نسخه چاپی

هاشمی: وصیت امام به من و آیت الله خامنه ای در كنار هم ماندن بود

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در آستانه سی و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) در گفتگویی با سایت شخصی اش به بیان ناگفته هایی از 2 دهه مبارزه تا پیروزی انقلاب در 22 بهمن 57 پرداخت.


به گزارش نما به نقل از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی، گزیده این مصاحبه بدین شرح است:

ورود به قم و آشنایی با امام
* من ۱۴ ساله بودم كه به قم آمدم و در منزل اخوان مرعشی ساكن شدیم. اخوان مرعشی خانه‌ای روبه‌روی خانه امام(ره) در كوچه یخچال قاضی خریدند كه آن خانه‌ هنوز هست. طبیعتاً چون روبروی خانه امام بودیم، ایشان را گاهگاهی در مسیر درس و حرم می‌دیدیم. من در آن مدت وصف امام را زیاد شنیده ‌بودم. كم‌كم در مسیر به دنبال ایشان می‌رفتم و سؤالاتم را مطرح می‌كردم. مدتی ارتباط ما به این شكل بود .

*بعداً به مقطعی رسیدیم كه توانستیم دركلاس درس ایشان حضور یابیم. درس ایشان، از درس‌های ممتاز در حوزه بود. ما هم از شاگردانی بودیم كه اگر در درس ابهامی برایمان پیش می‌آمد، سؤال می‌كردیم و این باعث آشنایی بیشتر ما شد. بعد یك نشریه به نام مكتب تشیع منتشر كردیم كه بعد از نشریه مكتب اسلام بود. محور نشریه مكتب اسلام آیت‌الله شریعتمداری بود و بزرگانی كه از ما جلوتر بودند، آن را اداره می‌كردند .

ماجرای گروه 4 نفره شاگردان امام
*ما چهار نفر بودیم و می‌خواستیم محور كارهایمان امام باشد. امام محوریت را نپذیرفتند، اما پذیرفتند كه به ما درباره مطالب و نویسنده‌ها مشورت بدهند. ایشان با توجه به نظر خودشان افرادی را معرفی یا مطلبی را عنوان می‌كردند. تا این زمان روابط ما در همین حد بود .

* قبل از شروع مبارزه به این فكر افتادیم كه چرا شخصیتهای پایین‌تر از امام(ره) رساله داده‌اند، ولی ایشان رساله نمی‌نویسند؟ من و آقای ‌ربانی‌املشی، آقای شیخ‌حسن صانعی و چند نفر دیگر خدمت ایشان رفتیم . امام خیلی بنا به ملاحظاتی در جمع حاضر نمی‌شدند و در اعیاد در خانه نمی‌نشستند، درحالی كه مراجع دیگر در خانه می‌ماندند تا مردم برای دیدارشان بروند. خیلی اصرار كردیم تا امام(ره) در خانه ماندند و مردم و طلبه‌ها برای دیدار با امام هجوم آوردند. خواهش كردیم كه ایشان هم رساله بنویسند. ایشان قبول نمی‌كردند. كم‌كم قانع شدند. با شروع مبارزه ارتباط ما به تدریج عملیاتی شد و جزو اولین‌ها بودیم كه خدمت امام رسیدیم .

راز سكوت آیت الله بروجردی
* البته توجه داشته باشید كه امام در زمان آیت‌الله بروجردی به دلایل خاصی كه برخاسته از ادب و احترام ایشان بود، زیاد در مسائل وارد نمی‌شدند. از طرف دیگر عدم حضور مقطعی امام(ره) در جمع در حوزه هم به خاطر وجود بعضی از تفكرات افراطی و تفریطی در عدم تمایل امام بی‌تأثیر نبود. ما گروهی از طلبه‌ها به عنوان شاگردان حلقه اول درس ایشان اصرار می‌كردیم كه ایشان وارد مسایل شوند. پس از فوت آیت‌الله بروجردی خود ایشان هم كم‌كم وارد میدان شدند و وقتی رساله خویش را نوشتند، با استقبال كم‌نظیری روبرو شد .

*حوادث سیاسی كشور به‌تدریج امام را علاوه بر یك مرجع مذهبی، به عنوان یك رهبر سیاسی مطرح كرد كه با نخستین اعلامیه‌ها شروع شد. در این برهه زمانی نیز ما طلبه‌ها در نوشتن، تكثیر و پخش اعلامیه‌ها دخالت داشتیم و این كار با روحیه جوانی ما نیز سازگار بود. حتی در زمان حیات آیت‌الله بروجردی، با همه علاقه‌ای كه به ایشان داشتیم، سكوت و مدارای ایشان را نمی‌پسندیدیم و بعدها متوجه شدیم كه همان سكوت پایه‌گذار انقلاب اسلامی بود. چون ایشان با تقویت بنیان حوزه علمیه قم كه در زمان رضاخان ویران شده بود، به پرورش طلبه‌هایی پرداختند كه بعدها مبارزان اصلی علیه پهلوی بودند.حداقل امام اعلامیه كه می‌دادند ما در چاپ آن خیلی‌موثر بودیم.

حضور بازاری ها در كنار روحانیت
*بازاریها هم وارد شدند و گروه كاری ما بهتر شد. درزمان مبارزه روابط خیلی نزدیك می‌شد. زیرا اسرار و خطر و مشورتهای سیاسی زیاد بود .

امام مسائل سرّی مبارزه را به ما می گفتند
*آن زمان امام اسرار سیاسی را بیشتر به ما می‌گفتند. فكر می‌كنم نقطه جهش ارتباط ما با امام در مبارزه بود. آن زمان من مجذوب امام بودم و برای سؤال كردن از كوچه یخچال قاضی تا حرم دنبال ایشان می‌رفتم. سؤال بهانه بود، دلم می‌خواست ایشان را ببینم . كم‌كم تبادل مسائل سرّی سیاسی در مبارزه بین ما ایجاد شد كه باعث گسترش روابط ما شد. این وضع تا زمانی كه امام در ایران بودند، ادامه داشت .

ماجرای تبعید امام به تركیه
*زمانی كه ایشان به تركیه تبعید شدند، حدود یك سال جز چند باری كه خانواده ایشان به ایران رفت و آمد داشتند، اطلاع دیگری از ایشان نداشتیم. به عراق كه رفتند، ارتباطات قوی‌تر شد. ایشان متوجه شدند كه ما اجازه نداده‌ایم تا پرچم مبارزه ایشان زمین بماند. البته آقای منتظری از ما قوی‌تر و بهترو پناهگاه بودند، اما ما عملیاتی‌تر بودیم .

منبر می رفتیم تا دستگیر شویم!
*زمانی كه متوجه شدند در طول تبعید ایشان، این شعله خاموش نشده، ‌رضایتشان جلب شد. می‌دانستند كه چه كسی این كارها را كرده، البته ما نمی‌خواستیم این مسائل در جامعه علنی شود. زمانی كه كمی از مسائل علنی می‌شد، بازداشت می‌شدیم .

* در همین ارتباط خاطره ای جالب ازیك ماه رمضان بگویم كه بعد از اینكه امام را تبعید كردند، قرار گذاشتیم در طول ماه، هرشب یك نفردر مسجد جامع تهران سخنرانی كند تا دستگیر شود!. معمولاً شب اول یا دوم می‌گرفتند و نفر بعدی برای سخنرانی می‌آمد. تمام ماه رمضان این‌گونه‌ بود .ارزش این كار بخاطر این بود كه می‌خواستیم بگوییم مبارزه باقی است و آن جلسه، مركز مبارزین شده ‌بود. در آنجا نوبت به من نرسید. دلیلش هم این بود كه من در كارهای اساسی‌تر بودم و كار دیگری داشتم. تا اینكه ماه رمضان تمام شد بعد از آن همه بازداشت شدیم ! .

تامین منابع مالی دوران مبارزه
* درباره منابع مالی دوران مبارزه چند منبع داشتیم. یك مقدارش از اموال خودم بود. زیرا زمانی كه منبر من محدود شد، برای مبارزه پوششی لازم داشتم كه به همین خاطر به سراغ ساخت مسكن و فروش آن رفتم كه آن زمان شغل پرسودی بود. با توجه به اینكه خواهرزاده من بنا بود (هنوز هم هست) برای من كار آسانی بود. زمینه مساعدی درست می‌كردیم، زمینی می‌گرفتیم و چند خانه می‌ساختیم و می‌فروختیم. نصف یك پاساژ هم ساختیم. در سالهای آخر شركت وسیعی به نام البرز در قم ایجاد كردیم كه كارهای وسیعی می‌كردیم و درآمد خوبی داشتیم. البته احتیاج زیادی به این درآمدها نداشتیم و معمولاً صرف همین كارها می‌كردیم. به همین خاطر كسانی هم كه می‌خواستند كمك كنند، به من مراجعه می‌كردند. ما هم به جاهایی كه لازم بود، كمك می‌كردیم .افراد زیادی از طلبه‌ها در همان زمان ممنوع‌المنبر می‌شدند. منبعی هم غیر از منبر نداشتند. باید اینها را اداره می‌كردیم .

از طرفی اجازه سهم امام را هم داشتیم كه در صورت لزوم از آن هم استفاده می‌كردیم. گاهی هم وجوهی به دستمان می‌رسید. سالهای آخر وضع بهتری ایجاد شده‌ بود. در آن زمان آقای تولیت، طرفدار مبارزه شده بود، ایشان فرزندی نداشت و اموال زیادی هم داشت. به فكر افتاد كه اموالش را صرف حكومت اسلامی كند با اینكه آن موقع نمی‌دانستیم كی به پیروزی می‌رسیم .

ماجرای وقف اموال برای مبارزه !
من با آقای فلسفی خیلی رفیق بودم. زمانی كه ایشان به قم می‌آمدند در منزل تولیت بودند، من هم می‌رفتم و در آنجا با ایشان آشنا شده بودم. بعد از آن در قضیه كاپیتولاسیون زمانی كه امام مرا برای جمع‌آوری مدرك به تهران فرستادند، آقای تولیت به ما كمك كردند و اسنادی به من دادند. بعد كه دیدیم ماجرا لو نرفت، به ایشان اطمینان پیدا كردیم. از طرف دیگر برادر من در قم برای آقای تولیت پسته كاری می‌كرد .

تولیت با من مشورت كرد كه من می‌خواهم اموالم را وقف كنم، ولی نه به صورت وقفهای معمولی. می‌خواست مقداری را برای همسرش بگذارد. مقداری هم تا هست زندگی كنند و بقیه را در راه مبارزه برای حكومت اسلامی صرف كند. هیئت مدیره‌ای با حضور شهید باهنر، مهندس بازرگان، من و دكتر سحابی و آقاسید جوادی تشكیل داد. تولیت زمینهایی در خارج از شهر داشت كه بایر و دورافتاده بودند .

فقایی كه كار ساخت و ساز می‌كردند، آمدند و بخشی از اینها را خریدند و اموال تولیت ارزش پیدا كرد. ایشان هم مرتب اموال و مستغلاتش را می‌فروخت و پولش را در حسابی در لندن به دور از دسترس شاه قرار می‌داد. با توجه به اینكه ما هیئت مدیره ایشان بودیم، می‌توانستیم برای مبارزه به خارج و داخل ایران خیلی كمك كنیم .

ماجرای ملاقات امام با تولیت
وقتی امام در پاریس بودند، آقای تولیت با وجود اینكه هیئت مدیره داشت، بازهم خدمت امام رفته، ماجرا را گفته‌ و اختیار را به امام داده‌ بود. ایشان هم به آقای منتظری، مهدی عراقی و من واگذار كرده ‌بودند. یعنی از طرف امام هم به همین مسئولیت رسیدیم .

بعد از اینكه ایشان فوت كرد، ‌وارث دست چندمش فردی به نام موسی‌خان كه اهل ساوه و قاضی دیوان عالی كشور بود، ادعای ارث كرد. با توجه به چیزهایی كه آقای تولیت بخشیده ‌بودند، دیگر ارثی باقی نمی‌ماند، اما او شكایت كرد و بانك لندن پرداخت پول را به ارائه تسویه ‌حساب و انحصار وراثت موكول كرد .

دانشگاه امام صادق(ع) چگونه گسترش یافت؟
سرانجام امام تصمیم‌گیری در مورد اموال تولیت را به آقای منتظری سپردند . ایشان هم خمس پول را گرفتند و بقیه را به دانشگاه امام صادق(ع) سپردند و پولها هم در بانك ماند تا چند سال قبل كه خوشبختانه یكی از بازاریهای قدیمی وكالت گرفت و آقای موسی‌خان را راضی كرد كه ۱۵ درصد را بگیرد و رضایت بدهد. در زمانی كه دلار در ایران خیلی كم بود، این پولها به دانشگاه امام صادق(ع) آمد ودانشگاه ثروت زیادی پیدا كرد .

نحوه ارتباط با امام در عراق
*ارتباط ما با امام در عراق از طریق حاج‌آقا مصطفی، حاج‌احمدآقا و آقای دعایی بود . بعضی از طلبه‌ها به طور مخفی امكان رفت و آمد داشتند. حساسیت زیادی روی آنها نبود. ما مسائل ایران را از این طریق برای امام می‌فرستادیم. در زمانی كه امام در عراق تبعید بودند، مبارزه از حوزه فراتر رفت و گروههای خاصی از دانشگاهیان و تحصیل‌كرده‌ها و بازاریان و متدینین نیز وارد بستر مبارزاتی شدند.

اختلافات گروههای مبارز و ركود مبارزاتی
*وجود گروههای متعدد و اختلافات سلایق در مقطعی باعث ركود مبارزه شده بود كه بیشتر اختلافات در خارج از كشور بروز كرده بود. در سال ۵۳ - ۵۴ به بهانه سفر، از كشور خارج شدم و در لبنان، اروپا و آمریكا با دانشجویان مبارز مثل قطب‌زاده، حبیبی، بنی‌صدر و یزدی و دیگران صحبت كردم و پس از حصول نتایج با همكاری شهید محمد منتظری كه در لبنان بود، تذكره‌ای تهیه شد و با هواپیما به عراق رفتم. به كمك آقای دعایی از فرودگاه بغداد به كربلا و سپس نجف اشرف رفتم و پس از زیارت، به دیدار امام رفتم.

*نكته جالب اینكه در سفر اخیر به عراق (1387)برای تجدید خاطره آن دیدار، به همان منزلی كه آن سال در آن منزل با امام دیدار كرده بودم، رفتم. منزل در حال تجدید بنا است. به هر حال در آن دیدار گزارش كارهای داخل كشور و اختلافات مبارزان در خارج از كشور را خدمت ایشان ارائه كردم و برای ادامه مبارزه و چند و چون آن رهنمود گرفتم. هم تجدیدی عهدی شد و هم مسائلی را كه لازم بود، رودررو به ایشان گفتم. بعد از آن ما به زندان افتادیم و ارتباط ما با امام قطع شد .

زندانی شدن بخاطر صندوق پستی قطب زاده!
* در این فاصله گاهی كه فرصتی پیش می‌آمد، مسایل را از طریق نامه خدمت ایشان می‌گفتیم. اتفاقاً یك بار به خاطر لو رفتن یكی از نامه‌هایم، زندانی شدم .گویا نامه را در صندق پستی آقای قطب‌زاده در خارج از كشور پیدا كرده ‌بودند. معلوم شد سفارت روی صندق او اشراف داشت. البته امضای من در نامه نبود و معلوم نبود چه كسی نامه را نوشته، ولی ساواك از خط و مضامین نامه حدس زده ‌بود كه نامه كار من می‌باشد. من هیچ‌گاه نپذیرفتم كه نامه را من نوشتم. از آن به بعد مطالب را به طرق دیگری به ایشان می‌رساندیم. ایشان هم رهنمودهای خود را غیرمستقیم به ما می‌گفتند. بعد از آن امام به فرانسه رفتند و مسائل دیگری پیش آمد .

آزادی از زندان در آبان 57
* بعد از آزادی من از زندان، اولین كاری كه حضرت امام به من ارجاع دادند، عضویت در هیئت رفع مشكل سوخت مردم كشور بود. كاركنان شركت نفت در جنوب، مخصوصاً در پالایشگاه آبادان اعتصاب كرده بودند و مصرف داخلی مشكل پیدا كرده‌بود. ما به آنجا رفتیم و این مشكل را حل كردیم. آقای مهندس بازرگان رئیس بودند و دكتر سحابی هم بودند .
تشكیل شورای انقلاب

چرا به نوفل لوشاتو نرفتم؟
* امام قبل از مراجعتشان پنج نفر را برای تشكیل شورای انقلاب تعیین كردند. بعد از تبعید امام به فرانسه به پاریس نرفتم. احمد آقا می‌گفتند كه امام می‌پرسند « شما چرا نمی‌آیید؟» گفتم: «با توجه به اینكه پس از آزادی من از زندان، آن‌قدر كار برایم ایجاد شده كه در صورت آمدن، خیلی از كارها عقب می‌ماند . به ایشان سلام برسانید و بگویید ان‌شاءالله زیارتشان در تهران!.»
*بعد از بازگشت ایشان هم در شورای انقلاب بودیم و به خاطر تصمیمات اساسی كشور كه در آنجا می‌گرفتیم، به صورت مرتب با ایشان روابط داشتیم، زیرا باید كارها را با ایشان مطرح می‌كردیم.

خاطره ای از روز بازگشت امام
*با توجه به اینكه در دهه فجر قرار داریم، خوب است خاطره‌ای در این‌باره بگویم. روزی كه امام به كشور برگشت، من، آیت‌الله بهشتی، دكتر باهنر و آیت‌الله موسوی اردبیلی به فرودگاه رفتیم، اما انبوه جمعیت نمی‌گذاشت به ایشان نزدیك شویم. امام به سوی بهشت زهرا رفتند و ما هم به دلیل حجم زیاد كارها، به منزل آیت‌الله موسوی اردبیلی در حوالی میدان توحید رفتیم و مسائل را با تلفن پیگیری می‌كردیم .بعد از سخنرانی امام در بهشت زهرا، خبر آوردند كه امام را با هلی‌كوپتر بردند و از ایشان خبری نیست. خیلی نگران شدیم. چون همه‌گونه احتمال وجود داشت. پس از پرس‌وجوهای فراوان معلوم شد كه در منزل یكی از بستگان خویش در «دروس» هستند و همان شب به مدرسه رفاه در خیابان ایران رفتند.آقای ناطق نوری كه در هلی‌كوپتر همراه ایشان بودند بعد ماجرا را تعریف كردند. در مدرسه رفاه خدمت ایشان رفتم و با دیدن من با لحنی كه آمیخته به گلایه و محبت بود، فرمودند: «معلوم است، كجایی؟ گفتم: «مشغول كارها بودم و انشاءالله در فرصت‌های بعدی خدمت می‌رسم».

سر و سامان دادن رادیو تلویزیون
*فكر می‌كنم همان روز یا فردای آن روز بود كه وقتی خدمت ایشان بودیم، ظاهراً از اخبار و موسیقی‌ها و سرودهایی كه از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد، ابراز ناراحتی كردند و به من و شهید مطهری گفتند: به آنجا بروید و سروسامان بدهید .
خانواده ام همپای صدیق مبارزاتم بودند.

هیچوقت مضیقه مالی نداشتند دوری مرا هم صبورانه تحمل كردند
* از وقتی كه من وارد مبارزه شدم تا زمانی كه شناخته شدم و پایم به سربازی وزندان رسید، بچه‌هایمان در اضطراب زندگی می‌كردند، زیرا یا در زندان و یا مورد سوء‌ظن ساواك بودم. با یك نوشته و سخنرانی ما را احضار می‌كردند. معمولاً زمانی كه منتظر مهمان نبودیم و درب خانه را می‌زدند، فكر می‌كردند كه پلیس است. پنج فرزند داشتیم كه همسرم باید آنها را در هر شرایطی حفظ می‌كردند. دوران سختی بود .

البته هیچ وقت مضیقه مالی پیدا نمی‌كردند، چون خودشان داشتند. زندگی ما عمدتاً روی همان درآمد حاصل از ارث ما و مادر بچه‌ها بود و اگر كمبودی پیدا می‌كردند، می‌توانستند خودشان را تأمین كنند. ولی تا پیروزی انقلاب همیشه در اضطراب بودند .

آن سالها به این شكل گذشت، ولی صبورانه تحمل كردند و مزاحم من نمی‌شدند. پایه زندگی ما روی دارایی‌هایی بود كه از پدرمان داشتیم. ولی به اندازه كافی نبود. من هم كار می‌كردم و وضع ما خوب بود. زمانی هم كه كار نمی‌كردم، از امكاناتی كه داشتیم، استفاده می‌كردیم .

ماجرای پیش فروش نشریه مكتب تشیع !
ما قبل از شروع مبارزه نشریه مكتب تشیع را منتشر می‌كردیم. آن زمان در سراسر ایران نمایندگی داشتیم. نمایندگی‌ها به صورت مغازه و یا دفتر نبودند، بلكه افراد خاصی كه شناخته می‌شدند، یا خودمان می‌شناختیم و یا طلبه‌ها معرفی می‌كردند، نماینده ما می‌شدند و به صورت رایگان یا با دریافت درصدی از فروش، فعالیت می‌كردند. قبض پیش‌فروش می‌كردیم، مثلاً سالنامه را قبل از انتشار با ۵ تومان پیش‌فروش می‌كردیم و بعد از انتشار ۷ تومان می‌فروختیم. این تفاوت ۲ تومان برای كسانی كه كتاب می‌خریدند، مهم بود .

یك دفتر داشتم كه اسامی نمایندگان را می‌نوشتم . هنوز هم آن دفتر را دارم. بعد از شروع مبارزه برای همه آنها اعلامیه می‌فرستادم، این شبكه آن‌قدر سالم بود كه حتّی یك مورد هم لو نرفت. آنها در آن شرایط با ایمانشان كار می‌كردند. این شبكه برای كار كشوری خیلی مفید بود. از سال ۴۲ به بعد ساواك جلوی فعالیت ما را گرفت. بنابراین فاقد رادیو و روزنامه رسمی بودیم، اما شبكه انسانی بسیار خوبی برای تبلیغ رودررو داشتیم .

مخالفات مبارزات امام چه می گفتند؟
بله، كسانی بودند كه با كار امام مخالف بودند. مثلاً بعد ازماجرای ۱۵ خرداد جریانی در حوزه به راه افتاد كه می‌گفتند: «جواب این خونهای ریخته ‌شده را چه كسی می‌دهد؟!» یك عده هم بی‌طرف بودند. ولی نیروهایی كه فعالیت می‌كردند، آن‌قدر خوب و نیرومند بودند كه نمودشان در حوزه از بقیه بیشتر بود. امام ۴۰۰ تا ۵۰۰ شاگرد داشتند، عده‌ای هم قبلاً فارغ‌التحصیل شده ‌بودند. به علاوه به خاطر درسهای اخلاق امام، شاگردان زیادی مجذوب ایشان شده بودند. البته آن موقع شبكه بازاریها هم خیلی خوب كمك می‌كردند . هیئت‌های موتلفه نوعاً كسانی بودند كه با آیت‌الله كاشانی كار می‌كردند و با تجربه مبارزه آمده‌ بودند و در سراسر كشور شبكه داشتند .

از سربازی فراری شدم در نوق ترجمه كردم!
آن موقع مصر یك رادیو بسیار قوی داشت. ما می‌گفتیم كه مصر با رادیوی خودش دنیای عرب را احیا كرده‌است. تحت تأثیر بحثهای عربی بودیم. علاوه بر این با نوشته‌ افرادی مثل سید قطب، اقبال لاهوری و كسان دیگری كه در پاكستان بودند، همیشه ارتباط داشتیم. از این طریق با دنیای عرب و اسلام - نه با دولتهای آنها - كم و بیش آشنا شده‌ بودیم و از مسائل آنها اطلاع داشتیم. مسئله فلسطین در ایران خیلی كم‌رونق بود. زمانی كه مكتب تشیع را منتشر می‌كردیم، بنا شد مقاله‌ای در مورد فلسطین بنویسم. این ماجرا مربوط به قبل از آشنایی با این كتاب است. تحقیق كردم و منابع عربی و فارسی را خواندم. در ایران فقط یك كتاب پیدا كردم‌ (خطر جهود) كه نوشته مرحوم سعیدی بود. سعیدی یكی از نویسند‌گان خوب دوره قبل بود .در ضمن جستجوی منابع برای نوشتن مقاله، فرزند آیت‌الله كمره‌ای -ناصر كمره‌ای- كه الان امام جماعت مسجد و استاد دانشگاه است، گفت: «اكرم زعیتر كتابی به پدر من داده‌است كه كتاب خوبی است.» من خواهش كردم آن كتاب را برای من آورد. دیدم با آنچه در این كتاب آمده، خیلی فاصله داریم .

بعد از اتمام مقاله، به فكر ترجمه كتاب افتادم. همان موقع با اعزام به سربازی مواجه شدم. دو ماه سرباز بودم و بعد فراری شدم. در دوران متواری بودند، به روستای خودمان بهرمان، نوق رفتم. در آنجا، در بین مردم سخنرانی می‌كردم و وضع خوبی داشتم. درآنجا به خاطر وضع خانوادگی، سوابق و كمكهای پدرمان مأموران با علم به فراری بودن، متعرض من نمی‌شدند. تابستان را آنجا ماندم .

برای ترجمه كتاب فقط كتاب المنجد را با خودم برده ‌بودم و در آنجا كتاب را ترجمه كردم. برای ترجمه نمی‌شد همه چیز را از روی المنجد فهمید. قسمتهای باقی‌مانده را در تهران تكمیل كردم .

تشكر سفیر اردن از هاشمی
بعد از خواندن و ترجمه آن كتاب، كارشناس مسائل فلسطین شدم و اطلاعات زیادی از تاریخ و وضع موجود فلسطین و نقش دولتها دریافتم. از آن به بعد نقش منفی و یا بی‌تفاوتی دولتهای عربی درمسئله فلسطین و اشكالاتشان را خوب فهمیدم. مسئله فلسطین وجود مرا دگرگون كرد. مؤلف آن كتاب در آن زمان سفیر اردن در ایران بود. او هم می‌دید كه بی‌خبری در مسائل فلسطین در ایران زیاد است و به خاطر ترجمه كتاب بسیار ممنون شد .

كمك مالی اتحادیه عرب و دكتر مصدق
برای ترجمه كتاب چیزی جز اجازه از او درخواست نكردم. بعد از اینكه كتاب ترجمه شد، در كشور خیلی مورد توجه قرار گرفت. او هم از اتحادیه عرب بودجه‌ای گرفت و ۲۰۰۰ جلد از این كتابها را خرید كه كمك بزرگی بود، تعدادی از این كتابها را پخش كرد و تعدادی را رایگان در اختیار ما قرار داد كه كمك خوبی به ما شد. برای اهداء به طلبه‌ها و دانشجویان و كتابخانه‌ها دكتر مصدق هم كه در احمدآباد حبس خانگی بود توسط آقای حاج شیخ مصطفی رهنما پولی فرستاد كه كتابها را رایگان منتشر كند .

آشنایی با آیت الله خامنه ای در كربلا ، سفر به ژاپن با آقای باهنر!
در جوانی، در حدود سال ۳۱ یا ۳۲ به همراه پدر و مادرم به سفر مكه رفتم تا چون عربی بلد بودم، كمكشان كنم. بعد از آن هم سفری با آنها به كربلا داشتم كه باعث شناخت خوبی از عراق شد. سفری هم با جمعی از دوستان طلبه از جمله آیت‌الله خامنه‌ای به عراق رفتیم و مدتی در نجف ماندیم برای دیدن درسهای علمای بزرگ نجف، البته قبل ازانقلاب آقای برقعی مشاور وزیر آموزش و پرورش بودند و آقای باهنر هم برای كتب درسی كمك می‌كردند. آنها مأموریتی یك ماهه به ژاپن داشتند كه ما هم از موقعیت استفاده كردیم و به ژاپن رفتیم. آن سفر وضع خاصی داشت. در مسیر به پاكستان آمدیم. پاكستان یكی از هجرتگاههای نیروهای فراری ما بود. در همان سفر به سوریه و لبنان رفتم كه آنجا هم یكی از جایگاههای نیروهای فراری بود. و به كشورهای اروپایی هم برای آشنایی با انجمن‌های اسلامی مبارز دانشجویان رفتم .

ماموریتی برای رجایی در فرانسه
آقای رجایی مأموریتی از طرف جمع ما پیدا كرد و به فرانسه برای ایجاد شبكه رفت كه كارهای بسیار خوبی هم انجام دادند. بعد از آن بود كه مدرسه رفاه را تأسیس كرده بودیم، سفری هم بعداً رفتیم. این دفعه به آمریكا رفتم. دانشجویان در آمریكا برنامه خوبی داشتند. اخوی محمد آنجا را اداره می‌كرد. در بازگشت از آن سفر خدمت امام رفتم، كلاً این سفرها و آشنایی با پیشرفتهای علمی و صنعتی آن كشورها، تأثیر زیادی بر اندیشه من قبل از پیروزی انقلاب گذاشت .

ماجرای اولین ملاقات با آیت الله خامنه ای
اولین بار آیت‌الله خامنه‌ای را در درس خارج مرحوم محقق داماد دیدم. آقای محقق، داماد مرحوم آیت‌الله حائری بودند و محور بحث در حوزه همیشه با آقای حائری بود. من در آن جمع از همه جوانتر بودم. یك دفعه دیدم كه آقای خامنه‌ای به جلسه درس آمد. البته ایشان از مشهد آمده ‌بود و می‌خواست درس آقایان را هم ببیند. خیلی نوجوان به نظر می‌رسیدند. بعد از درس قدری با هم صحبت كردیم و دیدیم افق دید ما در مباحث به هم نزدیك است .

بعدها با هم سفری به كربلا رفتیم. ایشان با برادرها و مادرشان و من با رفقا رفته بودیم.آنجا در كلاس درسها حاضر می‌شدیم تا تفاوتشان را با قم ببینیم .ما در حجره‌ای در مدرسه آقای بروجردی بودیم و ایشان در منزل خویشانشان بودند . علما، فضلا و ایرانیان به دیدن ما می‌آمدند. محفل خوبی بود. در آن سفر به هم نزدیك شدیم. با شروع مبارزه هر دوی ما از سابقون در مبارزه بودیم . ایشان در مشهد بودند و من در قم بودم و بعدها ایشان هم به قم آمدند .معمولاً نیروها در مبارزه خیلی صمیمی می‌شوند. از آن سال تقریباً در تمام مسائل مشترك بودیم. در مشورتها خیلی به اشتراك نظر می‌رسیدیم و در بعضی مواضع اختلاف كمی داشتیم .من ۵ سال از آقای خامنه‌ای بزرگترم. ایشان از همان جوانی در خط مستقیمی حركت كرده بودند. در هر دوره‌ای ایشان یكی از برجسته‌های اهل قلم بودند و همه به خوبی ایشان اعتراف داشتند .

پای نظام و رهبری تا آخر ایستاده ام
مودت و برادری من و رهبری از همان ابتدا تا امروز مصداق عینی اخوت فی الله است اخوتی كه خیلی ها از ابتدای انقلاب تا امروز سعی كرده اند بنا بر اقوال سیاسی رایج بر آن خدشه وارد كنند كه به فضل الهی و به دعای خیر امام راحل (ره) ناكام مانده و خواهند ماند .

احساس برادری ما در تمامی این سالها از همان روزهای همسنگری در دوران مبارزه تا امروز نه تنها لحظه ای كم نشده ، بلكه همواره بر آن افزوده شده، خنّاسان اختلاف افكن داخلی و خارجی هم به هر نیتی كه بر طبل اختلاف من و رهبری می كوبند بر طبل تو خالی می كوبند، چرا كه تا امروز لحظه ای ایشان را تنها نگذاشته ام و انشاء الله تا زمانی كه زنده ام نخواهم گذاشت . تا نفس دارم پای هر ماموریت و تكلیفی هم درباره نظام و رهبری ایستاده ام . دشواری ها برای ما در عرصه اخوت فی الله محلی از اعراب ندارد. وصیت امام بر ما در كنار هم ماندن بود و تا زنده ایم بر آن عهدی كه با امام بسته ایم استوارمی مانیم . ما روزهای بسیار دشوارتر را از امروز را با همراهی هم پشت سر گذاشته ایم .از خدا هم خواسته ام روزی نباشد كه من باشم و ایشان نباشد. چرا كه حتی فكر حضور بدون ایشان هم بشدت به من احساس تنهایی می دهد.

۱۳۹۱/۱۱/۲۱

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...