نسخه چاپی

شعر/ سكته از دست مشایی

هر روز خدا کار من زار همین است
نفرین کنم و فحش دهم بهر مشایی
هر مشکل و جرمی که کنند جمله رفیقان
بی‌بحث و سند ربط دهم بهر مشایی
تحلیل ندارم که دهم بهر مخاطب
ناچار دهم فحش رکیک بهر مشایی
رهبر که بگفتا بود این مسئله فرعی
شد مسئله اصلی ما بحث مشایی
ما قصه سرایان خیالات سیاسی
افسانه‌ها ساخته‌ایم بهر مشایی
گفتیم که جن داشته دیدار و ملاقات
هر صبح و عشا با خود دکتر و مشایی
گفتیم که رمال بداد قوت دکتر
گفتیم که شیطان بود شخص مشایی
«رهبر دهد اندرز که توهین نباشد
تقوا بشود حفظ در این امر سیاسی»
خود را زدیم خواب از این حرف ولایت
تهمت بزدیم راحت و مفت بهر مشایی
ما هرچه شنیدیم نوشتیم و گفتیم
تا بلکه شود خرد پرستیژ مشایی
اسناد رفیقان زمین خوار من آمد
چیزی نگفتم به جز لعن مشایی
هم حزبی من دیپلم ناقص ندارد
دکتر شده اکنون و دهم فحش به مشایی!
من دست محبت بکشم بر سر فتنه
فحشش بدهم هر که بود یار مشایی
با ساکت فتنه بخورم شام دو دستی
نابود کنم ریشه یاران مشایی!
دکتر که آمد سرکار، چپ فروریخت
راستی٭ شده یار چپ و دشمن به مشایی
آن ساکت فتنه که کنون گشته ولایی
هر روز زند طعنه به دکتر و مشایی
کیهان که شده مدعی خط ولایت
تأدیب نگشتید ز هشدار ولایی!
در خط ولی بودنتان لاف بزرگیست
از دید «ولی» دولت ما هست ولایی!
تهمت زدن بی‌سندت فایده‌اش چیست
شاید بزنی سکته تو از دست مشایی!
گفتن ز ولی در سخن و حرف چه آسان
سخت است به عمل تابع دستور ولایی
نقدش بکنید لیک نزن تهمت و تهدید
چون هست پذیرنده نقد تو مشایی!
راستی: جناح راست

۱۳۹۱/۴/۲۵

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...