نسخه چاپی

ماجرای غذایی كه علامه جعفری لب نزد

فارس- عذرا جعفری(فرزند چهارم علامه جعفری) می‌گوید كه نزدیكی‌های رحلت علامه، روزی سیدحسین نصر به دیدارشان آمد و گفت كه استاد رنگ و رویتان خیلی پریده است! پدر جواب داده بودند كه بله در جریان هستم ولی هنوز انگیزه‌ام را از دست نداده‌ام.

علامه جعفری، علامه زمانه خود بود از آن خانواده‌های روحانی که منش و سلوکشان را بدون اینکه به بچه‌ها تعلیم دهند در ضمیر ناخودآگاهشان حک می‌کردند از نظم و ترتیب گرفته تا قول و قرارهایشان همه درس زندگی بود.

عذرا جعفری، فرزند علامه جعفری می‌گوید که پدر رفتارش در منزل با هر یک از اعضای خانواده به تناسب سن و سال آنها بود با نوه‌ها و بچه‌ها ارتباط خوبی داشت و حتی بعداز ازدواجمان هم این چراغ روشن زندگیمان را هیچ گاه خاموش نکردیم و در مسائل مختلف با ایشان مشورت کردیم.

فرزند علامه با هیجان و علاقه خاصی از کلاس‌های درسی که آقاجانشان برایشان برگزار می‌کردند بالاخص درس مثنوی تعریف می‌کند و می‌گوید که پدر هیچ گاه مولانا را بت نکرد ولی زمانی که تدریس می‌کرد انگار در عالم دیگری بود.

عذرا جعفری درباره درس‌هایی که پدر در منزل خانم انصاری می‌دادند می‌گوید که این درس‌ها در تمام حوزه‌ها هر روز صبح برپا می‌شد اما پدر معتقد بود که اگر یک بار خانم انصاری را در خیابان ببیند ایشان را نمی‌شناسد!

کرامات علامه جعفری بسیار است؛ هر یک از فرزندان خاطراتی را تعریف می‌کنند عذرا هم از دعاهای پدر برای شفای اعضای فامیل و حتی برای خواهر همسر خودش می‌گوید آن زمان که هنوز امکان تشخیص جنسیت جنین در دوران بارداری میسر نبود، علامه جنسیت فرزند وی را تشخیص داده بودند.

عذرا جعفری از روزهای آخر عمر پدرش تعریف می‌کند و اینکه حتی روز‌های آخر هم علامه دو چمدان کتاب با خود به خارج از کشور برده بود و در بستر بیماری هم به شاگردانشان درس می‌داد.

چندی پیش مشروحی از گفت‌وگویمان با فریده جعفری، فرزند پنجم خانواده علامه جعفری را در خبرگزاری فارس منتشر کردیم و اکنون مشروح گپ‌وگفت فارس را با عذرا جعفری می‌خوانیم.



از سمت راست عذرا جعفری - فریده جعفری



خانواده روحانی منش و سلوک متفاوتی از دیگران دارد

*خانم جعفری لطفاً ابتدا خودتان را معرفی کنید؟

- من عذرا جعفری فرزند چهارم علامه جعفری هستم در یک خانواده روحانی متولد شدم و به همین دلیل موقعیت زندگیمان با دیگران تفاوت داشت وقتی می‌گویم روحانی منظور این است که پدرم به لحاظ منش و سبک و سیاق زندگی با دیگران متفاوت بود خواه ناخواه احترام متفاوتی به ایشان می‌گذاشتند، ایشان علامه زمان خود بود و واقعاً ایشان حتی زمانی که در منزل برای ما تدریس می‌کردند هم لباس مقدسشان را حفظ می‌کردند و این لباس را مقدس می‌دانستند.

*این متفاوت بودن روش زندگی شما با دیگران را چطور ارزیابی می‌کنید؟

-خب روحانی جماعت سلوک زندگی‌اش با دیگران تفاوت دارد البته این خاصه درباره پدر من طور دیگری بود، ما همیشه پیش از اینکه ایشان چیزی به ما بگوید در رفتارشان همه چیز را تعلیم می‌دیدیم، تعهد، اخلاق، دین مداری و ... همه را نه بالاجبار بلکه ناخودآگاه لمس می‌کردیم و به طرفش کشیده می‌شدیم. زمانی که مشاهده می‌کردیم پدر همیشه سر قولشان هستند و برای رسیدن به زمان قرارهایشان لحظه شماری می‌کنند که سر ساعت برسند ناخودآگاه این نظم و ترتیب سرلوحه زندگی ما می‌شد حتی بعدها که صاحب زندگی شدیم این نظم را بسیار رعایت می‌کردیم و برای جوانان توصیه می‌کنیم. تعهد ایشان هم به دیگران برای ما بسیار ملموس بود و تنها در حد یک تئوری و شعار نیست.



گفتار و رفتار علامه هیچ تناقضی با هم نداشت

*رفتارشان در منزل با بچه‌ها چطور بود؟

-اول این را بگویم که رفتارشان با بچه‌ها بسیار معصومانه بود چرا که واقعاً بچه‌ها را دوست داشتند و شاید کسی بگوید با آن سطح معلومات و دانش چطور می‌توانستند کودکانه رفتار کنند در صورتی که ایشان کنار نوه‌هایشان توپ‌بازی می‌کردند و خود را یک بچه می‌دیدند انگار که همان سن و سال را دارند، بنابراین هیچ احساس خودخواهی، خودبینی و خودبزرگ‌بینی ما از پدرمان ندیدیم؛ همیشه برای ما یک مقام بسیار عالی قائل بودند و مقام خودشان نیز نزد ما بالا بود و گفتار و رفتارشان با یکدیگر تناقضی نداشت.



*شما در چه سالی و کجا متولد شدید؟

-من متولد سال 1335 در تهران هستم دیگر خواهر و برادران پیش از من در نجف، مشهد و تبریز متولد شدند ولی از من به بعد دیگر همه تهران بودند. پیش از این محل، در خیابان آیت‌الله کاشانی در خیابان زیبا و قبل‌تر هم در خیابان خیام بودیم.



*آن زمان تا چه سطحی تحصیلاتتان بود؟

-من تا دیپلم درس خواندم و بعد دوازده کلاس را که خواندم دو سالی هم الهیات خواندم و ازدواج کردم، با آن وضعیتی که دانشگاه‌ها آن دوره داشت حقیقتاً راغب به ادامه تحصیل نبودم ولی اکنون ادامه تحصیل دادم و در دبیرستان تدریس می‌کنم.



کلاس‌های تفسیر مثنوی علامه را روی نوار کاست ضبط می‌کردم

*بسیار عالی. به فلسفه، عرفان و فقه هم علاقه‌مند بودید و پای درس علامه می‌نشستید؟

-بله ما جذب درس‌های ایشان بودیم حتی یادم می‌آید درس خانوادگی با هم داشتیم یک روز ایشان به ما گفتند که دخترها و پسرها بیایید و بنشینید می‌خواهم به شما درس بدهم حدود ده نفری خانواده ما و یکی ‌ـ دو نفر از دوستان نزدیک شدیم یک‌شنبه‌ها کلاس برای ما می‌گذاشتند چهارشنبه‌ها هم معراج‌السعاده ، درس اخلاق می‌دادند که عمومی‌تر هم بود حتی یادم است آن زمان هجده سال بیشتر نداشتم خیابان زیبا که بودیم کلاس مثنوی برگزار می‌کردند من هم شرکت می‌کردم و سنم از همه کمتر بود همه نوارهای پدر را حفظ کردم صدایشان را ضبط می‌کردم یک زمان به ایشان گفتم که آقاجان من همه نوارهای شما را دارم، ایشان تعجب کردند که من چطور اینها را با نوار کاست ضبط کردم.

ما از همان بچگی نه اینکه خودشیفته باشیم ولی متوجه می‌شدیم که حرکت پدر یک حرکت معمولی نیست مثلاً همین کلاس‌های مثنوی ایشان زمانی که به جلد پنجم رسید و من الان حاشیه‌نویسی‌هایی هم بر آن دارم متوجه می‌شدیم که ایشان به ما نگاه می‌کنند ولی واقعاً نزد ما نبودند تراوشات ذهنی و مغزی‌شان فوق‌العاده بود مدام بارش می‌کردند و بر ذهن ما تأثیر می‌گذاشتند همه متأثر از این کلاس‌ها بودند و حتی گاهی همه اشک می‌ریختند آن زمان می‌فهمیدیم که چقدر ما کوچک بوده‌ایم و اینجا چقدر والاست، بنابراین ناخودآگاه از این مباحث متأثر می‌شدیم.

علامه مثنوی را بُت نکردند

مثنوی هم درس عرفانی و فلسفی است یک نفر ممکن است آن را از بُعد عرفانی تدریس کند و دیگری مخلوطی از فلسفه، عرفان و حکمت. علامه جعفری حتی نقد و تحلیل خود را هم از این مباحث می‌گفتند و هیچ وقت مثنوی را بت نکردند تا جایی که می‌شد انتقاد هم داشتند.

تقریبا دو سال درس الهیات خوانده بودم که ازدواج کردم و بچه دار شدم.



*چند سالگی ازدواج کردید؟

-نوزده ـ بیست سالم بود یک مدتی هم به دلیل مأموریت کاری همسرم به خارج از کشور رفتیم، من هم زبان انگلیسی خواندم.



علامه جعفری به همراه نوه‌ها



علامه از نوه‌هایش درخواست آموزش زبان انگلیسی می‌کرد

*همسرتان از شاگردان علامه جعفری بودند؟

-خیر تنها یک شناختی حاصل شد ولی شاگرد علامه نبودند یک رابطی معرفی کرده بود، ایشان در شرکت گاز مشغول بودند، ارتباط ما پس از ازدواج هم کماکان با خانواده پدر قوی بود حتی ما که از خارج از کشور برگشته بودیم پدرم به بچه‌ها می‌گفتند که به ایشان زبان یاد بدهند، لغت‌ها را می‌پرسیدند این خیلی خوب بود. الان که یک دبیر هستم و بچه‌ها را می‌بینم که عاشق علم نیستند، ایشان حتی در دوره حیاتشان سخنرانی در روز تاسوعای یک سالی داشتند می‌گفتند که چشم‌ها را با درخشش قبل نمی‌بینند حال که چند سال هم از آن دوره ایشان گذشته الان که دیگر هیچ!



با دختران شهید بهشتی هم‌مدرسه‌ای و دوست بودیم

*از خواهرتان شنیدیم که با اساتید و بزرگانی همچون شهید مطهری و بهشتی ارتباط خانوادگی داشتید...

-بله شهید مطهری، آیت‌الله بهشتی و آقای هشترودی البته برخی هم بودند که ارتباط خانوادگی نبود ولی آیت‌الله بهشتی را خاطرم می‌آید که آقاجان با ایشان خیلی ارتباط داشت و شهید مفتح هم همینطور ما هم با دخترانشان در یک دبیرستان درس می‌خواندیم و دوست بودیم.

*حوزه هم درس خواندید؟

-الهیات را در مکتب ولیعصر می‌خواندم. خانم انصاری یکی از شاگردان پدر بودند در رفتارشان عشق به علم و دانش را می‌دیدیم خانم مجتهده و با تقوایی بود آن زمان ما کوچک بودیم آقاجان هر روز صبح به قصد منزل ایشان و تدریس می‌رفتند هم احکام و هم مثنوی و دیگر دروس را تدریس می‌کردند از این طریق ما با خانم انصاری آشنا شدیم ایشان یک حسینیه‌ای هم داشتند آقاجان می‌گفتند که هر روز صبح این خانم را درس می‌دهم ولی اگر ایشان را در خیابان ببینم نمی‌شناسم! بعد فهمیدیم زمانی که ایشان برای درس می‌رفتند همسر خانم انصاری هم حضور داشتند و یک خانم دیگری هم بودند یک پرده بین آقایان و خانم‌ها می‌کشیدند و از پشت پرده آقاجان به ایشان درس می‌دادند. این همه امروز دم از آزادی و حرمت‌ها زده می‌شود، چه چیزهایی شکسته شده است؟ از چیزهای دیگر که بگذریم.



از سمت راست فریده جعفری - عذرا جعفری



یکی از اقواممان می‌گوید که دخترش را از دعای علامه دارد

*از کرامات علامه جعفری بفرمایید؟ آیا علامه به جز دعایی که برای شفای خواهرتان کرده بود، برای فرد دیگری هم دعا کرده بود؟

-بله فراوان. البته ایشان هیچ زمان نمی‌گفتند ولی ما می‌دیدیم یادم می‌آید مادر همسر خواهر کوچکم مریضی قلب و قند داشت و باید او را عمل می‌کردند همسر خواهرم بسیار ناراحت بود زمان عمل مادرشان به منزل ما تماس گرفت و از پدر درخواست کرد که برایش دعا کنند، پدر از اتاق خارج شد و بعد برگشتند دیگر ما پیگیر نشدیم عمل مادر ایشان هم با موفقیت و به طرز عجیبی با سلامتی و هوشیاری ایشان انجام شد.

خواهر همسر بنده هم یک زمانی باردار بودند، بیماری مالت گرفتند و به ایشان گفته بودند که نباید باردار باشد، ایشان با حال گریه نزد پدر من آمدند و گفتند که می‌خواهند فرزندشان را نگه دارند پدر از ایشان پرسید شما واقعاً بچه را می‌خواهید و او گفت بله! آقاجان گفتند که شما نگران نباشید یادم می‌آید بعد از آن حالی به پدر دست داد و بعد به اتاق خودشان رفتند و آمدند و گفتند که به او بگویید بچه را نگه دارد ولی وقتی به دنیا آمد اسمش را عطیه بگذارد، آن زمان که مشخص نمی‌شد فرزند دختر یا پسر است پس از آن خواهر همسر من هم حالشان خوب شد و بچه‌شان هم به سلامتی به دنیا آمد و از آن زمان ایشان می‌گویند که من دخترم از دعای پدر شما دارم.

این مسائل شاید به ظاهر چیزی نباشد و کسی به آنها توجه نکند ما هم خودمان بیست و چهار ساعت برای حوائجمان دعا کنیم ولی خواسته‌های بشر اینطور است که اگر به آنها برسیم هم رضایت ما را جلب نکند همیشه با ناامیدی و پستی و بلندی همراه است، نمونه‌های اینطوری واقعاً بی نظیر است که به خوبی و نتیجه مثبت ختم شود ایشان هیچ وقت برای خودشان چیزی نمی‌خواستند.



علامه یک چراغ روشن برای زندگی ما بود

*راهنمایی‌های علامه پس از ازدواجتان به چه شیوه‌ای بود؟

-خب ایشان به زندگی ما کاملاً اشراف داشت همیشه با ایشان درباره مسائلمان صحبت می‌کردیم حتی زندگی داخلی‌مان و بچه‌ها پدر ما را راهنمایی می‌کردند بنابراین هیچ وقت از او دور نشدیم چرا که می‌دانستیم وی یک چراغ روشن برای زندگی ماست اما روزهای آخر عمرشان دیگر یک مقدار کسالت داشتند دوستانشان را لواسان باغ کوچکشان دعوت کردند فقط اندازه دو ساک بزرگ کتاب با خودشان برده بودند چرا که ما هیچ وقت شاهد نبودیم ایشان پنج دقیقه بیکار باشند حتی زنگ تفریحشان را هم در باغ گل کاری می‌کردند ما بیکاری از پدرمان ندیدیم حتی آن زمان که نیاز به استراحت داشتند.

علامه به سیدحسین نصر گفتند که هنوز انگیزه زندگی دارند

مادر ما پنج سال پیش از پدر فوت کردند بنابراین دیگر این سال‌های آخر پدر تنها بودند ما گاهی به ایشان سر می‌زدیم ایشان مدام در حال نوشتن و خواندن بودند یا در حیات قدم می‌زدند و در عالم دیگری بودند چیزی به ذهنشان می‌رسید سریع می‌نوشتند یا می‌گفتند تقریباً دیگر این دو ماه آخر رنگ و روی خوبی نداشتند خودشان هم فهمیده بودند یک بار سیدحسین نصر به دیدارشان آمدند و گفتند که استاد به نظرم رنگ و روی خوبی ندارید، ایشان گفته بودند بله متوجه هستم ولی هنوز انگیزه‌ام را از دست ندادم این یک جمله برای من و امثال من و بچه‌هایم درس بزرگی بود ماهایی که تا یک مقدار ناملایمات و شکست می‌بینیم خودمان را می‌بازیم و تصور می‌کنیم دنیا به آخر رسیده است و هیچ کار دیگری نمی‌توانیم بکنیم دیگر بالاتر از این برای ما نمی‌تواند باشد.

علامه لحظات آخر عمرشان هم به دانشجویان تدریس می‌کردند

در همین منزل آیت‌الله کاشانی که اکنون کتابخانه شده است برای ایشان بستری مهیا کردیم دانشجویان و اساتید گروه گروه سر می‌زنند دیگر روزهای آخر بود همه دورشان جمع می‌شدند خدا شاهد است که آن لحظات به همه درس می‌دادند و صحبت می‌کردند اصلا باور نمی‌کردیم که قرار است به سمت ابدیت برود، بسیار شکوفا و با حرف‌های ناگفتنی بودند و احساس مسئولیت زیادی می‌کردند حتی همان زمان‌ها از لندن برای پاسخ پرسش‌هایشان نزد ایشان آمدند پدر هم با روی گشاده استقبال کرد و پرسش‌هایشان را پاسخ گفت.

2 چمدان از وسائل علامه در سفر معالجه‌شان به خارج از کشور، کتاب بود

روزهای آخر عمر پربرکتشان، ایشان را برای معالجه در خارج از کشور متقاعد کردیم البته خودشان نمی‌خواستند ما گفتیم که اگر یک راه هم باشد باید آن را امتحان کنیم بنابراین آخرین دیداری که با ایشان داشتیم سه چمدان برایشان جمع کردیم که بازهم دو چمدانش کتاب و نوشته‌هایشان بود یادم می‌آید خواهرم فریده بسیار برای ایشان بی‌تابی می‌کرد یک باری که آقای صدوقی به پدر خارج از کشور تماس گرفته بودند که دختران بی‌تابی می‌کند چیزی به او بگویید، پدرم گفته بود که دخترم خبر خوشحالی برایت دارم ترجمه نهج‌البلاغه به اتمام رسید!

البته خواهرم هم می‌گوید بسیار خوشحال شده و دلش آرام گرفته ولی در نهایت ما به فکر سلامتی ایشان بودیم ایشان به فکر تمام کردن نهج البلاغه ما در چه عالمی بودیم ایشان در چه عالمی. خلاصه پس از آن هم به سرعت کتاب را به تهران فرستادند برای چاپ، همین نشان می‌دهد ایشان در لحظات آخر هم بیکار نبودند.

برادرم تعریف می‌کردند که یک بار در نروژ به همراه پدر به منزل یکی از اشخاص معتبر دعوت شدند و پدر برای اینکه این شخص ناراحت نشود دعوتشان را قبول کردند ولی زمان شام به مشامشان بوی بدی از غذا خورده بنابراین چیزی نخوردند و درخواست نان و پنیر کردند. بعداً صاحبخانه پیگیر می‌شوند که چرا علامه غذای ما را تناول نکرد، برادرم به ایشان می‌گویند که بوی بدی از غذای شما به شامه علامه رسیده شما غذایتان را از کجا تهیه می‌کنید؟ صاحبخانه هم با کمی تأمل گفته بود که به دلیل تنگی وقت مرغ را ذبح اسلامی نکردیم اما همین که علامه درخواست نام و پنیر کردند ما در یخچالمان یک ظرف نان و پنیر و سبزی آماده دیدیم که البته قبلاً نبود همان را برای ایشان آوردیم.



*ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.

-من هم از لطف و صرف وقت شما متشکرم.

۱۳۹۳/۳/۷

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...