نسخه چاپی

اختصاصی نما:

هنوز جای شكنجه ها را روی جسم و روحت می بینم

عکس خبري -هنوز جاي شکنجه ها را روي جسم و روحت مي بينم

هنوز جای شكنجه ها را روی جسم و روحت می بینم، هنوز هم افتخار می كنم كه پدر من هستی! هنوز هم دوستت دارم هر روز بیشتر از همیشه....

مهر ماه سال 69، حیاط خانه و مادر مشغول شستن لباسها، و دخترک 2 ساله ای که در گوشه ای از حیاط مشغول بازی بود. طبق معمول هر روز، رادیو روشن بود و گوش ها منتظر! وقتی اسم پدر بین اسرای آزاد شده اعلام شد، چه شوری پیدا کرد خانه ما که هنوز بوی پدربزرگ از همه جای آن متصاعد می شد. پدربزرگی که 9 سال تمام چشمهایش منتظر بود، تا روزی که چشمهایش را برای همیشه بست، باز هم می شد انتظار چشمهایش را با تمام وجود درک کرد...


دوم:

اولین اتوبوس رسید، مردم همه می خندیدند، از ته دل! هیچ وقت دیگر از آن خنده ها ندیدم! چه جمعیتی! هاج و واج داشتم اطراف را و فرشته هایی که مردم به استقبالشان آمده و برایشان گل آورده بودند رانگاه می کردم و دست گلم را محکم گرفته بودم تا به محض دیدن فرشته ی خودم محکم بغلش کنم و دسته گلها راتقدیمش! اما پدر بین آنها نبود ... رفتم پیش مادرم و حسابی گریه کردم!

سوم:

اتوبوس دوم آمد و بلاخره پدر از راه رسید، آنقدر لاغر شده بود که مادر و مادر بزرگ به سختی توانستند چهره اش را بشناسد! چه گریه ها که نکردند... گریه هایشان هم از ته دل بود، این روزها دیگر از این گریه ها هم پیدا نمی شود...


چهارم:

در مسیر برگشت، من روی پاهای بابا نشسته بودم و مادر و مادر برگ هم کنارش، آنقدر خسته بودم که به محض سوار شدن خوابم برد. از شدتِ سر و صدا بیدار شدم، دیدم آنقدر آدم جلوی ماشین را گرفته که راننده نمی تواند ماشین را یک قدم جلوتر ببرد باران آدم باریده بود! هر چه آدم در شهر بود، آمده بود به استقبال پدر من! چه جمعیتی! چه شوری! چه شادی هایی!...

پنجم:

جعبه های خالی شیرینی یکی پس از دیگری روی هم می افتادند، قنادی ها چقدر شیرینی داشتند! رسیدن جعبه شیرینی همان و تمام شدنش همان! از این سر خانه تا آن سرش که می خواستی بروی باید مدتی پشت ترافیک می ماندی! خانه دیگر مال ما نبود، مال همه بود! ...

ششم:

به گفته مادرم هفت شبانه روز در خانه ما شام و شیرینی پخش می شد، چقدر خوشحال بودیم، بهترین روزهای زندگیمان همان روزها بود...

پ. ن:

* بعد از آن ماجراها بود که فهمیدیم پدر چقدر یادگاری با خودش دارد و ما بی خبریم! یادگاریهایی که الان....

* هنوز جای شکنجه ها را روی جسم و روحت می بینم، هنوز هم افتخار می کنم که پدر من هستی! هنوز هم دوستت دارم هر روز بیشتر از همیشه....

*آنها که کافر شدند گمان نکنند اگر به آنها مهلت می دهیم به سود آنهاست ما به آنان مهلت می دهیم که بر گناهان خود بیافزایند و عذاب خوار کننده ای برای آنها می باشد.




۱۳۹۹/۱/۲۴

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...