نسخه چاپی

ریشه تحولات خاورمیانه و حمله تركیه به سوریه

برای پرداختن به موضوع تجاوز تركیه به سوریه می‌توان از سطح تحلیل تركیبی بهره جست. در این خصوص میتوان به سطوح مختلف "خرد"، "میانی" و "كلان" اشاره كرد.


به گزارش نما، تاج‌الدین صالحیان، دکتری روابط بین‌الملل و تحلیلگر مسائل بین‌المللی در یادداشتی درباره ریشه تحولات خاورمیانه و حمله ترکیه به شمال سوریه نوشته است: سطح تحلیل کلان به سطح تحلیل "بین‌المللی" یا "جهانی" اشاره دارد، سطح تحلیل میانی به سطح "منطقه‌ای" و سطح تحلیل خرد نیز به سطح "فردی" و "ملی" اشاره دارد.


اخبار بین‌الملل- ابتدا باید به نظم حاکم بر نظام بین‌الملل که اجازه این گونه حملات و اتفاقات را می‌دهد اشاره‌ای داشته باشم. در واقع باید به این نکته توجه داشته باشیم که نظام بین‌الملل در چه وضعیتی قرار گرفته است که یک کشور به خود اجازه می‌دهد به راحتی و بدون هیچ مانع نهادی بین‌المللی جدی، به یک کشور دیگر تجاوز کند؟ برای پاسخ به این سوال باید نکاتی که مربوط به سطح تحلیل کلان است را بیان کنیم.


پس از فروپاشی شوروی سابق در ابتدای دهه نود میلادی، اندیشمندان لیبرال همانند فوکویاما، آیکنبری، توماس رایس و دیگران، لیبرال دموکراسی را بهترین و آخرین نوع الگوی حکومتی، اقتصاد بازار آزاد را یگانه راه پیشرفت و نظم مستقر بین‌المللی را بواسطه پشتیبانی یک هژمون لیبرال و خوش خیم یعنی ایالات متحده بادوام و فزاینده عنوان می‌کردند.


لیبرالها، بی محابا مخالفان الگوی سیاسی لیبرال دموکراسی، اقتصاد بازار آزاد و نهادهای مالی پشتیبان کننده آن و نظم مستقر بین‌المللی را محکوم به شکست و فروپاشی تحلیل و بیان می‌کردند بزودی همه دنیا ناگزیر خواهد بود نظم سیاسی، اقتصادی - مالی و بین‌المللی حاکم را بپذیرد و در واقع گریزی از این واقعیت نیست.
بسیاری از اندیشمندان سیاست بین‌الملل از جمله خود لیبرالها البته، مهمترین خطراتی که ممکن بود نظم مستقر بین‌المللی به پشتیبانی آمریکا که تضمین کننده آن و همه پیمان‌های سیاسی، نظامی، اقتصادی و زیست محیطی آن بود را اینگونه برمیشمردند:


۱-توازن قوا در برابر آمریکا

لیبرالها هر گونه ایجاد موازنه قدرت منطقه‌ای و بخصوص موازنه قدرت جهانی علیه آمریکا را رد میکردند... .
۲-فروپاشی تجارت جهانی و ساختار مالی آن.


لیبرالها فروپاشی تجارت جهانی را بواسطه حضور پشتیبانی همانند آمریکا غیرمحتمل و حداقل در کوتاه مدت ناممکن تحلیل می‌کردند... .


۳-قدرت‌یابی تروریسم جهانی.


لیبرالها اگرچه دستیابی تروریستهای جهانی به سلاحهای شیمیایی، میکروبی، بیولوژیک و حتی اتمی را خطری جدی میدانند اما آنها با تکیه بر قدرت نظامی آمریکا، تروریستها را نهایتا محکوم به شکست میدانند و معتقدند آمریکا در نهایت بر آنها غلبه خواهد کرد.


۴-عقب نشینی آمریکا از اتحادها و رها کردن مسوولیت بین‌المللی خود.

اگرچه آنها این کار آمریکا را مسبوق به سابقه می دانند، اما عقب نشینی آمریکا را از مسئولیتهای خود بعنوان هژمون لیبرال در زمان فعلی بسیار دور از ذهن تحلیل می‌کردند، چرا که آنها معتقدند بواسطه ویژگی استثناگرایی آمریکاییها و نیز وظیفه و مسوولیتی که آنها در قبال رهایی دنیا برای خود قائل هستند، احتمال عدول آمریکاییها از وظایف جهانی را بسیار کم قلمداد میکردند اما با روی کار آمدن دونالد ترامپ، در میان بهت و حیرت لیبرالها، ایالات متحده خیلی زود از مسئولیتهای بین‌المللی خود بعنوان تضمین کننده نظم مستقر در جهان صرفه نظر کرد. اگرچه با پیشرفت و رشد اقتصادی کشورهای غیر لیبرال همانند چین، کره جنوبی، تایوان، هنگ کنگ، سنگاپور و حتی یک الگوی اسلامی همانند مالزی، نظر لیبرالها مبنی بر اینکه الگوی غربی یگانه راه پیشرفت اقتصادی است زیر سوال رفت، اما یک اتفاق غیرمنتظره به یکباره تئوری‌های لیبرال را آشفته و متزلزل کرد. دونالد ترامپ در شعارهای انتخاباتی خود بر تکیه بر صرف منافع کشورش تاکید کرد.

وی با رد وظایف فراملی و تاکید بر منافع ملی و ناسیونالیسم اقتصادی، هزینه‌های اضافی بین‌المللی را غیرضروری عنوان کرد. وی در عمل نیز یکی پس از دیگری از مسئولیتهای بین‌المللی آمریکا که مبتنی بر تئوریهای لیبرال بود عقب نشینی کرده است. یکی از بزنگاه‌هایی که کشورهای ناراضی از جایگاه خود، تلاش میکنند به فکر ارتقای جایگاه خود بیافتند، فاصله‌ای است که بین آغاز تغییر نظم مستقر تا تثبیت نظم بین‌المللی جدید ایجاد می‌شود که اصطلاحا به آن دوره گذار گفته می‌شود.
به عبارت بهتر، نتیجه جبری عقب نشینی آمریکا به عنوان هژمون نظم مستقر بین‌المللی، آغاز تغییر در این نظم بین‌المللی است. این تغییر سبب می‌شود کشورها تلاش کنند در نظم جدید جایگاه بهتری نسبت به گذشته کسب نمایند.


در این وضعیت و در نبود به اصطلاح پلیس بین‌الملل، ما شاهد سرباز کردن اختلافات کشورها و افزایش بحرانها به خصوص در منطقه‌ای همانند خاورمیانه خواهیم بود.


در واقع وقتی نظام بین‌الملل در "حال گذار" است، این نظام با بی نظمی و به اصطلاح "آنارشی" محض همراه خواهد بود. در چنین اوضاعی یکبار دیگر سرشت واقعی نظام بین‌الملل یعنی نقش "قدرت نظامی" به وضوح خود را نمایان میکند.

بنابراین، در "سطح کلان" می‌توان گفت ریشه اصلی اوضاع نابسامان و بی‌نظمی‌ها در خاورمیانه، "در حال گذار بودن کل نظام بین‌الملل" است. در وضعیتی که آمریکا از مسئولیتهای بین‌المللی خود صرفه نظر کرده و در غیاب این کشور، سایر قدرتها همانند روسیه و چین به بازیگران فعالتری تبدیل شده‌اند و تلاش میکنند سهم بیشتری از نظم بین‌المللی آینده کسب نمایند. دخالت‌های بیش از پیش روسیه در خاورمیانه و بخصوص قضیه سوریه و حتی تعیین تکلیف حمله ترکیه در سوچی روسیه و نیز اجلاس اخیر پوتین با سران کشورهای آفریقایی در همین راستا قابل تحلیل است. اما از علت کلی نضج بحران‌ها یعنی "در حال گذار بودن نظام بین‌الملل" که بگذریم، علتهای ثانوی در سطوح میانی و خرد نیز برای اتفاقات و بحرانهای خاورمیانه وجود دارد.

بنابراین، از سطح تحلیل بین‌المللی که بگذریم به سطح تحلیل میانی یعنی سطح منطقه‌ای می‌رسیم. کلیه کشورهایی که دارای قومیتهای مختلفی هستند که بخصوص در مرزهایی مستقر هستند که در آنسوی آن مرزها نیز قومیتهای مشابه در کشور همسایه ساکن هستند، همواره از ترس سرایت بحران به داخل کشورشان، نسبت به استقلال آن قومیتها در کشور همسایه احساس خطر می‌کنند. ترکیه از جمله این کشورهاست. این کشور نسبت به خودمختاری کردها در سوریه به شدت نگران است، چرا که به علت جمعیت وسیع کردها در این کشور و با ذکر این نکته که کردها اصالتا نسبتی با این کشور ندارند، می‌توان به نگرانی این کشور پی برد.

از طرفی ترکها به لحاظ منطقه‌ای احساس میکنند جایگاه سابق خود را نسبت به رقبای منطقه‌ای خود یعنی مصر، ایران و عربستان از دست داده‌اند. در مصر آنها طرفدار مرسی بودند که السیسی حاکم شد و رابطه خوبی با ترکیه ندارد. جمهوری اسلامی ایران به لحاظ منطقه‌ای و بخصوص پس از حوادث اخیر از جمله ساقط کردن پهپاد پیشرفته آمریکایی، توقیف کشتی انگلیسی و موفقیتهای انصارالله یمن و به ویژه حمله به تاسیسات آرامکو عربستان و نهایتا افزایش قدرت مقاومت در سطح منطقه، در حال تثبیت جایگاه منطقه‌ای خود می‌باشد. سعودی‌ها نیز اگرچه قافیه را تا حدودی در رقابت با ایران باخته است اما به نوعی جای ترکیه را در نزدیکی به واشنگتن گرفته است. بنابراین و در چنین شرایطی ترکها نیاز به یک قدرت نمایی در سطح منطقه دارند تا به نوعی در کانون توجه قرار گرفته و از رقبای منطقه‌ای خود عقب نیافتند.

و در نهایت در سطح تحلیل "خرد" نیز میتوان به تحلیل حمله ترکیه به سوریه پرداخت؛ در این سطح میتوان به جایگاه شخص رجب طیب اردوغان در ترکیه پرداخت. پس از آنکه حزب اسلامگرای عدالت و توسعه با تز احمد داووداوغلو مبنی بر "صفر کردن مشکلات با همسایگان" و نیز رشد اقتصادی بسیار خوب به قدرت بلامنازع ترکیه تبدیل شد، اما اختلافات درون حزبی از جمله خروج احمد داووداوغلو از قدرت و تغییر دادن قانون اساسی و قدرت طلبی اردوغان در ارتقای جایگاه خود در منصب ریاست جمهوری، تضعیف ارتش و نهایتا کودتای نافرجام و دستگیری و اخراج بسیاری از امرای ارتش و قضات مرتبط با "گولن" و نیز اتخاذ سیاستهای نادرست منطقه‌ای و نهایتا اختلافات با آمریکا بر سر تحویل "فتح‌اله گولن" همه و همه دست به هم داد تا حزب اردوغان و شخص ایشان جایگاه متزلزلی پیدا کند و انتخابات در دو شهرداری مهم یعنی استانبول و آنکارا را از دست بدهد. تزلزل جایگاه، از دست دادن رشد اقتصادی سابق، از دست دادن انتخابات شهرداریها در دو شهر مهم استانبول (مرکز اقتصادی ترکیه) و آنکارا (مرکز سیاسی ترکیه) و نارضایتی ناشی از دستگیری برخی فرماندهان ارتش، قضات و کارمندان به اتهام ارتباط با فتح‌اله گولن که اردوغان او را عامل کودتا بر علیه خودش میداند، سبب شد تا اردوغان برای انحراف افکار عمومی ترکیه بر طبل ایدئولوژی نوعثمانی‌گرایی بکوبد. بنابراین در سطح تحلیل "خرد" که به جایگاه فرد و سطح ملی اشاره دارد میتوان دلایل حمله اردوغان، رئیس جمهور ترکیه به سوریه را اینگونه برشمرد:


۱.اختلافات درون حزبی و خروج برخی نیروهای موثر از جمله احمد داووداوغلو.


۲. تزلزل جایگاه حزب اردوغان با از دست دادن انتخابات شهرداریها در استانبول بعنوان مرکز اقتصادی ترکیه و آنکارا پایتخت بعنوان مرکز سیاسی ترکیه.


۳. ایدئولوژی گرایی قدرت محور اردوغان تحت عنوان نوعثمانی‌گرایی و احیای شعائر امپراتوری عثمانی.


۴. احیای ارتش ترکیه پس از دستگیری و اخراج امرای ارتش ناشی از کودتا.


بنابر آنچه بیان گردید، در مجموع می‌توان گفت ترکیبی از عوامل سطح "کلان" یعنی در سطح بین‌المللی، سطح "میانی" یعنی سطح منطقه‌ای و عوامل سطح "خرد" یعنی در سطح فردی و ملی باعث حمله ترکیه به سوریه شده است.

اما چه کشورهایی در قضیه حمله ترکیه به سوریه منتفع و چه کشورهایی متضرر شده‌اند؟

اگر چه در ابتدای امر، این سوریه است که مورد تجاوز قرار گرفته است اما با نگاهی عمیق‌تر توافق ترکیه و روسیه مبنی بر اتمام عملیات "چشمه صلح" ، قطعا پیروز اصلی این قضیه کشور و دولت سوریه است که به راحتی با کردها به توافق رسید و با اضمحلال "روژاوا"، در حال بازپس گرفتن مناطق خودمختار کردنشین است.

کردها هم پس از اینکه از سوی آمریکاییها از پشت خنجر خوردند اما، این بار عاقلانه عمل کردند چرا که پس از رها شدن توسط آمریکاییها، شانس چندانی در جنگیدن با ترکیه نداشتند، چون منطقه کردنشین سوریه برخلاف مناطق کردنشین در عراق و ترکیه کوهستانی نیست که آنها در نبرد نامتقارن و نبردهای چریکی بتوانند ضربات چشمگیری به طرف مقابل وارد کنند، بلکه به علت دشت بودن شمال سوریه و در مقابل، ارتش مسلح ترکیه بخصوص مجهز بودن به انبوه سلاحهای سنگین از جمله تانکها و نفربرها، جنگیدن برای کردها کاری بس دشوار بود، شاید تنها شانس آنها، کشاندن ترکها به جنگ شهری می‌بود که آن هم تلفات زنان و کودکان و سالخوردگان را بالا می‌برد و نتایج آن خیلی قابل پیش بینی نبود. بنابراین پذیرش ارتش و دولت سوریه و نیز قبول کردن توافق جهت پایان جنگ، گزینه مناسب برای کردها در شرایط کنونی است. البته آنها پس از این اتفاقات، بایستی دوستان و دشمنان خود را بهتر بشناسند.

اما با خروج نیروهای آمریکایی از سوریه می‌توان گفت برنده‌های بعدی این قضیه پس از خود سوریه، دو کشور روسیه و جمهوری اسلامی ایران هستند، چرا که توافق ترکیه با روسیه و نیز حفظ تمامیت ارضی سوریه و تسلیم حکومت خودمختار کردی در شمال سوریه به نوعی به نفع روسیه و جمهوری اسلامی ایران می‌باشد.
و اما اگرچه اردوغان در کوتاه مدت ممکن است به لحاظ داخلی و منطقه‌ای موفقیت‌هایی به دست آورد، اما در نهایت و در بلند مدت تغییر چندانی در وضعیت اردوغان، حزب متبوعش و کشور ترکیه ایجاد نخواهد کرد.

۱۳۹۸/۸/۴

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...