نسخه چاپی

هاشمی در تبلیغات سال ۸۴ چه گفته بود؟

عکس خبري -هاشمي در تبليغات سال ?? چه گفته بود؟

رئیس​مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: روزی در جمع یاران، به بهشتی گفتم این تهمت​های تلخ آزارت نمی​دهد؟ نگاهم كرد و گفت: این آسیاب به نوبت است، نوبت تو هم خواهد رسید.

به گزارش نما، سایت آیت الله هاشمی رفسنجانی متن کامل فیلم تبلیغاتی سال 1384 وی در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری را منتشر کرده است که اهم آن در ادامه می آید؛
* دردانه های عزیزم ایام غریبی است، سخت ترین لحظه های زندگیم را می گذرانم. همیشه نوشته ام – یا به ضرورت یا به دل – اما این بار تفاوت دارد، شرح احوال است، احوال شخصی، کلمات زندانی احساس اند و زندانی همیشه در پشت میله ها، به رنجوری می افتد! تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد: قدرت یا ضعف ؟
* چشم های مردم من مهربان و دلهایشان سرشار از یقین است، در لحن و کلامشان آهنگی است که رهایت نمی کند. دیروز یکی می گفت : «تدبیر می خواهیم و عقل». دیگری با لحنی هراس آلود می گفت: انصاف می خواهیم همین! جوانی هم آن گوشه نشسته بود و هیچ نمی گفت. می شد در دریای چشمانش امواج بی کران به حق خواسته هایش را دید.
* این روزها انگار وزن کلمات را «جور دیگری» احساس می کنم. انگار «مردم» آهنگ کلمات را جور دیگری ادا می کنند. دیروز مردی با شهامت برخاست و گفت: آقای هاشمی، می دانی اداره کردن ایران یعنی چه؟ زنگ صدایش بی رعشه بود و صادق. گویی به نمایندگی از چند هزار سال تاریخ این مرز و بوم سخن می گفت. او گفت و گفت. بسیار گفت. جوری می گفت که من کلامش را می دیدم!

* گاهی احساس سنگ دلی می کنم که چرا خواست این همه انسان ها نمی تواند دلم را با عقل همراه کند. تیرماه پارسال بازدیدی بود از یک کارخانه. مهندس جوانی با شور و ذوق همه چیز را توضیح می داد. یکباره گفت: آقای هاشمی! شما اهل موسیقی هستی؟ تعجب کردم، جواب دادم: کم، گفت: چرا هستی! گوشتان راجلو بیاورید. گوش خود را نزدیک دستگاه برد. من هم همین کار را کردم، گفت: می شنوید؟ گفتم چی را؟ گفت: موسیقی، ما در این کارخانه اسمش را گذاشتیم «سمفونی زندگی»، و زندگی را با چنان لبخندی و برقی در چشمانش گفت که غبطه خوردم .
* تردیدها رهایم نمی کنند چه کنم؟ آخر همیشه آرزو و امید داشتم در زمان حیاتم ببینم که دستهایی تواناتر، اداره کشور را از ما تحویل بگیرند و ما بنشینیم و ببینیم و خدا را و مردم را شکر کنیم. اما تردید دارم که با این وضع این آرزو به عمل برسد. لحظه ها سخت شد با خودم می گویم تو در لحظه های سخت و دشوار بسیاری بودی چرا اینبار خود چنین سخت و دشوار شدی؟. نکند تحملت کم شده ؟ طاقت درگیری نداری...
* آبرو کجا می آید؟ کجا می ریزد؟ می شود کاری کرد بی آنکه با همه ریختن اون باشد. بعضی حرفها را تنها با تو می توان زد خدایا! من متاعی جز آبرو ندارم و عزیزتر از او دیگر هیچ، من با عزیزترین عزیزم به میدان آمدم.
* خدایا به تو پناه می برم، معیشت مردم، خواسته اهل دین، خواسته روشنفکران، تراز زندگی جدید، حفظ سنت ها، توسعه، عدالت و قهر – واژه ای که از آن بیزارم – . می شود پلی شد میان همه اینها می شود پلی شد میان ارزشها و دنیای جدید می شود پلی شد میان اصول و عمل ، می شود پلی شد میان عدالت و توسعه .
* این روزها بچه ها مراعات مرا می کنند، این را از رفتار و گفتارشان می شود فهمید و از نگاهشان دیروز فاطمه مرا می پایید – فهمیدم – صدای او بی تابم می کند، خدایا من در مقابل گریه دیگران ناتوانم می دانم حرف های آنها چیست روز جمعه محسن نشست همه را گفت خبر داد می خواهند این بار هم حرمت شکنی کنند نگران بود گفت: چند دستگی ها بالا گرفته، هرکس حرفی دارد گفت: شما اگر بیایید با این همه تفرقه و تشتت چه می خواهید بکنید؟ گفتم: به همین دلیل شاید بیایم. گفت: مردم اوضاع را رصد می کنند و تصمیم گیری برایشان دشوار شده . حالش را درک می کنم. ولی می داند که آدمی از آن خویشتن نیست . خاطره ملاقات با امام در روزهای بسیار دور را برایش گفتم. درست مثل روزی که هم سن و سال محسن بودم که خدمت امام رفتم. بعضی ها از این جنس حرفها زدند و ایشان گفتند:همین هاست که وظیفه ما را سنگین می کند.
* خبرنگاری دیروز پرسید آقای هاشمی بالاخره چه کار می کنید؟ نگاهش کردم: چشمهایش را به زیر انداخت، گفتم: می دانم سخت است ولی معمولاً از کارهای سخت استقبال کرده ام. گفت: اگر این را بلند بگویید مردم می فهمند. گفتم: می دانم، مردم خوب می فهمند خیلی خوب و این کار را سخت تر می کند، گفت: اینبار باید میثاق ببندی، میثاق ! زنگ صدایش در تالار پیچید.
* چرا نیت ها را به سنگ تهمت می زنیم. ایرانی مسلمان که نباید این باشد. روزی در جمع یاران به بهشتی گفتم این تهمت های تلخ آزارت نمی دهد؟ نگاهم کرد و گفت: این آسیاب به نوبت است، نوبت تو هم خواهد رسید! چقدر این روزها بی شما سخت می گذرد دوستان! من تا نیمه راه آمده ام مشیت این بود که بمانم تا نوبت به من برسد. تا در سنگ زیر و بالای آسیاب صدای شکستن های خود را بشنوم و بچشم .

۱۳۹۱/۶/۱۵

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...