نسخه چاپی

آن نارمكی كه می‌شناخیتم/همسایه‌ها و هم‌محله‌ای‌های احمدی‌نژاد درباره او و خانواده‌اش چه می‌گویند؟

عکس خبري -آن نارمکي که مي‌شناخيتم/همسايه‌ها و هم‌محله‌اي‌هاي احمدي‌نژاد درباره او و خانواده‌اش چه مي‌گويند؟

بعد از هشت سال احمدی‌نژاد به محله‌اش بازگشت و حالا اهالی نارمك كه شاید قبلا حتی او را نمی‌شناختند، به استقبالش می‌روند، گوسفند می‌كشند و از او در مقابل دوربین تعریف می‌كنند.

به گزارش نما به نقل از هفته نامه حاشیه، شنبه، 12 مرداد 1392، روزی بود که محمود احمدی‌نژاد به خانه‌اش در نارمک بازگشت. این نارمک با محله‌ای که در سال 84 احمدی‌نژاد از آن به کاخ ریاست‌جمهوری نقل مکان کرد خیلی فرق می‌کند. آن زمان در خود تهران هم خیلی‌ها این محله را نمی‌شناختند، حالا اما میوه‌فروشی، تره‌بار و قصابی نزدیک خانه رئیس سابق دولت را خیلی‌ها در دورترین نقاط کشور هم می‌شناسند. بیشتر ایرانی‌ها از گوجه‌هایی شنیده‌اند که وقتی سال 85 همه جا به کیلویی سه هزار تومان رسیده بود، در میدان 72 نارمک، 1200 تومان فروخته می‌شد و از قصابی شنیده‌اند که اطلاعات مهم اقتصادی احمدی‌نژاد را به او می‌داد.

بعد از هشت سال احمدی‌نژاد به محله‌اش بازگشت و حالا اهالی نارمک که شاید قبلا حتی او را نمی‌شناختند، به استقبالش می‌روند، گوسفند می‌کشند و از او در مقابل دوربین تعریف می‌کنند. دو ماه از بازگشتش نگذشته، در مسجدجامع نارمک از او تقدیر می‌کنند و هدیه می‌دهند. تمام این اتفاق‌ها هم بازتاب رسانه‌ای پیدا می‌کند تا همه بدانند مردی که نرخ تورم در زمان او به بالای 32‌درصد رسید و عرصه زندگی را بر خیلی از ایرانی‌ها تنگ کرد، میان اهالی نارمک چه محبوبیتی دارد. محمود احمدی‌نژاد حالا بعد از این هشت سال، خانه قدیمی را در چهار طبقه، از نو ساخته و خودش در طبقه دوم، دخترش طبقه اول و دو پسرش در طبقه‌های سوم و چهارم ساکن شده‌اند. اهالی محل می‌گویند وقتی او خانه‌اش را کوبیده و ساخته، چند خانه کنارش هم همزمان با او خانه‌هایشان را کوبیده‌اند و از نو ساخته‌اند.

به هر روی، به‌نظر می‌رسد واقعیتی که میان اهالی نارمک جریان دارد، با آنچه تابه‌حال از آن دیده یا شنیده‌ایم، متفاوت است. به همین بهانه خبرنگار «حاشیه» چند روز در زمان‌های مختلف به این محل رفت و باهمسایه، مغازه‌دار، آرایشگر، اهالی مسجد، سربازهای سر کوچه هدایت و... به‌صورت ناشناس به گفت‌وگو پرداخت.

* آدرس حاج‌آقا را در خواب دیدم

ساعت حدود دو بعدازظهر است. در آفتاب آن‌ ساعت آخر شهریور از میدان هفت‌حوض به سمت غرب می‌رویم و از ضلع جنوبی خیابان جانبازان (گلبرگ)، وارد خیابان باریکی می‌شویم که به میدان 73 و پایین تراز آن به میدان 72 می‌رسد. لحظه ورود به میدان، اولین چیزی که جلب‌توجه می‌کند، مدرسه راهنمایی هدایت است که حالا بعد از تغییر سیستم آموزش‌وپرورش و برای شروع سال جدید تحصیلی در تابلو سر در مدرسه، اسم راهنمایی را به دبیرستان تغییر داده است. کمی جلوتر از آن کیوسک نگهبانی سر کوچه هدایت مشخص می‌شود و سربازی که روی یک صندلی جلو آن نشسته و ظاهرا اتفاقات داخل میدان را زیرنظر دارد. در قسمت شرق میدان و نزدیک بن‌بست هدایت، دو زن چادری روی چمن‌ها و زیر سایه درخت در سکوت نشسته‌اند. وقتی به آنها نزدیک می‌شویم با چشمانی کنجکاو و پرسشگر نگاه می‌کنند تا به آنها می‌رسیم. یکی‌شان حدودا 45 ساله است، لاغر با پوستی سفید، چشم‌هایی رنگی، بینی تقریبا بزرگ و لب‌هایی باریک و با چروک‌هایی در اطرافش. از فومن آمده. می‌گوید آدرس اینجا را در خواب دیده. خواب دیده در خانه‌ای در همین کوچه هدایت باز شده، حاج‌آقا (احمدی‌نژاد) از در بیرون آمده و نامه‌ای به او داده و گفته که مشکلش حل شده است. حالا هر هفته می‌آید همین‌جا می‌نشیند تا وقتی احمدی‌نژاد به خانه برمی‌گردد، او را ببیند تا مشکلش را حل کند. می‌گوید 20 میلیون تومان بدهکار است و از دست طلبکارها فرار می‌کند، اگر او را پیدا کنند حتما به زندان می‌اندازندش. حرفش که تمام می‌شود، یک بطری خالی آب‌معدنی را به سمت سرباز می‌گیرد و با صدای بلند از او می‌خواهد که بطری را از آب پر کند.

زن دیگر آرام‌تر است و وقت حرف‌زدن صدایش کم است. سنش را نمی‌گوید اما حدودا 25 ساله به‌نظر می‌رسد با پوستی تیره و چهره‌ای خسته. خانه‌اش در همین تهران است، از تهرانپارس آمده و می‌گوید سال گذشته مادرش پیگیر این‌کار بود اما در آتش‌سوزی منزل‌شان، مادرش جزغاله می‌شود و از بین می‌رود، یکی از برادرهایش هم پاهایش را از دست می‌دهد. حالا نه خانه دارند نه پول، پدر بیکار است و یک برادر معلول هم دارد. برای همین منتظر است تا احمدی‌نژاد برگردد و نامه درخواست کمک را به او بدهد.

وقتی به آنها می‌گوییم که احمدی‌نژاد دیگر رئیس‌جمهور نیست و معلوم نیست بتواند مشکل آنها را حل کند، هر دو می‌گویند او هنوز در مجمع تشخیص مصلحت پست دارد و حتما می‌تواند کاری بکند. زن فومنی می‌گوید: «حاج آقا دلش برای مردم می‌سوزد. وقتی رئیس‌جمهور بود به‌خاطر مشکلات مردم شب‌ها خواب نداشت. حالا حتما کمک می‌کند.» او اضافه می‌کند که هر روز که آنجا می‌آید، به او نهار هم می‌دهند.

* ننه ما به اینها غذا می‌دهد

از زن‌ها که دور می‌شویم در ضلع غربی میدان به خانه دو طبقه‌ای برمی‌خوریم با نمای آجری قدیمی. دو موتور که به نظر نو می‌رسند، جلو دیوارهای دو طرف در، پارک شده‌اند. پسری در حال بازکردن قفل یکی از موتورهاست. او که از بچگی با خانواده‌اش در همین خانه زندگی می‌کرده، می‌گوید که وقتی احمدی‌نژاد به خانه‌اش برگشته، او برای استقبال نرفته و علاقه‌ای هم به این‌کار نداشته است. همین که پسر اینها را توضیح می‌داد، برادرش که به‌نظر نمی‌آمد تفاوت سنی زیادی با او داشته باشد، با لباسی که آرم شهرداری تهران روی آن حک شده بود از خانه بیرون آمد و بعد از نگاه‌کردن به ما، سراغ آن موتور دیگر رفت. وقتی برادر اول نظرش را درباره بازگشت احمدی‌نژاد می‌گفت، او میان صحبتش آمد و با لحنی بی‌تفاوت اضافه کرد: «در آن هشت سالی که اینها نبودند آرامش داشتیم. حالا هر روز این سربازها و مامورها و بادیگاردها در کوچه می‌پلکند.» بعد با سر به سمت زن‌هایی که در میدان نشسته بودند اشاره کرد و گفت: «مردم می‌آیند در میدان می‌نشینند تا از احمدی‌نژاد کمک بگیرند، ننه ما هم دلش برای اینها می‌سوزد و به آنها چای و شربت و غذا می‌دهد.»

از آنها درباره روزی که احمدی‌نژاد به خانه برگشت می‌پرسیم که می‌گویند از اهالی محل شاید 20 یا 30 نفر به استقبال رفتند. بقیه غریبه بودند و ما آنها را نمی‌شناختیم. این دو برادر از دوران ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد راضی نبودند.

* خانم‌های خانواده احمدی‌نژاد را به چهره نمی‌شناسم

در آرایشگاه‌های زنانه معمولا خانم‌ها درباره مسائل مختلف و به‌خصوص خانم‌های دیگر محل صحبت می‌کنند. به همین دلیل یکی از عصرها را به یک آرایشگاه زنانه در بختیاری (سامان) رفتیم. وقتی حرف از احمدی‌نژاد به‌میان آمد، یکی از آرایشگرهایی که مشغول کار بود با هیجان و صدای بلند در حالی که با دست به پشت سرش اشاره می‌کرد، گفت: «خانه‌شان همین میدان 72 است» و بقیه هم با سر حرف او را تایید کردند. زنی که پشت یک میز بزرگ در گوشه سالن نشسته بود و به‌نظر می‌آمد صاحب آرایشگاه باشد، می‌گفت که فکر نمی‌کند هیچ‌یک‌ از خانم‌های خانواده احمدی‌نژاد تابه‌حال به آن آرایشگاه آمده باشند و اگر هم آمده‌اند او متوجه نشده چون هیچ‌یک از آنها را به چهره و از نزدیک نمی‌شناسد.

* هر کسی باید سر جای خودش باشد

«سوپرمارکت‌ها در همه محل‌ها به فضول‌بودن معروفند.» این را فروشنده مغازه بالای میدان با خنده و شوخی می‌گوید و بعد اضافه می‌کند که نمی‌شود اتفاقی در محل بیفتد و آنها خبر نداشته باشند. فروشنده که لاغر است و یک ریش پرفسوری دارد، بیشتر از 22 ساله به‌نظر نمی‌رسد. به‌نظر او احمدی‌نژاد به‌عنوان یک رئیس‌جمهور اصلا خوب کار نکرد، اگرچه وقتی شهردار بود خوب کار کرده است. فروشنده می‌گوید که اوایل از احمدی‌نژاد خوشش نمی‌آمده اما در این مدت رفتار و برخوردی از او و خانواده‌اش دیده که به‌نظرش انسان‌های خوبی هستند. او می‌گوید با چشم خودش دیده که احمدی‌نژاد به یک نفر که نمی‌توانست اجاره‌خانه‌اش را بدهد و کسی که قسط وامش را نداشت پرداخت کند، کمک کرده است. فروشنده مغازه در تکمیل حرفش می‌گوید: «خدا شاهد است که یکبار وقتی با اسکورت از اینجا رد می‌شد، بدون اینکه خرید داشته باشد، به مغازه آمد و با من احوالپرسی کرد. آنقدر خجالت کشیدم که نمی‌توانم بگویم.»

همین که او توضیح می‌دهد، یکی از همسایه‌ها برای خرید وارد مغازه می‌شود. خانه آقای همسایه که حدودا 60ساله به‌نظر می‌رسد و قد کوتاهی دارد با سری کم‌مو با موهایی که سفید شده، در خیابان بالای میدان 72 قرار دارد. همسایه وقتی وارد مغازه می‌شود و در جریان حرف‌های مغازه‌دار قرار گرفت، سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: «آقای احمدی‌نژاد از نظر انسانیت بیست است.»

فروشنده هم حرف همسایه را تایید می‌کند و می‌گوید: «هرکسی به کار خودش. مثلا من اگر اینجا مغازه‌دار خوبی هستم، قرار نیست بتوانم خلبان خوبی هم باشم. اگر هم اصرار کنم، ممکن است باعث سقوط هواپیما شوم. این آقا هم همین‌طور است. زمانی که شهردار بود، کارهای خوبی کرد اما وقتی کسی سر جای خودش نباشد، کار خراب می‌شود. رئیس‌جمهور شدن این آقا هم نمونه بارز همین مساله بود.»

آقای همسایه می‌گوید که سال 84 به آقای ‌هاشمی رای داده اما سال 88 به احمدی‌نژاد رای داده و او را از صمیم قلب دوست دارد. او که خود را یک انقلابی آگاه از وضعیت سیاسی می‌داند، می‌گوید این مسائل بسیار پیچیده است و به همین سادگی‌ها نمی‌شود از آن سر درآورد.

همسایه چندین‌بار در حرف‌هایش به هم‌‌دانشگاهی بودنش با محمود احمدی‌نژاد اشاره می‌کند و می‌گوید: «من متولد 1334 هستم و احمدی‌نژاد 1335 و در سال 1354 در دانشگاه علم‌وصنعت با او هم‌دانشگاهی بودم. من مکانیک جامدات می‌خواندم و رشته احمدی‌نژاد راه‌وساختمان بود.»

بعد از این حرف‌ها، هر دو مشغول صحبت درباره روز بازگشت احمدی‌نژاد به خانه شدند. همسایه گفت که آن روز دیرتر از بقیه رسیده، و اگر نه، قصد داشته آهنگی به نام «ای یوسف خوش‌نام» را هم بخواند. او بخشی از شعر را می‌خواند: «ای نور ما، ‌ای سور ما، ‌ای دولت منصور ما» و می‌گوید این یک تصنیف قدیمی است. حیف که دیر رسیدم. آن روز رفته بودم تسمه کولر را عوض کنم، وقتی برگشتم همسرم گفت که فکر می‌کند آقای احمدی‌نژاد آمده، من هم با همان لباس خودم را رساندم. برای همین دیر رسیدم و لباسم هم مناسب نبود که جلو بروم و این شعر را بخوانم. او اضافه می‌کند که همسرش اصلا سیاسی نیست. یک خانم دیپلمه است با تفکری کاملا سنتی اما احمدی‌نژاد را خیلی دوست داشت و تمام مدتی که او رئیس دولت بود، هرشب اخبار و برنامه 20:30 را نگاه می‌کرد تا آقای احمدی‌نژاد را نشان می‌دهد یا نه. با این‌حال با خانم احمدی‌نژاد در عالم همسایگی رفت‌وآمدی ندارد.
فروشنده می‌گوید: «کلا خانواده احمدی‌نژاد خوب هستند و خاکی. چند وقت پیش که مادر آقای احمدی‌نژاد فوت کرده بود، خانم احمدی‌نژاد به جای ماشین شخصی با همان اتوبوسی که برای رفتن به بهشت‌زهرا در نظر گرفته شده بود، رفت و برگشت. اصلا رفتار اینها طوری است که اگر شما در مغازه باشید و آقای احمدی‌نژاد یا هریک از اعضای خانواده‌اش داخل شوند، اصلا احساس نمی‌کنید که او هشت سال رئیس‌جمهور بوده است و خیلی راحت گاهی در میدان و خیابان قدم هم می‌زنند.»

او اضافه می‌کند یکی از بادیگاردهای آقای احمدی‌نژاد که با او دوست شده، برایش تعریف کرده او بابت این‌که اسکورتش می‌کنند، ناراحت است. حتی یکبار در برج لادن احمدی‌نژاد دادوبیداد کرده که لزومی ندارد ماشین اسکورت دنبال من بیاید و آنها برایش توضیح داده‌اند که قانون حکم می‌کند تا شش‌ماه او با اسکورت در خیابان‌ها تردد کند. آقای همسایه حرف او را تایید کرد و ادامه داد که اینها قانون است و باید رعایت شود و برای اثبات حرفش آقای خاتمی را مثال زد که الان بعد از این همه سال هنوز با محافظ همه‌جا می‌رود.

* معروف‌های محله احمدی‌نژاد

داوود سبزی یکی از چهره‌های شناخته‌شده اطراف خانه احمدی‌نژاد است. مغازه او که با گوجه‌های ارزانش معروف است، درواقع هیچ‌وقت هیچ میوه و سبزی ارزانی نداشته و حتی اهالی محل می‌گویند او یکی از گران‌فروش‌ترین میوه‌فروشی‌های آن منطقه است. غیر از داوودسبزی و قصاب معروف، نارمک چهره‌های شناخته شده جدیدتری هم دارد. مثل دختری که بچه‌های محل او را به اسم خواهر امیر می‌شناسند، همان دختری که روز بازگشت احمدی‌نژاد به نارمک جلو رفت و به او گفت که آیا او را به یاد دارد که وقتی سال 84 از این محل می‌رفت، او یک کودک بود و حالا دختر بزرگی شده است.

یکی دیگر از چهره‌های شناخته‌شده میدان 72 نارمک، فرهاد است. فرهاد که از دوستان صمیمی فروشنده سوپرمارکت بالای میدان است، همان پسری است که روز استقبال از احمدی‌نژاد مقابل او ایستاد و گفت که شما وقتی می‌رفتید همه موهای‌تان سیاه بود اما حالا که برگشته‌اید بیشتر موی سفید دارید. چهره معروف دیگر نمازگزاری است که روز تقدیر از احمدی‌نژاد در مسجد نارمک با صدای بلند گفت: «احمدی‌نژاد وقتی رفت چاق بود. ما احمدی‌نژاد را اینطور تحویل شما دادیم که الان لاغرش کردید؟!»

* مزاحمت سربازهای سر کوچه برای دخترهای محل

یکی از بخش‌هایی که در میدان 72 نارمک، حتی وقتی کسی نداند منزل احمدی‌نژاد آنجاست توجهش را جلب می‌کند، کیوسک مخصوص نگهبان سر کوچه و سرباز‌هایی است که هر روز عوض می‌شوند و زنجیری که سر کوچه نصب شده تا عبور و مرور ساکنان آن کنترل شود. همه اینها با چند دوربینی که در اطراف آن محدوده نصب شده و هر لحظه مانیتور می‌شود، باعث می‌شود هیچ غریبه‌ای بدون اینکه شناسایی شود از آن حوالی رد نشود.
اهالی محل می‌گویند نبش جنوبی کوچه یک خانه است که درش از سمت میدان باز می‌شود. آن خانه را نهاد ریاست‌جمهوری خریده است و بادیگاردها آنجا هستند، خانه دیگر که چسبیده به همین خانه است و درش داخل کوچه، خانه یکی از همسایه‌هاست که معمولا هم آمریکاست و بعضی وقت‌ها به ایران می‌آید. او می‌گوید خانه‌ای که برای سکونت بادیگاردها خریده‌اند با خانه کناری طوری هستند که اگر کسی نداند، نمی‌تواند تشخیص دهد این دو ملک جدا از هم هستند و رهگذران معمولا فکر می‌کنند هردو اینها یک ملک هستند.

۱۳۹۲/۷/۱۱

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...