به گزارش نما به نقل از جام جم آنلاین: حسین دهشیار؛ استاد دانشگاه نوشت: نظام بینالملل بیش از آن قابل فهم است که نتوان منطق حاکم بر رفتار کشورها را تحلیل کرد و در عین حال بیش از آن پیچیده است که بتوان آن را اساسا در حد امیال و نگرشهای تصمیم گیرندگان کاهش داد.
از سویی ضرورت حفظ قدرت در صحنه داخلی و جایگاه بینالمللی، بازیگر را در یک مسیر قابل پیشبینی حرکت میدهد و از سوی دیگر معادلات بین بازیگری در سطح کلان، خود را بر شکلگیری تصمیمهای رهبران یا نتایج آن تصمیمها تحمیل میکنند. رهبران کرهشمالی از سال ۲۰۰۶ که اولین انفجار هستهای را در شبه جزیره رقم زدند، معادلات حاکم بر منطقه را به گونهای کاملا کیفی دگرگون کردند که این انفجار توازن تهدید و در عین حال توازن قوا را کاملا متحول کرد.
کرهجنوبی و ژاپن که از سال ۱۹۴۸ به دنبال بهوجود آمدن دولت در کرهشمالی همیشه در معرض آماج کلامی و تهدیدات پیونگیانگ بودند، از یک سو با این واقعیت مواجه شدند که از نقطهنظر ظرفیتهای نظامی، پیونگیانگ با توجه به ویژگی زرادخانه نظامی دشمنان منطقهای خود در جایگاهی غیرقابل چالش قرارگرفته و از سویی دیگر احساس تهدید فزونتر و مهلکتری را در برابر خود یافتند. از این مقطع زمانی وابستگی فزایندهتر ژاپن و کرهجنوبی به چتر اتمی آمریکا با توجه به موضوع بقای موجودیتی از انکارناپذیری و کیفیت متفاوتتری برخوردار شد.
به ضرورت این واقعیت، آمریکا برای ایفای نقش پررنگتر در منطقه و به تبع آن توجه مبسوطتر به ماهیت تعاملات چین با کرهشمالی و سیاستهای این کشور در رابطه با محیط پیرامونی ضرورت حیاتیتری را به صحنه آورد. اما هیچکدام از این دو مهم منجر به این نشد که واشنگتن در طول دوران حضور سه فرد متفاوت از دو حزب مختلف در کاخ سفید، سیاست «شکیبایی استراتژیک» را در قبال فعالیتها و اقدامات رهبران کرهشمالی به کناری بگذارد یا به تجدیدنظر در آن بپردازد، زیرا اجماع نظر درخصوص دو نکته کاملا نهادینه و گسترده در جامعه سیاست خارجی آمریکا بهطور کامل و همهگیر وجود دارد.
نخست، برای تصمیمگیرندگان مستقر در پیونگیانگ کمترین احترام وجود دارد، دوم اینکه آمریکاییها کمترین خطر موجودیتی را از سوی کرهشمالی مسلح به سلاحهای هستهای احساس میکنند. پس آنچه باعث شده رهبران سیاست خارجی آمریکا نگاه استراتژیک به کرهشمالی را به صحنه آورند، همانا هراس موجودیتی دو متحد کلیدی و وفادار یعنی کرهجنوبی و ژاپن از تهدیدات اتمی کرهشمالی است. اما اینکه چرا آمریکاییها بردباری را با وجود هراس همهجانبه متحدان منطقهای خود دنبال میکنند، قواعد و رویههای حیاتدهنده کیفیت و چگونگی روابط بین بازیگران مطرح و نافذ نظام بینالملل است. در طول تاریخ مدون روابط بینالملل، با وجود تمامی تنشها و حتی بحرانها، یک اصل نانوشته میان قدرتهای بزرگ رعایت شده است؛ حیاط خلوت هر قدرت بزرگی باید محترم شمرده شود که به معنای اعطای حق وتو به قدرت بزرگ درخصوص چگونگی برخورد جامعه جهانی با عملکرد، رفتار و سیاستهای تصمیم گیرندگان در همان حیاط خلوت است.
تا زمانیکه قدرت بزرگ نظام بینالملل برای حفظ حیاط خلوت خود از اراده و توانمندی برخوردار است، در خصوص دغدغهها نسبت به کشور واقع شده در حیاط خلوت باید فقط و فقط از طریق کشور صاحب قدرت به گفتوگو نشست. کرهشمالی حیاط خلوت چین است که عقب راندن نیروهای تحت فرماندهی ژنرال مک آرتور در سال ۱۹۵۱ بهوسیله ارتش چین آن را بهطور تجربی برای آمریکا به عنوان مسئول نظم لیبرال حاکم نیز به اثبات رساند. سیاست آمریکا در قبال کرهشمالی جدا از اینکه این کشور چه تهدیداتی را انجام دهد و بدون توجه به اینکه چه تعداد آزمایشهای هستهای را به صحنه آورد در تحلیل نهایی باید با توجه به نظرات پکن صورت بگیرد. هر زمان رهبران چین به این نتیجه برسند که سیاستهای کرهشمالی منافع پکن را با خطر مواجه کرده محققا سیاستهای پیونگیانگ دگرگونی اساسی پیدا خواهد کرد. منافع پکن موقعی به خطر میافتد که کرهشمالی به اقدام نظامی دست بزند و چون چین اجازه این کار را نخواهد داد، بنابراین دولت آمریکا نیز همچنان تداوم بازی موش و گربه را بیخطر خواهد یافت.
چین، آمریكا و كرهشمالی بیخطر هستند
حسین دهشیار؛ استاد دانشگاه نوشت: نظام بینالملل بیش از آن قابل فهم است كه نتوان منطق حاكم بر رفتار كشورها را تحلیل كرد و در عین حال بیش از آن پیچیده است كه بتوان آن را اساسا در حد امیال و نگرشهای تصمیم گیرندگان كاهش داد.
۱۳۹۶/۲/۱۳