نسخه چاپی

سروش صحت قاتل نیست!

«من اصولا فكر می كنم زندگی چیز عجیب و غریب و پیچیده ای نیست كه آدم بخواهد خودش را در هر شرایطی اذیت كند. سختی ها و لذت های خودش را دارد و می توانیم روی سختی ها متمركز باشیم و همیشه دلخور باشیم و می توانیم روی شادی هایش متمركز شویم.

به گزارش نما به نقل از همشهری جوان: «من اصولا فکر می کنم زندگی چیز عجیب و غریب و پیچیده ای نیست که آدم بخواهد خودش را در هر شرایطی اذیت کند. سختی ها و لذت های خودش را دارد و می توانیم روی سختی ها متمرکز باشیم و همیشه دلخور باشیم و می توانیم روی شادی هایش متمرکز شویم. زندگی سخت است؟ خب آره سخت است. که چی؟ با زندگی بایدرفیق باشیم.»

خودش هم واقعا همینطوری زندگی می کند و این گفته هایش فقط یک مشت حرف قشنگ نیست! مثلا وقتی می خواهیم از ترانه های محبوب این روزهایش بگوید، موقع رانندگی همان ترانه ها را پخش می کند و خودش هم با آن می زند زیر آواز. ترجیح می دهد به جای غر زدن به جان خودش و زندگی اش، راضی باشد. با همه آدم هایی که می شناسد و نمی شناسد، گرم می گیرد و طنازی و شوخ طبیعی ظریفی دارد که کیفورتان می کند؛ انگار به یک منبع انرژی تجدیدپذیر متصل است چون هیچ وقت آرام و قرار ندارد و کمتر روزی از سال را می توانید پیدا کنید که سرش به کاری، به کارگردانی، نویسندگی یا بازیگری گرم نباشد.

لابد شما هم باورتان نمی شود اما «سروش صحت» 48 ساله شده و با همه اینها هنوز بلد است مثل روزهای جوانی اش از زندگی لذت ببرد. هر چند به قول خودش «کمی تنبل و یک کمی سختگیر» است و با توجه به راضی بودن همیشگی اش، برنامه ریزی قبلی ندارد اما هنوز از کار کردن و کارگردانی و نوشتن و لذت می برد. مرد باهوش و اصفهانی سوال های ما را در روزهایی جواب داد که مشغول نوشتن و پیش تولید سریال کمدی «شمعدانی» است. جواب هایی که طنازی و انرژی همیشگی و تمام نشدنی اش در آنها پیداست.



اگر امروز روز آخر زندگی تان باشد، از کی عذرخواهی می کنید؟ چرا؟

- از هیچ کس. چرا باید عذرخواهی کنم؟ روز آخر بقیه باید از من عذرخواهی کنند و به من حالی بدهند که دارم می میرم. فکرش را بکنید در بین آن همه غم و غصه و ناراحتی و مردن، تازه بروم دنبال عذرخواهی!

هواپیما دارد شما سقوط می کند، آخرین لحظه عمر چی از فکرتان می گذرد؟

- همه چیزهایی که دوستشان دارم. بستگی دارد سقوط این هواپیما چقدر طول بکشد. امیدوارم ارتفاع آنقدر زیاد باشد که سقوطش 50 سالی طول بکشد. فکر می کنم در آن چند ثانیه همه از جلوی چشم هایم رد می شوند؛ از خودم تا هر کسی که دوستش دارم. البته کار به فکر کردن نمی کشد. در این لحظات دنبال این هستم که سقوط نکنم. دنبال چتر نجات و درهای اضطراری و پایین پریدن و هر دستاویزی برای نجات می روم.

اگر آخرین بازمانده زمین باشید چه کار می کنید؟

- تلاش می کنم ببینم می شود کس دیگری را پیدا کرد یا نه، بعد باز هم می گردم ببینم کس دیگری هست یا نه. بعد یک ذره گریه می کنم، بعد می نشینم و بعد دوباره می گردم دنبال آدم دیگری. بعدگریه می کنم. بعدش احتمالا دق می کنم چون من دوست دارم دور و برم آدم زیاد باشد.

بزرگترین اشتباه زندگی شما چه بوده؟

- بنا به دلایل زیادی مسیر حرفه ای ام را خیلی دیر شروع کردم. دست خودم نبود ولی بالاخره این اشتباه وجود داشته. خیلی از کارهایی که کرده ام، کارهایی بوده که بعدا که به آنها نگاه کرده ام، خیلی دوستشان نداشته ام ولی اجتناب ناپذیر هم بوده. از این به بعد هم حتما این اشتباهات را تکرار خواهم کرد ولی در لحظه وقوع آن اشتباه حتما برای خودش دلایلی دارد.

می خواهید به دوستتان پیامک بزنید «من به بهرام دروغ گفتم که پول ندارم» ولی پیامک را اشتباهی برای بهرام می فرستید. چه حسی پیدا می کنید؟

- می خندم و بهش می گویم ببین چه بدشانسی، هزار بار بهت دروغ گفتم و نفهمیدی ولی این یک بار را فهمیدی.

تجربه اولین عشقتان چطور بود؟

- شیرین بود؛ عشق اول، عشق لذتبخشی است. کلاس پنجم دبستان بودم که همزمان عاشق سه نفر شدم. مادرم معلم کلاس پنجم یک دبستان دخترانه بودو من هم عاشق سه تا از شاگردهای همان کلاس پنجم او شدم. عکس های کوچکی از خودم داشتم که برای خودم عکس های مهمی بودند. به هر کدام از آنها، یک عکس دادم که هیچکدام آن را نگه نداشتند. لحظه ای که آن عکس ها را به آنها می دادم، فکر می کردم برایشان مهم است و آنها را تا آخر عمر نگه می دارند. خیلی برایم مهم بود ولی برای آنها مهم نبود به خصوص اینکه سه تایی با هم دوست بودند و همزمان به آنها عکس داده بودم.

دوست دارید جای کدام کاراکتر فیلم های عاشقانه باشید؟

- جای آنکه در عشق شکست می خورد. مثلا جای اسکارلت در «بر باد رفته»! به خصوص که سبیل هایم هم خیلی به اسکارلت می آید!

مزخرف ترین چیز عشق چیست؟

- وقتی در عشق شکست می خوئری، غم بعد از این شکست. سنایی می گوید: «عاشق نشوید اگر توانید/ تا در غم عاشقی نمانید».

اگر می توانستید یک نفر را در تاریخ بکشید، آن یک نفر کی بود؟

- خیلی آدم کش نیستم، به خاطر همین خیلی ها را که دوست دارم بکشم، به حبس ابد محکوم می کنم و می اندازمشان در یک زندان تر و تمیز.

خوابی می بینید که چندین بار تکرار شده باشد؟

- گاهی خواب می بینم موهایم دارد می ریزد. گاهی خواب می بینم امتحان دارم و به امتحان نمی رسم و خیلی با اضطراب بلند می شوم. گاهی خواب می بینم که لیسانس گرفته ام ولی معلوم می شود که من دیپلم نداشتم و بعدا می گویند بایدلیسانست را پس بدهی. گاهی خواب می بینم که دارم می دوم و بعد پرواز می کنم. گاهی هم خواب می بینم که به عنوان قاتل یک نفر که کشته شده، معرفی شده ام و آنقدر تعدادکسانی که دنبالم هستند که دستگیرم کنند و من را بکشند، زیاتد است که مثل فیلم ها همین جور دارم فرار می کنم؛ هیچ فرصتی هم برای اینکه توضیح بدهم من قاتل نیستم، نیست و فقط دارم فرار می کنم و حلقه محاصره هی دارد تنگ و تنگ تر می شود.یکسری از خواب هایم را هم که برایتان تعریف نمی کنم!

اگر حق داشتید از خدا یک سوال بپرسید، چی می پرسید؟

- خدایا حالت خوبه؟ راضی هستی از همه چیز؟

یک اعتراف کنید.

- اعتراف می کنم این مصاحبه برایم سخت است و پدرم درآمد و نمی دانم به خیلی از سوال ها چه جوابی بدهم و همه جواب هایی که دادم راست نبودو خیلی هایش را دروغ گفتم!



می توانید اتفاقی را نام ببرید که زندگی تان را به دو قسمت قبل و بعد تقسیم کرده باشد؟

- اتفاق های زیادی بوده که زندگی ام را به دو قسمت تقسیم کرده. قسمت بعدی هم دوباره به دو قسمت تقسیم شده و این اتفاق مدام تکرار شده. همه اش را نمی شود گفت اما یکی اش که مهم بوده، مرگ مادرم بود. قبل از او کسی از نزدیکانم نمرده بودو بعد از او، تپ و تپ همه مسلسلی شروع کردند به مردن! قبل از آن مرگ را زیاد نمی شناختم، بعدش انگار راهش پیدا شد و همه بدو بدو از همان راه رفتند!

دوست داشتیداستعداد چه کاری را داشته باشید که الان ندارید؟

- سه تا کار را خیلی خیلی دلم می خواست بلد باشم. دلم می خواست موسیقی را خوب بزنم که الان اصلا بلد نیستم. اگر انتخاب با خودم بود، در سازهای غربی، ویولن سل و در سازهای ایرانی، کمانچه را انتخاب می کردم. دوست داشتم چند زبان دنیا را بلد بودم و خوب حرف می زدم که الان انگلیسی اش را هم خوب حرف نمی زنم. دلم می خواست در کار با کامپیوتر و تکنولوژی هم مسلط بودم که الان ضعیف هستم.

این روزها چه تارنه ای را با خودتان زمزمه می کنید؟

- «تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب/ بدین سان خواب را با تو زیبا می کنم هر شب» ترانه ای از محمد علی بهمنی از آلبوم همایون شجریان و علی قمصری، تِرک 3 از سی دی اول این آلبوم! و تراغنه «تو چشمات مال من نیست و نگات دنبال من نیست و چشاتو دزدکی دیدم، تو قهوت فال من نیست و ...» از احسان خواجه امیری.

دوست دارید چطوری بمیرید؟

- یک مهمانی باشد با دوستان و رفقا. خیلی خوش بگذرد و خیلی بگوییم و بخندیم. بعدش روی کاناپه خوابم ببرد و خداحافظ!

به نظر شما آخرش چی می شه؟!

- آخرش تمام می شود.

۱۳۹۲/۱۲/۷

نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...