نسخه چاپی

خاطره همسر رهبر انقلاب از دستگیری ایشان توسط ماموران ساواك

همسر رهبر معظم انقلاب خاطره ای را از دوران سخت مبارزه ایشان علیه رژیم ستمشاهی نقل كرده اند كه خواندن آن خالی از لطف نیست:


خاطره ای دارم از آذر سال 56 که هرگز فراموش نمی کنم. این آخرین دفعه ای بود که ایشان دستگیر شدند. از ساعت 7 شب منزل ما را محاصره کرده بودند. آقای خامنه ای منزل نبودند، ساعت 12 به منزل آمدند. ساعت 3 بعد از نصفه شب مأمورین ساواکی ها اسلحه هایشان را از لای در به داخل آوردند و ایشان را تهدید کردند اما ایشان مقاومت کردند و در را بستند. من خواب بودم. از صدای شکستن شیشه های در و فریاد ساواکی ها که می گفتند: تسلیم، آتش می کنیم، بیدار شدم. دیدم مصطفی توی رختخوابش نشسته و با کمال وحشت زدگی می گوید: مامان بابام را کشتن. آن وقت من متوجه شدم قضیه چیست، از پشت شیشه در دیدم مأمورین دست های ایشان را دست بند زده اند و چند نفری دارند ایشان را کتک می زنند و ایشان هم در همان حال از خودشان دفاع می کردند.
من زود چادرم را سرم کردم. مأموری وارد هالی که ما خوابیده بودیم شد و اسلحه اش را روی سر من گرفت و اجازه نمی داد حرکت کنم. در همان حال برادرم که آن شب منزل ما بود از خواب پریده بود و دوید داخل هال و گفت چه خبر شده؟ من گفتم خبری نیست کارهای همیشگی است. مأمور از حرف من عصبانی شده بود. میثم توی گهواره گریه می کرد. بعد از گذشت مدت زمانی به اتاق کتابخانه که ایشان و مأمورین آن جا بودند، رفتم. آن ها مشغول گشتن کتاب ها بودند، با چند مرتبه رفت و آمد یواشکی کاغذ و نوشته هایی را که ایشان خیلی روی آن ها زحمت کشیده بودند از اتاق بیرون آوردم. اذان صبح شد، ایشان خواستند نماز بخوانند، با مراقبت مأمورین وضو گرفتند و نماز خواندند. بعد آماده رفتن شدند . من بقیه بچه ها را که خواب بودند بیدار کردم و برای اینکه خیلی ناراحت نشوند، گفتم بابا می خواهد به مسافرت برود. ولی وقتی که بچه ها ساواکی ها را با آن اسلحه هایشان دیدند قضیه را فهمیدند. آقای خامنه ای خداحافظی کردند و با مأمورین رفتند. وقتی که هوا روشن تر شد دیدم که روی زمین خون ریخته نفهمیدم چی شده تا اینکه بعد از ظهر همان روز از ژاندارمری تلفن کردند که ایشان را می خواهند ببرند اگر مایلید ایشان را ببینید هر چه زود تر به آن جا بیایید. با بچه ها به همراه یکی از دوستان ایشان به ژاندارمری رفتیم. ایشان را ملاقات کردیم و آن جا من فهمیدم که بر اثر کتک مزدوران ساواک پای ایشان زخمی شده است.
روز بعد دوباره به همین ترتیب به ملاقات رفتیم و گفتند: من به سه سال تبعید در ایرانشهر محکوم شده ام. ایشان پس از این که مدتی از محکومیت خود را در ایرانشهر گذراندند به جیرفت کرمان منتقل شدند. که بعد از چندی به علت انقلاب امت اسلامی ایران به مشهد آمدند و مابقی محکومیت خود به خود منتفی شد.

۱۳۹۳/۴/۷

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...