نسخه چاپی

وقتی زیباكلام داستایوسكی می شود!

عکس خبري -وقتي زيباکلام داستايوسکي مي شود!

مدت‌هاست به این نتیجه رسیدم اگر عمری باقی بماند،یك‌روز همه مسائل سیاسی را كنار بگذارم،كُنج خلوتی اختیار كنم و داستان بنویسم.

به گزارش نما، صادق زیباکلام در گفتگو با تهران امروز گفت: اين داستان را بعدها خودم بارها خواندم اما بعد از هربار خواندن تعجب مي‌كردم.مي‌گفتم: «واقعاً تو نوشتي اينهارو؟!» آن‌وقت هرچه فكر مي‌كنم باز هم قلم به دست بگيرم و داستاني مثل افضل بنويسم كه هم مخاطب و هم خودم را تا اين حد ميخكوب كند،مي‌بينم زهي خيال باطل!

«آذري غريب»،اولين اثر داستاني دكتر صادق زيباكلام است،ولی به گفته خودش،آخرين اثر داستاني‌شان نيست. در اين گفت‌و‌گو حرف و حديث‌هاي بسياري ميان ما و دكتر زيباكلام ردو بدل شد كه متاسفانه به دليل محدوديت فضا مجبور شديم بخش عمده‌اي از مصاحبه را كنار بگذاريم.

از كتاب «آذري غريب» شروع كنيم.چه شد به ادبيات داستاني رو‌آورديد؟

در مقدمه كتاب،دليل نوشتنش آمده.شايد تا حالا خيلي‌ها از چند و چون آن باخبر شده باشند اما چيزي كه فكر مي‌كنم خيلي از خوانندگان اين كتاب و حتي كساني كه این مصاحبه را مي‌خوانند ندانند،اين است كه بعد از آذري غريب چه شد. بعد از اين كتاب،خيلي‌ها گفتند«فكر نمي‌كنيد كسي كه مي‌تواند با اين قلم بنويسد، حيف نيست وقتش را صرف مهملات سياسي كند؟اين نوشته‌ها خيلي شيرين‌ترند!»

حقيقتش خودم هم مدت‌هاست به اين نتيجه رسيدم اگر عمري باقي بماند،يك‌روز همه مسائل سياسي را كنار بگذارم،كُنج خلوتي اختيار كنم و داستان بنويسم.منتها يك اشكال كوچك وجود دارد؛پس از اين همه سال نوشتن و گفتن از دنياي سياست،هر وقت اراده مي‌كنم،يادداشتي در مورد فلان‌مسئله سياسي- اجتماعي مي‌نويسم و همان مي‌شود سرمقاله خيلي از روزنامه‌ها اما در مورد داستان «افضل» اين اتفاق نيفتاد.اين داستان را بعدها خودم بارها خواندم اما مي‌خواهم همينجا براي اولين‌بار اعتراف كنم كه خودم بعد از هربار خواندن تعجب مي‌كردم.مي‌گفتم: «واقعاً تو نوشتي اينهارو؟!» آن‌وقت هرچه فكر مي‌كنم باز هم قلم به دست بگيرم و داستاني مثل افضل بنويسم كه هم مخاطب و هم خودم را تا اين حد ميخكوب كند،مي‌بينم زهي خيال باطل! نمي‌شود كه نمي‌شود.

از من برنمي‌آيد،يعني اصل مطلب درست كه آقاجان اين مهملات سياسي را بگذار كنار و برو سراغ دنياي نويسندگي،ولی آنچه نتوانستم بفهمم و مدام از خودم سوال مي‌كنم اين‌است كه: «تو اصلاً عُرضه داري نويسنده بشوي؟»

در آذري غريب كه جواب اين سوال را به خودتان داده‌ايد!

نوشته‌اي مثل افضل يك‌بار اتفاق افتاد.هربار خواستم تكرار كنم،نشد.معتقدم نويسندگي به انتخاب من و شما نيست.مثل نقاش‌بودن،خطاط‌بودن يا بازيگربودن.فكر مي‌كنم آدم‌ها نقاش و خطاط و... متولد مي‌شوند.

يعني معتقدید نويسنده‌شدن يكجور استعداد ذاتي مي‌خواهد؟

بله.آدم‌ها شاعر متولد مي‌شوند.شاعر،نقاش يا خطاط.فكر مي‌كنم اين كلاس‌هاي آموزشي همه به نوعي راهي براي پول‌درآوردن است.هنر را نمي‌شود ياد داد!يك چيزهايي درون ما هست كه خودشان بايد تراوش كنند و سرازير شوند،حتي با يك تلنگُر كوچك.

اگر اين تلنگُر هيچ‌وقت رخ ندهد؟

نه،اينطور نيست.خيلي از تصويرها يا اتفاق‌هاي ساده‌اي كه ما از كنار آنها مي‌گذريم،مي‌تواند زمينه‌ساز همين تراوش‌هاي احساسات درون‌مان باشد.يادم هست اوايل انقلاب،دقيقاً اولين نوروز جمهوري اسلامي يعني نوروز 58،روزنامه‌ها عكسي چاپ كرده بودند از پدر و مادري كه لحظه تحويل سال را كنار مزار فرزند شهيدشان می‌گذراندند.عكاس همه هنرش را به كار گرفته بود تا نگاه آنها را به سنگ قبر فرزندشان،آن هم درست لحظه تحويل سال به تصوير بكشد.اين تصوير و آن نگاه‌ها چنان مرا تكان داد كه بي‌اختيار به خودم آمدم و ديدم تُند تُند دارم مي‌نويسم،آن هم از زبان مادر همان شهيد.

از زبان مادري كه آمده سرِ خاك فرزندش و دارد با او درد دل مي‌كند.اصلاً انگار‌نه انگار دارد با پسري،نمي‌دانم شايد هم دختري حرف مي‌زند كه نه صدايش را مي‌شنود و نه پاسخي به او مي‌دهد.‌در اين قصه،داستان،روايت يا هرچه مي‌شود اسمش را گذاشت،از زبان مادري نوشتم كه با فرزندش درد دل مي‌كند،آن هم بدون توجه به اينكه فرزندش همان پسري يا دختري است كه نمي‌دانم چه زماني اما مرده و زير خاك است.مادر قصه من انگار فرقي برايش نمي‌كرد فرزندش مرده و پاسخي به او نمي‌دهد.

بدون آنكه بفهمم 10 صفحه،شايد هم بيشتر نوشتم اما مثل همیشه درگير كارهاي روزمره شدم و داستان نيمه‌كاره ماند.نمي‌دانم دو يا سه ماه بعد دوباره سراغ داستان رفتم.شايد باورتان نشود اما حتي يك جمله هم نتوانستم بنويسم! در حالي‌كه آن روز ديدن يك عكس و تاثير نگاه يك مادر باعث شده بود ناخودآگاه چندين صفحه بنويسم.از آن به بعد هرچه نوشتم ديگر حرف دل آن مادر نبود.فضاي داستانم ديگر آن فضا نبود.

مي‌خواهيد بگوييد در اين سبك از نوشته‌ها،احساس تا اين حد نقش دارد؟

دقيقاً اينطور است.پشت تمام يادداشت‌ها و حتي مطالب سياسي من،هميشه احساس وجود داشته؛احساسي آنچنان قوي كه بدون اينكه بدانم چطور و چگونه،نوشته‌هايم را روي سطرهاي كاغذ پيش مي‌برد.مثل يادداشتي كه زمانی درباره دكتر رمضان‌زاده نوشته بودم.داستان اين بود که بعد از ورود به دانشكده يك تكه كاغذ كوچك،كه با نوارچسب و خطي كاملاً ابتدايي روي در اتاق دكتر رمضان‌زاده چسبانده شده بود، توجه‌ام را به خود جلب كرد.روي كاغذ نوشته بود: «دكتر رمضان‌زاده،دوستت داريم.

تو هميشه استاد ما هستي و هميشه هم استاد باقي مي‌ماني.خيلي هم براي ما مهم نيست مقابل تلويزيون چه بگويي.حتي اگر بگويي زمين ساكن است و دور خورشيد نمي‌چرخد!» اين نوشته آنقدر مرا تكان داد كه با ديدن آن،«بعد از اعتراف» را نوشتم. نمي‌دانم نويسندگان ديگر هم به دنبال احساسي كه در آنها ايجاد مي‌شود قلم مي‌زنند يا...؟شايد نويسنده‌هاي ديگر هم همين‌طور داستان بنويسند! اميدوارم اگر روزي عمري باقي باشد، بتوانم به اين نقطه برسم كه هر لحظه اراده كنم، بنويسم.

آقاي دكتر، به نظرتان ما اصلاً ادبياتي به نام «ادبيات سياسي» داريم؟به هرحال شما در حوزه علوم سياسي كار مي‌كنيد و با اين ادبيات،آشنايي بيشتري داريد.

در دوران نوجواني،به ادبيات سياسي علاقه‌مند بودم.«همسايه‌ها»ی احمد محمود را ‌خواندم،«چشم‌هايشِ» بزرگِ علوي و حتي «خرمگس».نسل ما با عشق به همین چيزها زنده بود اما بعد از انقلاب كه چند كار ادبي خواندم،تازه فهميدم اينها كجا و چشم‌هايشِ بزرگ علوي كجا.

بعد از انقلاب چه آثاري خوانديد كه اين ذهنيت را ايجاد كرد؟

مثلاً همين «بامداد خمار».كنجكاو شدم بدانم اين کتاب چيست كه آنقدر از آن استقبال مي‌كنند.البته شايد من كج‌سليقه‌ام،ولي بايد بگويم يك سطر از «همسايه‌ها»ی احمد محمود را به هزاران كتاب مثل «بامداد خمار» نمي‌دهم.

بامداد خمار، هم كتاب ويژه‌اي نيست و هم در حوزه ادبيات سیاسي نيست.

نمي‌دانم چه مي‌شود كه اين آثار پُرسر و صدا مي‌شوند.اگر كسي به من بگويد بعد از انقلاب ادبيات سياسي خيلي شكوفا نشده، اين حرف را از او قبول مي‌كنم.نه از باب اينكه علم و اطلاع زيادي در مورد ادبيات سياسي بعد از انقلاب ندارم،بلكه معتقدم يكي از دلايلي كه آن ادبيات را توليد كرد، خفقان و استبداد و شرايط اجتماعي حاكم بود.آن شرايط بود كه نويسنده‌اي «چشم‌هايش» را مي‌نويسد يا «همسايه‌ها» را.

شايد يكي از دلايلي كه اين نوع ادبيات ديگر به ايران راه پيدا نكرد،اين بود كه فضاي بعد از انقلاب به‌رغم همه انتقاداتي كه بر آن وارد مي‌كنيم،اصلاً قابل‌مقايسه با آن زمان نيست.نخواهيد آزادي مطبوعاتی را كه امروز در جامعه ما جريان دارد، با آزادي مطبوعات قبل از انقلاب مقايسه كنيم.اصلاً مگر قبل از انقلاب چيزي به نام روزنامه مستقل از حكومت وجود داشت؟درحالي‌كه الان شما مي‌توانيد بگوييد بعضي روزنامه‌ها مستقل از حكومت كار مي‌كنند و مستقل از حكومت مي‌انديشند. همين خفقان باعث مي‌شد نوعي ادبيات مقاومت در ميان مردم شكوفا شود.

به عنوان يك استاد دانشگاه كه با فضاي دانشگاهي كاملاً آشنا هستيد،فكر مي‌كنيد دانشگاه‌هاي ادبیات ما چقدر در پرورش نويسندگان خلاق،تازه‌نفس و حرفه‌اي نقش دارند؟

من از شما مي‌پرسم؛آيا واقعا نقشي دارند؟من كه فكر نمي‌كنم.به نظر شما «سعيد سلطان‌پور» را دانشكده ادبيات پرورش داده بود،يا زنده‌ياد قيصر امين‌پور و حتي شفيعي كدكني‌ها را دانشكده ادبيات پرورش داده؟ قائل‌شدن چنين نقشي براي دانشكده ادبيات اشتباه است. كار دانشكده ادبيات توليد شاعر و نويسنده نيست، بلكه آشنايي با ادبيات و تحليل،تدوين و تفسير آثار و مكاتب موجود است.

۱۳۹۱/۴/۲۰

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...