. حزب الله قبل از هر چيز يك روحيه، رابطه و ارتباط است بين اشخاص و خداوند متعال. ما نمي دانيم چگونه عمل مي كنند و چگونه شهيد و پيروز مي شوند.»

همين منابع اشاره مي كنند كه حاج عماد «واقعاً به رهبر انقلاب نزديك بود. رهبر انقلاب بسيار او را دوست داشت و به تحليل هاي او و پيش بيني هاي او از حوادث اطمينان و اعتماد داشت. شهيد مغنيه به اختصار موضوع را بررسي مي كرد و دقيقاً به هدف مي زد. در همه ديدارهاي حساسي كه ايراني ها با هم پيمانان استراتژيك شان در منطقه برگزار مي كردند، حاج عماد نقش مترجم را ايفا مي كرد، خصوصاً در ديدار با سوري ها. سوري ها هم نمي دانستند كه اين شخص، عماد مغنيه است؛ به استثناي سرتيپ محمد سليمان (كه در سال 2008 در طرطوس ترور شد) و تعداد كمي از مسئولين بلندپايه سوري. در اين ديدارهاي حساس، حاج عماد برخي اوقات به گونه اي ترجمه مي كرد كه معلوم بود سعي در موفقيت مباحث دارد. [در ترجمه]، صورت ماجرا را به گونه اي از يك طرف براي طرف ديگر نقل مي كرد كه مورد پسند اين طرف واقع شود و گاهي اوقات عمداً شرح و اضافه اي هم بر ترجمه مي افزود، انگار كه به يك طرف مذاكره مي گويد طرف ديگر فلان خواسته ها را دارد [و فلان منظور در عبارتش نهفته است] سپس به اين يكي طرف مذاكره مي گفت طرف اول مي تواند اين چيزها را ارائه كند و همين طور تا آخر. در عمل اين او بود كه از طريق ترجمه، مذاكرات را اداره مي كرد و در نتيجه ي اين تلاش‎ها، همه به خواسته مطلوب‎شان مي رسيدند. واقعاً تمام كارهايش مبتكرانه بود.»

اين منابع مي گويند: «بسيار به ايران تردد داشت. از نظر ما ايراني ها، حاج عماد يكي از خود ما محسوب مي شد. با ما عربي صحبت نمي كرد، بلكه با فارسي روان صحبت مي كرد؛ با لهجه تهراني [يعني موقع فارسي صحبت كردن حتي لهجه عربي هم نداشت.] تا حدي كه اگر از قبل نمي دانستي كه او لبناني است، فكر مي كردي پدر در پدر تهراني است!» و اضافه مي كند: «شديداً مراقب بود كه هويت واقعي‎اش شناخته نشود. دائماً تلاش مي كرد در عكس‎ها نباشد. واقعاً به هيچ كس فرصت نمي داد تا از او عكس بگيرد.»

يكي از كساني كه او را مي شناخت، مي‎گويد: «هر وقت كه با هم ديدار داشتيم (حالا به هر مناسبتي كه بود، داخل ايران يا در خارج) اگر مي خواستيم عكس بيندازيم، از همه جلو مي افتاد تا دوربين را گرفته و عكس بيندازد. يعني هميشه كار عكاسي را او بود كه انجام مي داد. همه جلوي دوربين بودند؛ اما خود او: دائماً پشت دوربين بود. اگر كسي او را نمي شناخت، نمي توانست از طريق هم نشيني با او احساس كند كه با ديگران فرق دارد.» وي ادامه مي دهد: «وقتي به ايران مي آمد، به شهر قم مشرف مي شد و به ديدار علماي آنجا مي رفت. خصوصاً آيت الله محمدتقي بهجت» (كه حدود سه سال پيش وفات يافتند)

معروف است كه آيت الله بهجت (از معروف ترين علماي اهل عرفان) درخلال جنگ 33 روزه پيغامي براي شيعيان لبنان فرستاده بود و «در آن پيغام از شيعيان لبنان خواسته بود كه دعاي جوشن صغير بخوانند. همان روز، بسياري بر روي تلفن هاي همراه شان پيامكي دريافت كرذند كه از آنها قرائت دعاي جوشن صغير را درخواست مي كرد.»

***

كدام صفات بودكه از حاج عماد چنين «ركورد بي نظير»ي در معادلات منطقه اي ساخت؟ «آرامش او، توجه دائمي اش به خداوند و شوق و بي قراري اش. در تحليل‎هاي سياسي اش دقيق بود و عميق.»

يك مسئول ايراني روايت مي كند كه: «يك بار، در سال 2003، مرا و يك مسئول ايراني بلندپايه را برداشت و به يك بازديد كامل از جبهه جنوب لبنان برد. خودش ماشين را مي راند و در همان حال مواضع و موقعيت ها (چه براي حزب الله چه براي اسرائيلي ها) را براي مان شرح مي داد. واقعاً شجاع بود.» وي اضافه مي كند: «يك بار ديگر، در سال 2000، مرا برداشت كه به يك بازديد مشابه ببرد تا به من نشان دهد كه رزمندگان مقاومت چگونه موفق شده اند كوه ها را حفر كرده و در آنها، سكوهاي پرتاب موشك نصب كنند. اين سكوها با ريل هاي فلزي از داخل حفره ها با بيرون متصل بود تا بتواند بيرون بيايد و موشك ها را شليك كند و بعد به صورت كامل به داخل كوه برگردد.

در اين سفر، با ماشين به جنوب لبنان رفتيم. رفتيم تا رسيديم به جاهايي كه ديگر نمي شد با ماشين حركت كرد. پياده شديم و حدود 45 دقيقه هم به صورت پياده در معبرهايي كه از قبل مشخص و علامت گذاري شده بود، حركت كرديم، بين بمب هاي خوشه اي كه رزمندگان مقاومت آنها را جمع آوري و خنثي كرده بودند. فهمش براي ما سخت بود كه رزمندگان مقاومت چگونه همه اين جايگاه ها را داخل كوه حفر كرده اند و بعد هم چطور توانسته اند كه اين موشك‎هاي عظيم الجثه را (در اين مسافت طولاني، با پاي پياده و آن هم جلوي چشم صهيونيست‎ها) به اين جايگاه ها منتقل كنند. واقعاً موفقيت عظيمي بود. همان موقع بود كه فهميدم اگر اسرائيلي ها بخواهند هجومي عليه لبنان بكنند، بايد منتظر شكست وحشتناك و بزرگي باشند.

همان وقت حاج عماد شروع كرد به تشريح كردن دقيق اينكه حزب الله چطور عمل مي كند. راه هاي استتار مخصوص رزمندگان را هم ديديم. اين استتار به نحوي بود كه اسرائيلي ها نمي توانستند آن را كشف كنند، حتي اگر دقيقاً بالاي آن مي آمدند. رزمندگان در سطح زمين پخش شده و به داخل حفره هايي مي رفتند كه با چيزهايي از جنس همان زمين پوشانده شده بود.

همچنين مرا به يك اردوگاه آموزشي در منطه بعلبك [در شمال لبنان] برد. اين اردوگاه در يك دره ما بين دو كوه قرار داشت و قله هاي اين دو كوه با كابل به هم وصل شده بود و رزمندگان مقاومت از اين كابل‎ها براي رفتن از يك كوه به كوه ديگر استفاده مي كردند.

بعد از سال 2000، با او به يك بازديد ديگر رفتم و اتاقهاي مراقبت و رصدي كه رزمندگان از آنها پايگاه هاي اسرائيلي ها را زير نظر داشتند را مشاهده كردم.»

همين منبع توضيح مي دهد كه: «هدف از اين ديدارها فهميدن دقيق اين بود كه حزب الله چگونه عمل مي كند. در هر بار من خيال مي كردم ديگر موفق شده ام بفهمم كه اين گروه مجاهد چگونه عمل مي كند. اما الآن با صراحت تمام به شما مي گويم: هيچ كس در ايران نمي داند كه حزب الله چگونه عمل مي كند. بله، برخي اشخاص هستند كه روي كاغذ از پويايي كار حزب الله اطلاع دارند. ولي [در عمل] هيچ كس به صورت كامل از ابزارهاي عمل و طريق حركت حزب الله اطلاع ندارد.»

***

يك مسئول ايراني (كه اتفاقاً در روز عقب نشيني صهيونيست‎ها از لبنان در ماه مي سال 200 آنجا بوده و اين توفيق را داشته كه همراه عماد مغنيه در اتاق عمليات باشد) مي گويد: «بسيار باشكوه بود. يك لحظه تاريخي بود. همه چيز وجود داشت. يك سري نمايش‎گر، پوشش تلويزيون اسرائيل از اين فرار را پخش مي كرد. تصوير آن افسر اسرائيلي از خاطرم نمي رود كه سجده كرد و فرياد مي زد: از لبنان خارج شديم. با همه رزمندگان مقاومت كه در صحنه پخش بودند ارتباط برقرار بود.

در آن روز، بين من و او درباره اينكه پس از عقب نشيني اسرائيل چه خواهد شد صحبتي درگرفت. حاج عماد به من گفت: هرگز به اسرائيل اجازه نخواهيم داد به لبنان تعدي كند.»

***

«چند روز پيش از شهادتش با او ملاقات داشتم»، اين را يك مسئول بلندپايه ديگر ايراني مي گويد، «شام را به اتفاق هم خورديم و راجع به مسائل منطقه و اينكه شرايط پس از جنگ 33 روزه چگونه خواهد بود و اوضاع داخلي اسرائيل صحبت كرديم. او از پيروزي بزرگ گفت و اينكه حتي در نظر خود اسرائيلي ها هم اسرائيل با آنچه قبلا بود تفاوت كرده است.

قاطعانه مي گفت كه قواعد بازي تغيير كرده است و با اين تغيير قواعد، وضعيت اسرائيل هم عوض شده است. اسرائيلي كه به عنوان تهديدي براي كل منطقه محسوب مي شد، خصوصاً پس از جنگ سال 1967 كه وزير جنگ اسرائيل گفت همه پايتخت هاي عربي در تيررس ماست. جنگ 33 روزه ثابت كرد كه سلاح هاي مرسوم قادر به حفاظت از اسرائيل نيستند و براي ما هم خطري محسوب نمي شوند. اين ماييم كه در سلاح هاي مرسوم، بر اسرائيل تفوق داريم. اين چيزي است كه از ارزش اسرائيل در استراتژي غرب مي كاهد. اسرائيل ديگر قادر نيست مأموريتش را انجام دهد و اين چيزي است كه ما بايد از آن بهره برداري كنيم. اين سخن حاج عماد در آن شب بود. بسيار به اوضاع آينده خوش بين بود. گفت: كل سود قضيه را مابرده ايم. ازاين طريق نابودي اسرائيل شدني است.» نظريه اش اين بود كه اسرائيل «خودبه خود ساقط خواهد شد چرا كه ديگر نمي تواند نقشي را كه ايالات متحده و غربي ها از او انتظار دارند عملي كند.»

***

يك مسئول ايراني رابطه حاج عماد با سيد حسن نصر الله را چنين توصيف مي كند:«يك روح بودند در دو بدن. دوست، همراه و برادر بودند. نمي دانم سيد حسن نصرالله چگونه توانسته بدون حاج عماد زندگي كند. اين سؤالي است كه دائما در ذهنم هست. چراكه هيچ كس مثل سيد، حاجي را نمي شناخت.»

***

يك واقعه‎ي ساده كه حدود دو هفته پيش رخ داد مي تواند بهترين نشان دهنده ديدگاه ايراني ها را جع به حاج عماد باشد. در خلال كنفرانس جوانان و بيداري اسلامي كه در تهران برگزار شد، در انتهاي كنفرانس نمايندگان جوانان ميهمان حضرت آيت الله خامنه اي بودند. در اين ديدار، مسئولان بلندپايه ايراني حاضر بودند؛ از جمله فرمانده سپاه قدس سرلشگر قاسم سليمانيِ معروف. صحنه ورود او خيلي باشكوه بود. سالن يك‎پارچه لرزيد وقتي يكي از مسئولان بلندپايه ايراني فرياد زد: «اين عماد مغنيه ايران است.» عبارتي كه همه ماجرا را در دل خود دارد. ماجراي «اسطوره»اي كه حالا تبديل شده به يك «الگو».

۱۳۹۰/۱۲/۱

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...