نسخه چاپی

زباله‌گرد و آشغال!

اگر رسم آدمیت این است، گمانم هرگز خدا از شیطان نمی‌خواست كه سجده كند به پای آدم! سخن بر سر فیلمی كوتاه است كه لابد در مجازستان دیده‌اید! طفل‌معصومی را بیندازی سطل‌زباله و بعد بنا كنی كركر خندیدن!


به گزارش نما، اگر رسم آدمیت این است، گمانم هرگز خدا از شیطان نمی‌خواست که سجده کند به پای آدم! سخن بر سر فیلمی کوتاه است که لابد در مجازستان دیده‌اید! طفل‌معصومی را بیندازی سطل‌زباله و بعد بنا کنی کرکر خندیدن! خیلی دوست دارم خودم را بگذارم جای پسرک! فقط باید یکی با آدمی چنین کند که درکش کنی! وای بر ما! وای بر ما! وای بر ما! جای دولت بودم، عزای عمومی اعلام می‌کردم! این یعنی مرگ شرف و حیا! یعنی خنده‌ ابلیس به ریش ما!

کاش معلوم شود این صحنه‌ دل‌خراش، سکانسی از فیلمی بوده و یعنی دروغ بوده و ساختگی بوده و الکی بوده لیکن نه! روی سن تئاتر هم چنین مسخره نمی‌کنند ابنای آدم را! دل کارگردان می‌سوزد! بیرون می‌آورد این صحنه را! یاد دوران بچگی افتادم و تعزیه‌ای که بازی‌گر نقش شمر، عوض اجرای نقشه‌ از پیش تعیین شده، وقتی روی سینه‌ بازی‌گر نقش حضرت عشق نشست، بنا کرد بوسیدن چشم ارباب! که «تا همین جا هم غلط کردم آقاجان! گور پدر تعزیه! مگر اشک دختربچه‌ها را نمی‌بینم؟! مگر وجدان ندارم؟! مگر آدم نیستم؟!»

ما در روزنامه‌ «رسالت» خیلی بنا نداریم با انعکاس سیاهی‌های این شکلی، غمی بر غم‌های مخاطب اضافه کنیم و حتی‌المقدور بدون اشاره به مصادیق، واکاوی می‌کنیم کج‌خلقی‌های جامعه را، اما راستش این یکی فرق می‌کرد! روضه‌اش زیادی باز بود! و یک آن حتم کردیم؛ عدول از مروت و عبور از معرفت است، اگر اقلا با قلم، دفاعکی از مظلوم این ماجرا نکنیم! پسربچه‌ای که جایش بالای سرسره است یا بگو پشت نیم‌کت، چرا باید این‌قدر تنها و غریب باشد که پرت شود داخل سطل‌آشغال؟! و حالا گیرم بی‌کس و کار بوده و یتیمی؛ آیا حقش این است؟! به‌راستی! حد بدبودن ما چیست؟! و کجاست؟!

آن‌جایی از فیلم که پسرک از درون سطل‌زباله دارد مات و مبهوت به آن آدم‌نمای بدتر از حیوان نگاه می‌کند، با عرض معذرت، نگاهش به من و شما نیز هست! و به تمام روزگار نیز هست! و به تمام هستی نیز هست! یا الله! گاه باید آه را بلند کشید! گفت: «عجب صبری خدا دارد!» دعوای گربه‌ها را زیاد دیده‌ام! یک‌دست‌شان عقب است برای روز آشتی! خدا نکند اولاد آدم بخواهد بد شود! خدا نکند آدمی‌زاد بخواهد ظلم را برساند به اوج! می‌زند جلو از حیوانات! نظرتان چیست از یکی بخواهیم ما را پرت کند سطل‌آشغال و بعد به ما بخندد؟! جز این، این پسر درک نمی‌شود! جز این، درکش نخواهیم کرد! گاهی باید چنان کفری شد که با دست رفت توی شیشه‌ آژانس! می‌دانم الان وقت قصه نیست اما من می‌خواهم برای‌تان قصه‌ای تعریف کنم! قصه‌ی سقوط انسانیت به قهقرا…

نویسنده : حسین قدیانی

۱۳۹۸/۹/۱۱

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...