نسخه چاپی

فرار باور نكردنی از محاصره حیوانات درنده در لواسان

تاریكی محض، سكوت، درماندگی و استیصال، تنهایی، رفت و آمد بی‌سروصدا و آرام جانوران وحشی و درنده و سرانجام اندیشه مرگ، خوف و وحشت عجیبی در دل جوان ماهیگیر ایجاد كرده بود. انگار همه‌چیز دست به دست هم داده بودند تا او همان شب در تنهایی جانش را از دست بدهد، اما شانس با او یار بود كه نیروهای امدادی به كمكش آمدند و او را از مرگ نجات دادند؛ نجاتی كه باور كردنش سخت است.

به گزارش نما، محمد سیو دو ساله چند روز پس از وقوع حادثه، تازه توانست به همسر و خانواده اش بگوید چه اتفاقی برایش افتاده بود. او هنوز هم باورش نمی شود به دلیل یک ماجراجویی نه چندان مهم نزدیک بود جانش را براحتی پیشکش حیوانات گرسنه کند. ماهیگیری یکی از تفریحات همیشگی و هفتگی «محمد حبیب پور» است و هر موقع که وقتش آزاد باشد همراه با دوستانش به ماهیگیری می رود. او حدود دو هفته قبل نیز طبق روال همیشه با دوستانش تماس گرفت و به آنها گفت می خواهد به ماهیگیری برود، اما کسی با او همراه نشد و محمد تنهایی و با موتور راهی منطقه لواسان شد. پاتوق اصلی او برای ماهیگیری جایی بود که همیشه به آنجا می رفت، اما وقتی رسید چشمش به جمعیت زیادی افتاد که منطقه را اشغال کرده بودند و جای دنجی وجود نداشت که بتواند قلاب ماهیگیری اش را بیندازد. محمد از یکی از محلی ها سراغ منطقه دنجی را برای ماهیگیری گرفت و به راه افتاد. او حدود ساعت 4 بعدازظهر جای دنج و کاملا خلوتی را در محدوده اسکله نیروی هوایی، حوالی سد لتیان پیدا کرد؛ منطقه ای با طبیعت بکر که ممکن بود جانوران درنده هم داشته باشد. هر چند ساکت و آرام به نظر می رسید، اما همین دنجی و بی سروصدا بودنش پیش درآمد حوادثی شد که نزدیک بود به قیمت جان محمد تمام شود.

حادثه در کمین

جز سکوت و صدای پرندگان هیچ صدای دیگری شنیده نمی شد. محمد با خیال راحت قلاب ماهیگیری اش را داخل آب انداخت و منتظر ماند. از سکوتی که برقرار بود لذت می برد و منتظر بود ماهی ها به دام بیفتند. چند تا ماهی گرفت. هوا آنقدر روشن بود که دوباره قلاب بیندازد و چند ماهی دیگر هم شکار کند، برای همین تصمیم گرفت بیشتر بماند. مدتی گذشت و بالاخره خورشید غروب کرد. هوا تاریک شده بود و دیگر صلاح نبود آنجا بماند و باید می رفت. قلاب را از آب بیرون کشید، ماهی هایش را پشت موتور جمع کرد و آماده شد به خانه برود. جاده صعب العبور بود و راندن با موتور سنگین در چنین جاده ای دشوار. باید از شیب بلندی بالا می رفت. محمد بیشتر گاز داد، اما شیب به قدری تند بود که زیر لاستیک های موتور خالی شد و او به دره نسبتا عمیقی سقوط کرد و موتور هم که وزن زیادی داشت روی او افتاد. شدت ضربه به حدی بود که او بعد از سقوط به دره از حال رفت و بی هوش شد. جایی که ماهیگیر جوان سقوط کرده، از دید همه مخفی بود و تازه اگر پای انسانی هم به آن منطقه باز می شد، محال بود کسی او را ببیند و پیدایش کند.

محمد می گوید: «بعد از20 دقیقه به هوش آمدم. فضای بدی بود. زخمی شده بودم و نمی توانستم حرکت کنم.» وَهم تاریکی و تنهایی، وجود مرد جوان را تسخیر کرده بود. هر چند به گفته خودش ترسو نیست، اما فضای سنگین دره روی او حسابی تاثیر گذاشته بود. طوری که همه شماره تلفن ها از خاطرش پاک شده بود و او گیج و منگ به ذهنش فشار می آورد تا شماره ای را به یاد بیاورد، اما هرچه تلاش کرد شماره ای جز 110 به یادش نیامد. با هول و هراس شماره را گرفت و به محض این که اپراتور مرکز فوریت های پلیسی تلفن را جواب داد به آنها گفت در منطقه دور افتاده ای دچار حادثه شده است و به کمک نیاز دارد. مامور پلیس هم به او جواب داد منتظر باشد تا کمک از راه برسد، اما محمد هر چه صبر کرد از آنها خبری نشد. او دوباره و چند باره تماس گرفت. هر بار می گفتند که صبر کند تا پلیس بیاید. ولی انتظارش بی نتیجه بود و خبری از نیروهای پلیس نشد. هوا کاملا تاریک شده بود. مایوس و ناامید به اطراف نگاه می کرد که ناگهان متوجه چشم های براقی شد که زیر نور ماه می درخشیدند و به او نزدیک و نزدیک تر می شدند. گرگ بود یا روباه نمی دانست. هرچه بود باعث شد به سرعت از جایش بلند شود و با دستپاچگی بنزین را از باک موتورش بیرون بکشد و با روشن کردن آتش جلوی حمله حیوانات وحشی را بگیرد. از رسیدن کمک ناامید شد، اما با اورژانس تماس گرفت و کمک خواست ولی وسط صحبت شارژ باتری گوشی اش تمام شد.

تاریکی مرگبار

غلامرضا حسینی، تکنیسین اورژانس لواسان کسی بود که ساعت30/9 شب، تماس تلفنی مرد جوان را پاسخ داد. حسینی می گوید: «به من گفت در اسکله نیروی هوایی گرفتار شده و به هیچ چیز هم دسترسی ندارد. وسط صحبت یکدفعه تلفنش قطع شد.» با قطع شدن تماس، اورژانس دست به کار شد و با شماره مرد گمشده تماس گرفت، اما تلفن خاموش بود. به گفته مهدی رستگار، یکی از تکنیسین های اورژانس تهران، نیروهای امدادی با فرض این که تماس از طرف یک فرد مزاحم است، پیگیر موضوع نشدند، اما موضوع مزاحمت نبود. خوشبختانه محمد دو خط تلفن همراهش بود و وقتی شارژ باتری یکی از گوشی هایش تمام شد، با خط دیگرش دوباره تماس گرفت و با این که آدرس دقیق منطقه را نمی دانست با دادن نشانه ها و علائمی که وجود داشت، سعی کرد نیروهای امدادی را به محل حادثه هدایت کند. با تماس مجدد او شک نیروهای اورژانس لواسان به یقین تبدیل شد که یک نفر در منطقه دورافتاده ای دچار حادثه شده است و به کمک فوری آنها نیاز دارد. مرد جوان اصلا شرایط روحی مناسبی نداشت و تاریکی و تنهایی حسابی او را به وحشت انداخته بود. هراس از کشته شدن توسط حیوانات وحشی یا هر اتفاق غیرقابل پیش بینی دیگری که ممکن بود جان او را به خطر بیندازد، حسابی وحشت زده اش کرده بود. محمد می گوید: «من آدم ترسویی نیستم، اما تا در آن شرایط و تاریکی خاص قرار نگیرید درک نمی کنید. خیلی ترسیده بودم. از این که نمی دانی تا صبح چه اتفاقاتی قرار است برایت بیفتد، واقعا وحشت می کنی.»

با تماس مجدد محمد، نیروهای اورژانس از جمله خود حسینی عازم منطقه شدند. حسینی به منطقه ای که مرد جوان نشانی هایش را داده بود رفت، اما اثری از او نبود. از طرف دیگر منطقه ای که مرد گمشده آدرس آن را داده، وسیع بود و سیاهی مطلق شب هم به کمک وسعت منطقه آمده بود تا نیروهای اورژانس برای پیداکردن مرد حادثه دیده با مشکل مواجه شوند. تنها راهی که به نظر آنها رسید این بود که با آتش نشانی لواسان تماس بگیرند و با استفاده از امکانات روشنایی آنها، این مرد را پیدا کنند. با آتش نشانی لواسان تماس گرفتند و آنها همراه با اورژانس همین منطقه عازم محل حادثه شدند، اما هر چه گشتند فایده ای نداشت. آن گونه که رستگار توضیح می دهد، از نیروها خواسته شد، سکوت کرده تا با گرفتن رد صدای محمد پیدایش کنند. حسینی می گوید: «با شنیدن صدای مرد مجروح من به همراه یکی از بچه های آتش نشانی لواسان به سمت او دویدیم و دیدیم با چراغ موتور به ما علامت می دهد. با کمک دونفر از بچه های آتش نشانی موتور را بالا آوردیم. محمد را معاینه کردم و جز چند جراحت سطحی مشکل خاصی نداشت، جز ترس از تاریکی و حیوانات درنده که به خاطر آن تعادل روحی اش به هم ریخته بود.» رستگار در ادامه می گوید: «در هر صورت اگر به کمکش نمی آمدیم، چون آن منطقه بدون سکنه و محیط حفاظت شده است، مورد حمله حیوانات وحشی و درنده قرار می گرفت.»

محمد از این که نجات پیدا کرده و طعمه حیوانات درنده نشده، بسیار خوشحال است و این حادثه برایش تجربه شده هرگز تنهایی به مکان های پرت و دور افتاده نرود.

منبع: جام جم

۱۳۹۲/۵/۱۰

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...