نسخه چاپی

اختصاصی نما

نذر حضرت عباس..

عکس خبري -نذر حضرت عباس..

بعد از 2 سال هنوز پدر و مادر نشده بودند؛ نذر كردند اگر خدا بهشان بچه ای داد نذر قمر بنی هاشم باشد. به رسم اهوازی ها، گوشواره نوشته ای را به گوشش آویزان كردند، رویش نوشته شده بود: نذر حضرت عباس(ع)

لبانش داغ می بست اما روزه هر روزه اش ترک نمی شد؛ حتی در میدان جنگ! گویا روزه داری را هم مثل نماز واجب می دانست، می دانست عباس بودن برای زینب به این راحتی ها هم نیست.

زیارت عاشورایش ترک نمی شد، درست مثل نماز شبش، مثل نماز اول وقتش، مثل مهربانی اش، مثل خنده های لبش. توی دنیا بسته چیزی نبود، ساده زندگی می کرد تا ساده هم دل بکند.

مادر و همسر و دخترانش تمام دارائی اش بودند، اما دلبستگی به آنها هم نتوانست حاج حمید را منصرف کند. حالا هم مثل آن وقت ها که جان و مال و ناموس کشورش را در خطر می دید عازم شده بود، عازم جبهه ای که می دانست بازگشتی ندارد، عازم جبهه ای که می دانست او را به آرزویش نزدیک تر می کند.

جهاد و مقاومت با رگ و پوستش آمیخته بود، پدر را در اوان جوانی در میدان نبرد از دست داده بود و حالا می دانست اگر میدان مبارزه در آن سوی مرزها را رها کند، دشمن بار دیگر جرات می کند پا به خاکش بگذارد.

عربی را خوب می دانست، عزمش را جزم کرد و عازم شد؛ رفت عراق و برای دفاع از حرم به مجاهدین و نیروهای مردمی عراق پیوست.

وقتی حاج قاسم فهمید حاج حمید به عراق رفته از او دعوت کرد و حاج حمید تقوی فر، شد فرمانده یکی از محورهای شمال سامرا..

گروه تحت فرماندهی اش را سرایا الخراسانی نامید و زیر پرچم سیدعلی خامنه ای، 3 هزار نیرو را گرد آورد.

نه اسلحه به دست می گرفت و نه مهمات حمل می کرد؛ تنها یک چوب دستی که یک تکه پارچه سبز به آن بسته بود نشانس «ابامریم» بود.

خودش جلو می رفت و نیروها به دنبالش. فرماندهی را در هشت سال دفاع مقدس خوب یاد گرفته بود. می دانست نیروهای مردمی را چطور باید هدایت کند.

ابامریم، لرزه به دل و جان تکفیری ها انداخته بود، مترصد فرصتی بودند تا سرایا الخراسانی بی راهبر شود. تک تیراندازها همه جا به انتظار بودند.

و سرانجام ششم دیماه از راه رسید و این بار هم حاج حمید و هم تک تیرانداز در کمین هردو به آرزویشان رسیدند.

تکفیری ها پایکوبی کردند و حاج حمید تقوی فر در آسمان آرام گرفت. او رفت تا داغ رفتن و دلتنگی هایش برای عزیزانش بماند. مادری که هم داغ همسر دیده و هم پسر.

برادری که نمی تواند نام حاج حمید را بی بغض و اشک ببرد. همسری که تا همیشه دلتنگ خواهد ماند و دخترانی که منتظرند حتی یکبار دیگر پدر تلفن شان را به صدا درآورد.

با مادر خداحافظی نکرد؛ شاید تاب نمی آورد، شاید مادر از خداحافظی اش می فهمید حمید هم مثل خسرو برنخواهد گشت. سرنوشتش را خودش انتخاب کرد. خواست عباس زینبی باشد که حرم مطهرش در میان آتش و خون، همچنان پابرجاست، به حرمت خون شهیدانی که حرمت حرم را بیش از جانشان ارزش می نهند.

عهد کرده بود نگذارد گردی به حرم عقیله بنی هاشم بنشیند..

۱۳۹۵/۷/۲۰

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...