نسخه چاپی

خاطرات شنیدنی خادمان حرم رضوی از معجزه‌های امام رضا (ع)

در مشهد خورشیدی هست كه معجزه‌های زیادی دارد، هر گوشه چشم او یك معجزه است.

به گزارش نما، عصر معجزه‌ها هرگز تمام نمی‌شود، حتی اگر دنیای ماشینی امروز چیزی غیر از این را تلقین کند. معجزه‌ها هر روز هستند، شانه به شانه ما، در خانه‌مان، در خانه همسایه، در کوچه پایین، در خیابان بالا، برای مسلمان و مسیحی و یهودی و زرتشتی، برای همه آدم‌ها فارغ از جنسیت‌شان. دل آدم که پر از باور باشد معجزه‌ها سرک می‌کشند و می‌شوند گره گشای روز‌های سخت. در مشهد خورشیدی هست که از این دست معجزه‌ها زیاد دارد. هر گوشه چشم او یک معجزه است، هر خواستنش معجزه، هر توجهش معجزه‌ای دیگر. خادمان امام رضا (ع) در دهه کرامت معجزه‌ها دیده اند از او. نه که معجزه‌ها خلاصه شود به همین چند روز، ولی معجزه‌های امام هشتم دراین دهه وقتی پرچم سبز رضوی دور ایران می‌چرخد کار‌هایی می‌کند کارستان.

پیرزن و خوابی که دید

اخبار مذهبی _ باید از روستایی به روستای دیگر می‌رفتیم، بین دو روستا فاصله زیادی بود که در برهوت جاده جز بیابان چیزی نبود.

همچنان می‌راندیم که انعکاس یک شیء درخشان کنار جاده توجه ما را جلب کرد، کمی جلوتر پیرزنی را دیدیم که کنار جاده سینی به دست ایستاده است. فکر کردیم به کمک احتیاج دارد برای همین خودرو را متوقف کردیم و سراغش رفتیم.

سلام حاج خانوم، اینجا چه می‌کنی؟ اگر جایی می‌خواین برین ما می‌رسونیم تون؟


نه مادر، منتظر کسی هستم.

منتظر کی؟ اینجا که همش بیابونه! مطمئنید میان؟

آره، منتظرم، مطمئنم میاد، دیشب بهم گفته که میاد.

از جیب چند تا نمک و نبات متبرک درآوردم و تقدیمش کردم و گفتم حاج خانوم ما از مشهد می‌آییم، خادمای امام رضا (ع) هستیم. پیرزن گل از گلش شکفت و گفت خوش آمدین، منتظر شما بودم، خوش آمدی مادر.

صحبت‌هایش را درست متوجه نشدم دوباره با تعجب پرسیدم: منتظر ما بودین؟ چطور؟

مشتی اسپند روی زغال‌های داخل سینی ریخت و همان طور که به سمت خودروی ما حرکت می‌کرد، گفت: دیشب خواب دیدم، خود آقام امام رضا (ع) گفتن امروز میام به دیدنت، بهم گفتن بیام اینجا، قبل ظهر میان پیشم، خوش اومدین مادر.

عروس و داماد رضوی

در یکی از سفر‌های زیرسایه خورشید، ما به خانه یکی از شهیدان رفتیم. خانه آن‌ها در یک شهرک مسکونی بود. در کوچه، یک خودروی عروس پارک بود که عروس و داماد هم داخل آن بودند. توقف این ماشین عروس، کمی برای ما عجیب بود یعنی در آن وقت از روز در یک کوچه خلوت، دیدن یک ماشین عروس غیرمنتظره بود. ما از خودرو پیاده شدیم و لباس خادمی را به تن کردیم. همین که لباس پوشیدیم، داماد سراغمان آمد و از ما پرسید شما از خدام امام رضا (ع) هستید؟ داماد گفت از بچگی ارادت خاصی به امام رضا (ع) داشته است و به خاطر همین هم روز عروسی‌اش را در شب ولادت امام (ع) گرفته است. این عروس و داماد در راه رسیدن به تالار بودند که از طرف عکاس و فیلمبردار پیام می‌رسد دیر می‌رسند و لازم است کمی در کوچه‌ها و خیابان‌ها رانندگی کنند تا عکاس برسد. همین شده بود که حضور آن‌ها با حضور ما در محل زندگی شهید همراه شده بود.

غذای حضرتی

سه سال پیش در دهه کرامت با گروه زیرسایه خورشید به یزد رفتیم و نزدیک به روز تولد امام رضا (ع) به مشهد بازگشتیم. روزی که ما و هواپیما روی باند نشست، خادمان حرم به رسم برنامه هر سال برای تبرک به زائران و مسافران، فیش غذای حضرتی دادند. در این میان به هر کدام از ما هم یک فیش رسید. در راه بازگشت، زمانی که سوار اتوبوس بودیم تا به ترمینال برویم، من به بقیه خادمان گفتم ما هر هفته، یک بار مهمان امام (ع) هستیم و برکات غذای حضرت شامل حالمان می‌شود، بیایید سهم خود را به زائرانی که ممکن است غذا به آن‌ها نرسد، بدهیم. خادمان موافقت کردند و من هم فیش‌ها را جمع کردم. همین که فیش‌ها جمع شد یک پیرمرد یزدی رو به من گفت به خاطر کهولت سن با هواپیما آمده‌ام، اما همراهان دیگرم در مشهد هستند و منتظرم و پرسید می‌شود این فیش‌های غذای حضرتی را برای آن‌ها ببرم؟ من هم همه فیش‌ها را به او دادم و در کمال تعجب دیدیم که تعداد فیش‌ها به تعداد هفت و درست به عدد همراهان این پیرمرد است.

آرزوی فاطمه

همین یک سال پیش بود که عمل کرد؛ اما بعد از آن زمینگیر شد. حالا از ترس قطعی برق خواب ندارد، انگار نفسش به جریان برق وصل است. پدر می‌گوید تنفسش به خاطر دستگاهی است که به برق وصل است و بعد از قطعی برق فقط ۱۵ دقیقه زمان داریم تا از برق ذخیره کمک بگیریم. مادر نیز در این یک سال و اندی نتوانسته است از منزل بیرون برود مگر برای خرید نان، آخر او آرام دل فاطمه است و باید در این شرایط سخت مرتب مقابل چشمانش باشد. فاطمه ۱۱ ساله، همان دخترک بیماری است که این روز‌ها روی بستر، قدوم سفیران امام رضا (ع) را سرمه چشم می‌کند. خدام از آرزوهایش می‌پرسند و او می‌گوید می‌خواهم حسابدار شوم و کتابم منتشر شود. لحظاتی بعد آرزوی فاطمه محقق می‌شود و هدیه‌ای کوچک مقابل چشمانش گشوده می‌شود: کتاب او با نام «آرزوی فاطمه و کبوترش» منتشر شده است. نمی‌تواند سر بجنباند، اما متحیر و شادمان است. تا به حال از رافت و مهربانی آقای سرزمینش شنیده بود، اما حالا و در این بستر، الطاف امام رئوفش را از نزدیک مشاهده می‌کرد. خدام بارگاه منور رضوی صورت فاطمه را با پرچم بارگاه منور شمس الشموس می‌نوازند به امید شفای او و همه مریضان.

گریه امانش نمی‌داد

در جریان حرکت کاروان رسانه‌ای زیرسایه خورشید به تحریریه یکی از خبرگزاری‌ها رفتیم. وارد سالن شدیم و مراسم پرچم گردانی و مداحی شروع شد. یکی از کارکنان خیلی بی‌قراری می‌کرد و مدام به سمت پرچم می‌آمد و آن را می‌بوسید. برنامه تمام شده بود، اما او همچنان حالش منقلب بود. مدیر مجموعه به او اشاره کرد و گفت نمی‌دانم چه خبر است، چون او زرتشتی است. ماجرا برایم خیلی جالب شده بود، به سمتش رفتم و جریان را از پرسیدم. او گفت از حضرت رضا (ع) حاجتی داشتم و نذر کرده بودم اگر برآورده شود به زیارت ایشان بروم، چند وقتی است که حاجتم برآورده شده، اما فرصت زیارت پیش نمی‌آمد. خجالت زده شده بودم و امروز قصد کردم به هر نحو ممکن برای چندساعتی مرخصی بگیرم و با هواپیما به مشهد بروم و برگردم. در همین فکر بودم که صدای یا امام رضا (ع) یا امام رضا (ع) از تحریریه بلند شد و دیدم خادمان ایشان همراه پرچم به اینجا آمده‌اند.

خلاصی از زندان

سال ۹۵ کاروان خدام به زندان زرند کرمان می‌روند. در یکی از دیدار‌ها جوانی بسیار منقلب می‌شود و می‌گوید ۱۳ سال است که به خاطر دیه در زندان گرفتارم و نامه‌ای به خادم همراه کاروان می‌دهد که درون ضریح حضرت رضا (ع) بیندازد. بعد از آن برنامه دیدار با خانواده یک شهید مهیا می‌شود. وقتی خدام به دیدار آن خانواده می‌روند دو قاب عکس روی دیوار می‌بینند و پس از پرس و جو مادر شهید می‌گوید یکی متعلق به شهیدم است و دیگری متعلق به یکی از فرزندانم که ۱۳ سال پیش در یک درگیری کشته شده و الان قاتلش در زندان است. مشخص شد که قاتل همان جوان زندانی است. خدام ماجرا را برای مادر شهید تعریف می‌کنند و مادر با کمال بخشندگی می‌گوید به امام رضا (ع) بخشیدمش.

آن مضیف و آن پرچم

دهه کرامت رضوی بود و به رسم هرسال پرچم متبرک حضرت رضا (ع) توسط خدام بارگاه منور رضوی به شهر‌ها و روستا‌های سراسر کشور فرستاده می‌شد. در اهواز، اما ماجرای دیگری در حال وقوع بود؛ حکم اعدام قاتل تایید شده و در مرحله اجرا بود. با وساطت بزرگان شهر، خادمان حضرت رضا (ع) همراه پرچم متبرک برای کسب رضایت و پایان دادن به این دعوای عشیره‌ای وارد منزل پدر مقتول شدند. بحث ساعت‌ها طول کشید، اما خانواده مقتول رضایت نمی‌دادند، روز اول گذشت و البته قرار شد خانواده آن شب با هم مشورت کنند.

اوایل صبح فردا درخواستی از سوی خانواده مقتول مطرح می‌شود که همه را شوکه کرد، چون تا به حال در طول ده سالی که جشن زیرسایه خورشید برگزار می‌شد این اتفاق نیفتاده بود. تماس‌ها آغاز می‌شود و تلاش‌ها برای راضی کردن مسؤولان کلید می‌خورد، چون باید از شخص تولیت آستان کسب تکلیف شود. شرط رضایت خانواده مقتول دریافت پرچم متبرک امام رضا (ع) بود. با تصمیم تولیت، پرچم به خانواده مقتول اهدا شد و قاتل از پای چوبه اعدام برگشت، اما این آخر ماجرا نبود. خانه شیخ به مضیف حضرت رضا (ع) تبدیل و پرچم امام هشتم بر سر در آن نصب شد.

۱۳۹۸/۴/۲۳

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...