نسخه چاپی

ایران با پیشرفت خود قدرتی منطقه‌ای می‌شود

جدای از برنامه هسته‌ای، ایران با گسترش نفوذ خود، به قدرتی منطقه‌ای تبدیل می‌شود. آمریكا به جای اینكه تلاش ایرانی‌ها را مستقیما دچار مشكل كند، منتظر نتیجه اتفاقات مانده است؛ به معنای دیگر عملا تماشاكننده اتفاقات باقی‌مانده است.

به گزارش فارس، پایگاه مطالعاتی جمل در گزارشی به بررسی وضعیت جهانی و راهبرد آمریکا پرداخت. در گزارشی که این پایگاه آن را ارائه کرد، تصریح شده است که راهبرد کنونی دولت باراک اوباما این است که امور را به حال خود رها کند تا شاهد نتیجه آن باشد.

جمل در این میان به ایران نیز اشاره و تصریح کرد که جدای از برنامه هسته‌ای، ایران با گسترش دامنه نفوذ خود، به قدرتی منطقه‌ای تبدیل می‌شود و آمریکا به جای اینکه تلاش ایرانی‌ها را به صورت مستقیم دچار مشکل کند، تصمیم گرفته است که منتظر نتیجه اتفاقات بماند و این توضیح شفاف را به مسئولان اسرائیلی داده است که دیپلماسی را بر اقدام نظامی ترجیح می‌دهد. به معنای دیگر یعنی اینکه در عمل تماشاکننده اتفاقات باقی می‌ماند.

سقوط شوروی آمریکا را از رویارویی خطرناک نجات داد

جرج فریدیم در ابتدای این گزارش تحلیلی به سقوط شوروی اشاره کرد و نوشت: سقوط اتحاد جماهیر شوروی به مثابه پایان عصر اروپا بود. عصری که اروپا بر جهان سلطه یافته بود. این پایان، به آمریکا اجازه داد تا تنها قدرت برتر جهان شود. در حالی که آمریکا از لحاظ فرهنگی و نهادی، آماده آن نبود. از زمان پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا حد و مرز سیاست‌ خارجی را طبق رویارویی با شوروی تعیین کرد و هر آنچه در اکناف و اطراف دنیا انجام داد، کم و بیش به این سیاست ارتباط داشت. سقوط شوروی آمریکا را از رویارویی خطرناک نجات داد که همین امر سبب پایان تمرکز سیاست خارجی آن بر این نقطه از دنیا شد.

در خلال قرن گذشته، آمریکا از قدرتی متوسط به قدرت بزرگ جهانی تبدیل شد. از سال 1917 تا 1991 وارد چندین جنگ شد و جنگی سرد در دوره‌ای صلح که حدود 20 سال طول کشید، آغاز کرد که نتیجه دوره‌ای از رکود و دخالت‌های متعدد در کشورهای آمریکای لاتین بود. در نتیجه این امر، قرن بیستم قرن درگیری و بحران برای آمریکا بود. این قرن آغاز شده بود قبل از آنکه آمریکا نهادهای دولتی خود را به آن اندازه‌ای که برای بر عهده گرفتن سیاست خارجی نیاز بود، آماده کرده باشد. آمریکا سیاست خارجی خود را برای تعامل با جنگها و تهدید به جنگ بنا کرده بود و فقدان غیرمنتظره رقیب، سبب بر هم خوردن توازن [قوا] شد.

3مرحله راهبرد آمریکا پس از جنگ سرد ؛ شکست نشر ارزشهای آمریکایی با استراتژی جنگ‌افروزی

می‌توان مرحله پس از جنگ سرد را به سه مرحله تقسیم کرد. مرحله اول فاقد حس یقین و خوش‌بینی بود که از سال 1992 تا 2001 طول کشید. سقوط شوروی امید را در دوره‌ای زنده کرد که رشد اقتصادی جای خود را به جنگ‌ها داده بود ولی از طرف دیگر نهادهای دولتی آمریکا بر اساس ورود به جنگ‌ها پایه‌ریزی شده بود و دشوار بود ساختار آن برای تعامل با مرحله‌ای طولانی از صلح بازسازی شود. کلینتون و بوش پدر سیاستی مبنی بر رشد اقتصادی همراه با حملات نظامی مرحله‌ای و پیش‌بینی نشده در مکان‌های مانند پاناما، سومال، هائیتی و کوزوو در پیش گرفتند. این حملات نظامی در چارچوب جنگ‌های مهم برای امنیت ملی آمریکا قرار نمی‌گرفت و در برخی حالات، نگاه آمریکا بدانها، بر اساس حل مشکلات جانبی بود. مانند مانویل نورگا دیکتاتور پاناما و تجارت مواد مخدر که اینطور وانمود شد که این حملات اساسا با اهداف بشردوستانه بوده است. برخی بیهوده تلاش کردند که این جنگ‌ها را به شیوه‌ای منطقی و به گونه‌ای دیگر تفسیر کنند ولی این جنگ‌ها کاملا بی‌هدف و نتیجه سیاست داخلی و فشار ائتلاف‌ها بود بیشتر تا این که دارای اهدافی ملی روشن باشد. قدرت آمریکا بسیار زیاد بود به طوری که هزینه این جنگ‌ها برای آن بسیار ناچیز بود و میزان خطرات آن اندک.

این مرحله در تاریخ 11 سپتامبر 2001 پایان یافت. در این نقطه، آمریکا با موضعی روبه‌رو شد که با فرهنگ راهبردی آن متناسب نبود. آمریکا با دشمنی حقیقی و غیرکلاسیک که خطری حقیقی برای امنیت داخلی آن داشت، روبه‌رو شد. این امر، برای نهادهای آمریکا که به هنگام جنگ دوم جهانی و بعد از آن برای ورود به جنگ شکل گرفته بود، این فرصت را به وجود آورد تا فعالیت خود را به گونه‌ای عجیب و تراژیک از سر بگیرند. آمریکا به حالتی بازگشت که در آن احساس راحتی می‌کرد؛ یعنی ورود به جنگی که [ظاهرا] به او تحمیل شده بود.

مرحله دوم از سال 2001 تا 2007 بود که زنجیره‌ای از جنگ‌ها علیه جهان اسلام را شاهد بود. مانند همه جنگ‌ها، این جنگ‌ها هم موفقیت‌ها و شکست‌هایی داشت. اگر هدف این جنگ‌ها را ممانعت از حمله دوباره القاعده به آمریکا مانند حوادث 11 سپتامبر بدانیم، می‌توان گفت، موفق بوده است هرچند که تفسیر جنگ عراق بر اساس این دلیل، خیلی دشوار است. اما اگر هدف از آن را خلق نوعی از حالت تایید و همدردی با آمریکا و پشتیبانی و نشر ارزشهای آمریکایی بدانیم، باید گفت که آمریکا قطعا شکست خورده است.

با آغاز سال 2007 و تجاوز به عراق، سیاست خارجی آمریکا وارد مرحله دوم یعنی مرحله کنونی شد. هدف اصلی دیگر سیطره بر منطقه نیست. بلکه سیاست به عقب‌نشینی از منطقه و تلاش برای حفظ رژیم‌های حکومتی که قادر باشند خود را حفظ کنند و در عین حال دوست آمریکا باشند،‌ تغییر کرد. عقب‌نشینی از عراق این هدف را محقق نکرد و به احتمال فراوان عقب‌نشینی از افغانستان نیز این هدف را محقق نخواهد کرد. صرف‌نظر از نتیجه، آمریکا بزودی از افغانستان عقب‌نشینی واهد کرد ولی از دخالت کردن در منطقه دست بر نمی‌دارد و هدف اصلی که نابود کردن القاعده بود، دیگر هدف اصلی نخواهد ماند.

باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا، سیاست رئیس قبل خود یعنی جرج بوش پسر را که پس از اشغال عراق در سال 2007 بنا کرد، ادامه داد. اوباما نیروهای کشورش در افغانستان را افزایش داد و بیش از تعدادی قرار داد که بوش انجام داد و مفهوم دخالت نظامی احتیاط یعنی افزایش نیروها با هدف تسهیل عقب‌نشینی را پذیرفت. مشکل راهبردی اصلی اوباما، موضوع آغاز جنگ نبود بلکه معضللی که در دهه 90 حاکم بود این بود که چگونه می‌توان ساختار آمریکا و نهادهای دولتی آن را برای تعامل با جهانی که تهی از دشمن‌های قدرتمند است، بازسازی کرد.

شکست روند موضع‌گیری جدید

روند موضعگیری جدیدی که هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا به روس‌ها ارائه دارد، در راهبرد اوباما نمود یافت. اوباما قصد داشت سیاست خارجی آمریکا در قبل از 11 سپتامبر 2001 را بازیابی کند. مرحله‌ای که جنگ‌های آمریکا در آن تتابع بیشتری اما حجم کوچکتری داشت و می‌شد با پوشش انگیزه‌های انسان‌دوستانه آن را توجیه کرد.

مسائل اقتصادی بر این دوره حاکم شد و معضل اصلی، حرکت دادن دوباره چرخ شکوفایی بود. همچنین این دوره، مرحله‌ای بود که روابط آمریکایی –اروپایی و آمریکایی- چینی توافق حاصل کرد و روابطی آرام و با ثبات با روس‌ها حاصل شد. اوباما تلاش کرد به مرحله‌ای بازگردد که نظام جهانی در آن با ثبات بود و در عین حال همراه آمریکا و نویددهنده شکوفایی بود. با اینکه می‌توانیم این را از دیدگاه آمریکا بفهمیم، اما روسیه برای نمونه مرحله دهه 90 را مرحله فاجعه بزرگ برای خود می‌داند که نباید هرگز بدان بازگشت کرد.

بحران اقتصادی وحدت دهه 90 اروپا را تکه‌تکه کرده است

مشکل این استراتژی آمریکا، محال بودن به دست آوردن نظم جهانی گذشته است. شکوفایی دهه 90 به دشواری‌ها و بحران‌های اقتصادی پس از سال 2008 تبدیل شد. قطعا این بحران‌ها به این انجامید که اداره اقتصاد داخلی در اولویت قرار بگیرد. همچنانکه در گذشته روی داد. بحران‌های اقتصادی، مکانیزم تعامل با دنیا را بازتعریف می‌کند. روسیه و چین دهه 90 دیگر وجود ندارد و خاورمیانه نیز تغییر کرده است. در دهه 90 می‌شد از اروپا به عنوان یک وحدت واحد صحبت کرد به این امید که وحدت اروپا را تقویت کند اما با آغاز سال 2010 دیگر چنین حالتی وجود ندارد. بحران اقتصادی اروپا این وحدت را که در دهه 90 وجود داشت، پاره پاره کرده و نهادهای دولتی اروپا را تحت فشارهای زیادی قرار داده است. مانند نهادهای مدیترانه‌ای مانند پیمان ناتو. آمریکا از مشکلاتی که اتحادیه اروپا با آن درگیر بود، کاملا دور بود. شاید اروپایی‌ها پول از آمریکا خواستند اما قطعا تمایل ندارند رهبری جهان را مانند زمانی بدانند که در دهه 90 بود.

چین نیز تغییر کرده است. نگرانی از اقتصاد این کشور، جای اعتماد به نخبه‌هایی که در دوره 90 حاکم بودند، گرفته است. صادراتش تحت فشارهای سنگینی است همانطور که نگرانی‌ها از ثبات اجتماعی آن افزایش یافته است. علاوه بر این افزایش گرایش به رویارویی و قدرت در سیاست خارجی این کشور افزایش یافته است.

در خاورمیانه، محبوبیت سیاست کلی اوباما کاهش یافته است و توسعه قدرت ایران چشمگیر است. نگرانی‌های اسرائیل از برنامه هسته‌ای ایران رو به افزایش است. اوباما خود را لبه پرتگاه دو موضع می‌داند؛ یکی منازعه احتمالی با ایران و دیگر اینکه کناری بایستد و اجازه بدهد امور به طور خودکار پیش برود.

جلوگیری از مداخله

آمریکا در گذشته سیاستی را دنبال می‌کرد که گویی می‌پنداشت که بر او لازم است که بر جریان همه تحولات و امور حاکم باشد اما اوباما این سیاست را یک مشکل می‌بیند. این راهبرد نشان داد که منابع آمریکا محدود است و در جنگ‌ها به طور کامل تحلیل رفته است. اوباما به جای اینکه تلاش کند بر اتفاقات خارجی کنترل پیدا کند، راهبرد آمریکا را به سوی داخل این کشور و رها کردن امور به حال خود تغییر داد.

راهبرد در اروپا عکس این را به وضوح نشان می دهد. بر خلاف اقدام آمریکا به اعطای کمکی بزرگ از طریق ذخیره فدرالی، واشنگتن از تلاش برای هدایت کردن اروپایی‌ها جهت رسیدن به حل بحران اقتصادی امتناع کرد. هدف از این راهبرد، حمایت از ثبات به جای اداره روند بود. اما با روس‌ها، کسانی که روشن است که به نقطه اطمینان و اعتماد به نفس رسیده‌اند، آمریکا در تلاش برای موضع‌گیری مجدد ناکام بود که کاهش تمرکز و توجه آمریکا بر مناطق پیرامون روسیه و تمایل واشنگتن به کنار ایستادن و اجازه دادن به روسیه برای پیشرفت، نتیجه این راهبرد بود. همچنین بر خلاف مشاجره لفظی میان چین و آمریکا و مناقشه‌هایی در آمریکا درباره استقرار دوباره نیروها برای تعامل با تهدید چین، راهبرد آمریکا در قبال چین بی‌جان و موافق باقی مانده است.

این راهبرد در روشن‌ترین حالت خود در قبال ایران را نیز قابل مشاهده است. جدای از برنامه هسته‌ای، ایران با گسترش دامنه نفوذ خود، به قدرتی منطقه‌ای تبدیل می‌شود. آمریکا به جای اینکه تلاش ایرانی‌ها را به صورت مستقیم دچار مشکل کند، تصمیم گرفته است که منتظر نتیجه اتفاقات بماند و این توضیح شفاف را به مسئولان اسرائیلی داده است که دیپلماسی را بر اقدام نظامی ترجیح می‌دهد. به معنای دیگر یعنی اینکه در عمل تماشا کننده اتفاقات باقی می‌ماند.

این سیاست لزوما سیاست شکست‌خورده‌ای نیست. مفهوم توازن قوا بر اساس وجود یک رقیب است که در اندازه رقیب خود باشد. این حضور، توازن قوا را به وجود می‌آورد. نظریه توازن قوا فقط در حالت بر هم خوردن این توازن دخالت قدرت‌های بزرگ را لازم می‌داند. در حالی که دخالت در چین، اروپا یا روسیه عملا محتمل نیست، پس تعامل آرام با اوضاع، منطقی به نظر می‌رسد. اما در خصوص ایران، اقدام نظامی علیه نیروهای کلاسیک آن دشوار است همچین اقدام علیه تاسیسات هسته‌ای آن مملوء از خطر است. برای همین همان منطق حاکم است.

با زور نمی‌توان بر اروپا حکومت کرد. در بلند مدت اروپا تهدید بزرگتری است. با تجزیه اتحادیه اروپا، ممکن است خدمت منافع آلمان از طریق روابط با روسیه بهتر باشد. آلمان نیازمند منابع انرژی روسیه است. روسیه نیز به فناوری آلمان نیاز دارد. هر دو هم از قدرت آمریکا خوشحال نمی‌شوند. هر دو با هم قادرند مانع این قدرت شوند در حالی که از زمان جنگ جهانی اول تا جنگ سرد، توافق و اتحاد آلمان و روسیه بزرگترین نگرانی سیاست خارجی آمریکا بود. این تنها معادله‌ای است که قادر است آمریکا را تهدید کند. پاسخ آمریکا هم حمایت از لهستانی است که از لحاظ جغرافیایی میان این دو است. علاوه بر این حمایت از متحدان اصلی دیگر در اروپا نیز هست. آمریکا این کار را با احتیاط شدید انجام می‌دهد.

چین هم بسیار حساس و با توجه به طبیعت و موانع آبی ساحلی که نقاط کوری را که حرکت ساحتلی را متوقف می‌ند، توسط نیروهای دریایی قابل نفوذ است. دغدغه بزرگ‌ترین چین، اقدام آمریکا به اعمال محاصره‌ای دریایی است که نیروی دریایی ضعیف چین قادر به رویارویی آن نیست اما این نگرانی بعید به نظر می‌رسد ولی امتیاز بزرگ آمریکا محسوب می‌شود.

نقطه ضعف روسیه در قدرت اعضای شوروی سابق است. روسیه تلاش می‌کند آنان را در اتحادیه اوراسی گرد هم آورد تا برنامه‌های بعد از اتحاد جماهیر شوروی را در هم بشکند. آمریکا در این برنامه زیاد نفوذ نکرد اما قدرت کافی برای ارائه مشوق‌های اقتصادی و نفوذ پنهان دارد که به او این امکان را می‌دهد تا روسیه را ضعیف کند یا دست‌کم او را به چالش فرا بخواند. روسیه این قدرت را درک می‌کند و می‌داند که آمریکا هنوز از آن استفاده نکرده است.

همین راهبرد در قبال ایران اجرا می‌شود. بعید است که تحریم‌های اقتصادی نتیجه‌ای بدهد زیرا مملوء از کاستی است و چین و روسیه هم آن را اجرا نمی‌کنند. با این حال، آمریکا اجرای این تحریم‌ها را ادامه می‌دهد نه به این دلیل که ممکن است نتیجه‌ای داشته باشد، بلکه به این دلیل که بتوان از آنچه می‌شود، یعنی دخالت مستقیم، پرهیز کند. همچنانکه آرامش آمریکا به قدرت‌های منطقه‌ای هم باز می‌گردد. بخصوص ترکیه که مجبور است خودش با ایران تعامل کند و همین صبر، اجازه می‌دهد که نوعی توازن قوا شکل بگیرد.

خطرات اتخاذ نکردن برخی اقدامات

راهبرد آمریکا در دولت اوباما دارای رنگ و بوی کلاسیک است. بدین معنا که جریان امور را رها می‌کند تا به مسیر خود ادامه بدهد. این امر، به آمریکا اجازه می‌دهد که تلاش‌هایش را بکاهد. اما از سوی دیگر، قدرت نظامی آمریکا کافی و قادر به دخالت است اگر اوضاع بر وفق مراد پیش نرفت. در آن صورت دخالت و معکوس کردن جریان امور ممکن است. اوباما باید در مقابل وزارت خارجه، وزارت دفاع و دستگاه‌های اطلاعات و مشوق‌های تحریک‌کننده قدیمی مقاومت کند. اوباما تلاش می‌کند ساختار سیاست داخلی را به دور از الگوی جنگ جهانی دوم و جنگ سرد بازسازی کند و این نیازمند زمان است.

نقاط ضعف راهبرد اوباما در این است که اوضاع در بسیاری از مناطق دنیا ممکن است به شکل غافلگیرکننده و بدون هشداری قبلی به سویی نامناسب برود. بر خلاف سیستم جنگ سردی که پیشاپیش با مشکلات برخورد می‌کرد، روشن نیست که آیا نظام و سیستم کنونی در اتخاذ اقدامات مناسب تاخیر می‌کند یا خیر. راهبردها قالب‌های کاری روانی ایجاد می‌کند و این به نوبه خود تصمیم‌ها را شکل می‌دهد. اوباما در وضعیتی است که مشاهده کرده است که آمریکا در صورت فروپاشی سیاست نرم، قادر نیست واکنشی با سرعت کافی نشان بدهد.

دشوار است که راهبرد کنونی آمریکا را الگویی همیشگی بدانیم. پیش از تشکیل نوعی توازن قوا، قدرت‌های بزرگ باید برای تحقق چنین توازنی تلاش کنند. در اروپا و درون چین و علیه روسیه و در خلیج فارس شکل و عناصر این توازن مشخص نیست. این، راهبرد توازن قوای کلاسیک نیست. بلکه راهبردی است که بحران‌های اقتصادی و آثار روانی آن و همچنین جنگ‌های فرسایشی آن را تحمیل کرده است. نمی‌توان این مسائل را نادیده گرفت و زمینه باثباتی برای تشکیل سیاستی بلندمدت خلق نمی‌کند. سیاست بلند مدت جای سیاستی را خواهد گرفت که اوباما الان تلاش می‌کند آن را تعیین کند.

۱۳۹۱/۱/۱۵

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...