به گزارش نما، پس از اعلام عدم کفايت
بنيصدر و عزل او از رياست جمهوري و فرار مفتضحانه او، دشمنان انقلاب اسلامي تلاش
خود را در براندازي حکومت اسلامي بيشتر کردند و با توسل به ترور و خشونت گسترده،
سعي در از بين بردن مسؤولين وفادار نظام نمودند. بدين ترتيب پس از واقعه هفتم تير
که طي آن شهيد بهشتي و 72 تن از ياران انقلاب را به شهادت
رساندند، اقدام به بمبگذاري در دفتر نخست وزيري نمودند و در اين واقعه شهيد
محمدعلي رجايي رييس جمهور محبوب و مردمي و نيز نخست وزير متفکر و دانشمندش حجتالاسلام
والمسلمين دکتر محمدجواد باهنر به درجه رفيع شهادت نايل آمدند.
با توجه به سالروز شهادت این دو عنصر
انقلابی و ولایتی، چند خاطره از زبان دكتر علیرضا اسلامی فرزند شهید محمدصادق
اسلامی (از شهدای هفتم تير) بيانگر آن است كه چرا پس از سي سال از شهادتش هنوز عده
اي براي جلب نظر مردم خود را رجايي زمان معرفي مي كنند.
* از شهيدان رجايي و باهنر چه
خاطره اي داريد؟
خانه ما نزدیک خانه شهید رجایی در
خیابان ایران بود. رفته بودم نانوایی روبروی خیابان سقاباشی نان بگیرم، دیدم ایشان
هم در صف ایستاده که نان بگیرد.
*
آن موقع وزیر بود؟
بله، بقیه هم تعارف میکردند که جلوتر نان بگیرد و میگفت:
«نه، میایستم تا نوبتم شود». در قزوین کار داشتم، دیدم آقای رجایی کنار خیابان،
یک کیف هم زیربغلش هست و دارد میرود. سلام و علیک کردیم و پرسیدم: «اینجا چه میکنید؟»
گفت: «آمدهام اینجا سوار قطار بشوم و بروم آذربایجان، چون آنجا سمینار داریم»،
یعنی از ماشین اختصاصی استفاده نمیکرد. به نخستوزیری که منصوب شد، ماشین هایزر
را که یک ماشین ضد گلوله و ضد بمب و همه چیز بود به من دادند و گفتند: «ببر بده به
آقای رجایی». اوایل دفتر ایشان در آموزش و پرورش بهارستان بود. ماشین را بردم و
گفتم: «آقای چهپور این را داده و گفته ببر بده خدمت آقای رجایی». گفت: «من از اینها
سوار نمیشوم. بردار ببر». این برای من الگو بود. مثلاً پرکار و تلاش
بودن شهید باهنر یادم نمیرود. اول انقلاب و زمستان بود. ایشان و
مقام معظم رهبری آمدند منزل ما. کرسی داشتیم. اول انقلاب بود و میخواستند حزب را
تأسیس کنند و دو روز آنجا نشستند و با پدرم اساسنامه را تنظیم کردند. والده
پذیرایی میکرد و ما هم رفت و آمد میکردیم و میدیدیم که چقدر پرکار و پرتلاش
هستند.
* ظاهراً شهید باهنر در آن مقطع خیلی کم
میخوابیدند که اساسنامه را برسانند.
عرض کردم دو روز آنجا بست نشستند و اساسنامه را تنظیم کردند و
بردند حزب چاپ کردند. یک روحانی که عنصر تشکیلاتی هم باشد میتواند نمونه و الگوی
خوبی برای ما باشد که بعد هم عضو شورای مرکزی حزب جمهوری، بعد مسئول آموزش و بعد
که دبیرکل حزب بود، شهید شد. شهید باهنر از سال ۴۲ با تشکیلات مؤتلفه اسلامی
فعالیت میکرد؛ یعنی ایشان کتابهای «انسان و سرنوشت» شهید مطهری را تدریس میکرد.
* شهيد باهنر با اینکه خودش صاحب تألیف
بود، تألیف شخص دیگری را تدریس میکرد؟
بله. از سال ۴۲ حوزههای مؤتلفه را آموزش
میدادند. دو جلسه بود. یک جلسه را شهید بهشتی اداره میکرد و دیگری را شهید باهنر
که اعضای مؤتلفه در آنها بودند. در جلسه شهید بهشتی ۱۰، ۱۵ نفر بودند که شهید
اسلامی، آقای رفیقدوست، حاج محمود کریمی و شهید رجایی عضو این جلسه بودند و در
آنجا در باره کتاب «شناخت اسلام» بحث میکردند و چکش میخورد. هر هفته شبهای سهشنبه
جلسه داشتند که گاهی هم میافتاد منزل ما. ظاهراً شهید رجایی از همان جلسه
بیرون میآید که او را میگیرند و با وجود دو سال شکنجه و زندان انفرادی اعتراف
نمیکند، چون بنا بود همه اینها را بگیرند.