نسخه چاپی

سیاست‌های نظام پیرامون جمعیت چه بود؟

طی سالیان گذشته، اخذ سیاستهای سلبی، آموزشی، رسانه‌ای و... اصلاح روند فرزندآوری كمتر را با مشكل مواجه ساخته است. در این میان، طرح سیاست‌هایی همچون افزایش مرخصی زایمان و بیمه كردن فرزند چهارم و... برای معكوس‌سازی این روند مطرح است و حال آنكه به نظر می‌رسد راه‌حل مسئله در جای دیگری است. به‌راستی راه‌حل برون‌رفت از وضعیت كنونی كدام است؟

به گزارش نما به نقل از برهان، معصومه ندیری؛ بیست سال پیش وقتی دولتی‌‌ها به‌طور جدی صحبت از کنترل موالید به نفع رشد اقتصادی کردند، وقتی مجلس قانون محرومیت‌‌ از حمایت‌‌های بیمه‌‌ای و تأمین اجتماعی را برای خانواده‌های بیش از 4 نفر وضع کرد و رسانه‌‌ها شروع به تبلیغ فرزند کمتر و بعضاً تمسخر خانواده‌‌های پرجمعیت کردند، بحث‌‌های داغی در جامعه شکل گرفت. در ابتدا مردم، برخی علمای مذهبی و کارشناسان مخالفت کردند، اما رفته‌رفته کار به جایی کشید که امروز وقتی دستگاه قدرت حرف از رشد جمعیت در چشم‌انداز ایران می‌‌زند، مردم با سیاست ازدیاد جمعیت مخالفت می‌‌کنند.

این چرخش عجیب، اتفاقی نیست که فقط برای جامعه‌ی ما رخ داده باشد. دولت‌‌ها در دوره‌‌های ازدیاد جمعیت، اقدام به سیاست‌‌های کاهش موالید و در دوره‌‌هایی که رشد جمعیت کمتر از میزان لازم برای جانشینی نسل‌‌ها باشد، اقدام به وضع سیاست‌‌های تشویقی تولید مثل می‌‌کنند که به جرئت می‌‌توان گفت تاکنون فقط در مورد اول، یعنی کاهش جمعیت، موفق بوده‌‌اند و هرگز نتوانسته‌‌اند بعد از اعمال سیاست‌‌های کاهشی، جوامع خود را راضی به تکثیر مجدد جمعیت کنند.

یادداشت پیش رو در پی آن است که نشان دهد اصلی‌‌ترین سیاست‌گذاری کلانی که باید اتخاذ شود چیست. بی‌‌شک اگر دادن مرخصی زایمان، بیمه کردن فرزند چهارم و مانند این‌ها در متقاعد کردن جامعه به باروری بیشتر مؤثر بود، کشورهایی مانند کانادا که بهترین و بالاترین امکانات اقتصادی را در اختیار خانواده‌‌ها برای فرزندآوری قرار می‌‌دهند، اکنون نباید مشکل جمعیتی می‌‌داشتند. در واقع زمانی یک سیاست‌گذاری درست در حوزه‌ی جمعیتی خواهیم داشت که پیش از آن، یک مسئله‌شناسی دقیق انجام داده باشیم. در غیر این صورت، به همان درماندگی‌‌ای که سایر دولت‌‌ها در تنظیم جمعیت بومی‌شان مبتلا شده‌‌اند، مبتلا خواهیم شد. برای نیل به این مقصود، ناچاریم کمی عقب‌‌تر برگردیم و ببینیم در روند تاریخی کنترل موالید، چه اتفاقی رخ داده که چنین وضعیتی را ایجاد نموده است.

در گذشته بالا بودن نرخ موالید با نرخ بالای مرگ‌ومیرهای نوزادان، مرگ‌‌های ناشی از بیماری‌‌ها، جنگ و قحطی‌‌های بزرگ، تعدیل می‌‌گشت. اما بعد از رشد علم و تغییراتی که در عرصه‌ی اقتصاد، سیاست، فرهنگ و حتی تکنولوژی رخ داد، این توازن طبیعی جمعیت از بین رفت. پیشرفت علم باعث گسترش مراقبت‌‌های بهداشتی، فائق آمدن بر قحطی‌‌های بزرگ و افزایش امید به زندگی شد و تمام این‌ها منجر به بروز پدیده‌ی انفجار جمعیت گردید. از این زمان به بعد، دولت‌‌ها متوجه راه‌حلی برای رفع این مشکل گشتند و برای اولین‌بار حکومت‌‌ها بر حوزه‌ی زناشویی و فرزندآوری شهروندانشان اعمال قدرت کردند و امروزه ما این پدیده را سیاست‌های جمعیتی می‌‌نامیم.

اما این سیاست‌‌ها مگر چه بودند و چگونه اعمال شدند که ذائقه‌ی مردم جهان را، چه دارا و چه ندار، چه در کشورهایی مانند ما و چه در کشورهایی که رفاه مادی بالایی دارند، تغییر دادند و دیگر کسی تمایلی به فرزندآوری یا فرزندآوری زیاد ندارد؟

ابتدای داستان بازمی‌‌گردد به قرن 18 در اروپا که مقارن با رشد علم، بهداشت و آغاز صنعتی شدن بود. در این وضعیت، ابتدا رشد جمعیت به‌‌گونه‌ای بود که نظام اقتصادی از آن سود می‌‌جست؛ چراکه در طی دوران رشد و انباشت سرمایه، امکان ارائه‌ی کیفیت زندگی خوب برای کارگران وجود ندارد. نظام اقتصادی به نیروی کار ارزان و «فراوان» نیاز داشت که به علت کمبود امکان اشتغال، حاضر باشد تن به هر کاری با هر دستمزد و شرایطی بدهد تا سرمایه‌‌دار مجبور نباشد حاشیه‌ی سودش را برای رفاه کارگر خرج کند و به این ترتیب، انباشت سرمایه بیشتری شکل گرفت.

اما بعد از مدتی، این وضعیت منجر به بروز تغییرات اجتماعی شد. وضعیت سنگین کار و فقر عمومی و توزیع ناعادلانه‌ی ثروت، امکانات و بهداشت، وضعیت جامعه را به مرحله‌ی غیرقابل امکان برای اداره کشاند. مرحله‌ی بعد، که امروزه از آن با عنوان دوران توسعه یاد می‌‌کنیم، دوره‌‌ای بود که اندیشه‌ی کاستن از جمعیت و اعمال سیاست‌‌های جمعیتی بروز پیدا کرد؛ چراکه کنترل جمعیت‌‌های کم برای نظامات سیاسی مقتصدتر و ممکن‌تر است. شعار این دوره یا بهتر بگوییم ادعای این دوره، ارائه خدمات و بالا بردن کیفیت زندگی بود، اما چنین نعمتی برای جمعیت‌‌های کلان، غیرمقتصد و غیرممکن بود. لذا شعار «فرزند کمتر، زندگی بهتر» فراگیر شد.

روحانیون مسیحی مخالفت‌‌های خود را داشتند، اما قدرت این مخالفت را نداشتند. مردم که در آرزوی فردای بهتر بودند و از وضعیت نابسامان زندگی رنج می‌‌کشیدند، کم‌‌کم هم‌داستان این قضیه شدند. البته نه به همین سادگی و فقط با شعار. فشار شرایط عینی، مانند مشکلات اقتصادی، نظام کار، مسکن نامناسب و نبود خدمات اجتماعی از یک‌سو و از دیگر سو، تغییرات اجتماعی حاصل از مفاهیم توسعه‌ی سرمایه‌‌داری، مانند فردگرایی، اندیشیدن به سود بیشتر، دنیاگرایی و قداست‌زدایی از دین، زمینه‌‌های فرهنگی را آماده کرده بود و دولت‌‌ها تنها با اتخاذ سیاست‌‌های خاص کنترل جمعیت، اولاً این روند را تسریع کردند و در ثانی، به شکل خاصی آن را هدایت کردند.

وضعیت جدید باید به‌گونه‌‌ای مدیریت می‌‌شد که همچنان می‌‌توانست در خدمت نظام اقتصادی باقی بماند. جمعیت جدید که قرار بود اندک شود، باید می‌‌توانست همچنان کارکرد خود را برای نظام اقتصادی حفظ کند. نباید این واقعیت را از نظر دور داشت که هر نظام اقتصادی‌‌ای نیازمند شکل خاصی از خانواده است؛ یعنی اقتضائات اقتصادی مختلف، اشکال مختلفی از خانواده را تولید می‌‌کند. همان‌طور که خانواده‌ی گسترده در گذشته کارکرد اقتصادی ویژه‌‌ای داشت، امروز هم نظام اقتصادی موجود، جامعه را ناگزیر از داشتن شکل جدید خانواده کرده است. ظاهر سیاست‌گذاری‌‌های دولت‌‌ها در دوران گذار جمعیتی، از این قرار بوده است که البته باید توجه داشته باشیم هنوز هم هر کشوری در دنیا بخواهد سیاست‌‌های کنترل جمعیتی داشته باشد، تقریباً همین برنامه‌‌ها را پی ‌‌می‌گیرد.

اول) سیاست‌‌های سلبی

آن‌‌ها قوانین سلبی‌‌ وضع کردند، مرخصی‌‌های زایمان کاهش یافت و بیمه و خدمات مسکن و درمان تنها به افراد ارائه می‌‌شد و نه خانواده‌‌ها! اثر وضعی این دست قوانین این بود که به جوان‌ترها به‌طور انفرادی اجازه‌ی مستقل شدن می‌‌داد و خصوصاً برای استقلال اقتصادی بیشتر زنان از مردان یا از خانواده‌‌هایشان، کمک‌کننده بود. در طولانی‌مدت، این سیاست‌گذاری در کنار سایر سیاست‌‌ها و تغییرات فرهنگی، کمک کرد که مفهوم خانواده سنتی، یعنی زندگی زوجین ازدواج‌کرده با فرزندانشان در یک خانه، که مهم‌ترین ضمانت تداوم تولید مثل بود، رخت بربندد. ضمن اینکه زندگی مجردی لذاتی دارد که زندگی با خانواده، افراد را از آن محروم می‌‌کند. دولت‌ها این پیام و پیام‌‌های دیگر را به‌طور غیرمستقیم از طریق رسانه‌‌ها به جامعه رساندند.

دوم) سیاست‌های آموزشی

نظام آموزشی موظف است در دوران کاهش موالید، علاوه بر دادن آموزش‌‌های لازم و ترویج فرهنگ «فرزند کمتر، نشانه‌ی شخصیت و فرهنگ بیشتر»، ورود به بازار کار را از طریق طولانی‌تر کردن مدت دوره‌‌های آموزشی به تعویق بیندازند تا به این ترتیب، تعویق در سن ازدواج و فرزندآوری در بخشی از جامعه خودبه‌خود حاصل شود. چیزی که از آن با عنوان کامروایی معوق یاد می‌‌شود. بازوی ایدئولوژیک سیاست‌گذاری‌‌ها، همین نظام آموزشی است که تمام وقت باید از ارزش‌‌هایی چون اصالت فرد، اصالت لذت و اصالت سود در لوای علم دفاع کند. اخلاقیات و تفکراتی که به‌طور غیرمستقیم فرد را در برابر خانواده قرار می‌‌دهند. به‌طور مشخصی در تمام جهان، کسانی که تحصیلات دانشگاهی دارند، میل به فرزندآوری در میانشان بسیار کمتر است.

سوم) سیاست‌‌های رسانه‌‌ای

رسانه‌‌ها مهم‌ترین کمک دولت بودند. آن‌ها با زبان سرگرمی مردم را وادار می‌‌کردند طبق میل دولتمردان عمل کنند، بدون اینکه مثل قوانین سروصدا بلند کنند. خانواده‌ی بزرگ در این رسانه‌‌ها عامل اصلی بدبختی و گرفتاری زوجین و کشمکش‌‌ها نشان داده می‌‌شدند که از بسیاری از لذت‌‌ها، مانند رفتن به بار، مهمانی‌‌های شبانه، مسافرت‌‌های شبه‌ماه‌عسلی به سواحل و داشتن روابط لذت‌بخش و آزاد در منزل، زوجین را محدود می‌کرد.

زن در سینمای این دوره تصویر خاصی پیدا کرد. زن کارمند، زن مدیرِ باصلابت، ستودنی و مورد حسرت مردان نشان داده می‌‌شد که هر روز می‌‌توانست در دنیای کار، با همکاران مردش رقابت کند و با گرفتن ترفیع به مدیریت مردان زیر دست خود بپردازد. این‌گونه زن بودن، یعنی رهایی و کسب قدرت، در تمام تاریخ بی‌سابقه بود. به‌عنوان مثال فیلم‌‌ها و سریال‌‌هایی که زن مدیر، زن پلیس، زن دکتر و مهندس و... زنی که هر چیز شیکی را می-توانست بخرد و مصرف کند، زنی که می‌‌توانست ماشین مد روز برای خودش داشته باشد را به تصویر می‌گذاشتند، در این دوره بسیار شاخص و محبوب بودند. تبدیل شدن به این زن ستودنی و قدرتمند، چگونه ممکن است؟ با حل شدن در نظام کار، با اینکه یک زن تمام وظایف مادری و همسری‌‌اش را یا به تعویق بیندازد یا فراموش کند تا بتواند مردانه کار کند و ترفیع بگیرد و حقوق بیشتری کسب کند.

خارج شدن از مسئولیت‌‌های تمام‌وقت خانواده و پیوستن به دنیای مردانه‌‌ای که در آن می‌‌توانستند ثروت و قدرت به دست آورند، در کنار تبلیغات فمینیستی علیه خانه و خانواده که زن را برده‌ی مرد در خانه تصویر می‌کردند، تفکر و ذائقه‌ی زنان را عوض کرد. آن‌‌ها دیگر کمتر عاشق می‌‌شدند، سخت کار می‌‌کردند و قید بچه را، یعنی طنابی که آن‌‌ها را به خانه و مرد وابسته می‌‌کرد، زده بودند.

آن طرف سکه هم تصویری از «مرد خوشبخت» ارائه می‌‌شد. رسانه‌‌ها با فیلم‌‌ها و مصاحبه با ستارگان مشهور به مردها القا می‌‌کردند اگر در گرو یک زن و بچه‌‌های قدونیم‌قد او نباشید، امکان تجربه کردن لذت‌‌های متنوع‌تری را خواهید یافت. امکان خواهید داشت بیشتر کار کنید و کار بیشتر برایتان قدرت و ثروت بیشتر و قدرت و ثروت بیشتر، امکان استفاده از لذت‌‌های بیشتر را فراهم می‌‌کند. چرا وقتی می‌‌توانید برای خودتان زندگی کنید، باید آن را با سه یا چهار نفر دیگر تقسیم کنید؟ چرا وقتی می‌‌توانی بهترین تفریحات، پوشاک، جواهرات، امکانات را برای خودت داشته باشی، قید آن‌‌ها را بزنی و به جایش چند انسان دیگر را به دنیا بیاوری و همه با هم در وضعیت کمتر بهره‌مندی زندگی کنید؟[1]

تصویری از لذت‌مندی‌های ناشی از زندگی آزاد زوجین در آپارتمان‌های لوکس بدون حضور فرزندان مزاحم، وسوسه‌ی زندگی کم‌‌مسئولیت‌‌تر، اما پرلذت‌تری را در ذهن جامعه می‌‌پروراند. این‌طور نشان داده می‌‌شد که راز قهرمانان ورزشی، ستاره‌‌های سینمایی و حتی مردان موفق در عرصه‌ی علم یا سیاست و کسب‌وکار، در نداشتن خانواده‌‌ یا گرفتاری‌‌ای به نام فرزند در خانه است.

خانواده­هایی که با فرزند زیاد نشان داده می­شدند، عموماً خانواده­های کم‌سواد، کم‌فرهنگ یا مهاجرین بدبخت خاورمیانه و آسیا و آفریقا بودند. با این وصف، جامعه قانع شد که بچه­ها را بدهد و لذت و ثروت و قدرت بیشتری به دست آورد. لذت بیشتر بردن برای «انسان اقتصادی‌شده»[2] همیشه جذابیت دارد. وقتی جامعه­ای به این وضع رسید، دیگر حاضر نخواهد شد لذتی که از این آزادی بیشتر و مسئولیت کمتر می­برد را با چیزی عوض کند. او دیگر حاضر نیست به شرایط قبل بازگردد. با اینکه چندین دهه است که غرب در بحران خانواده به سر می­برد و نسل­های مختلف مصائب نبود خانواده و نداشتن فرزند را برای زندگی شخصی خود و حیات اجتماعی‌شان می‌بینند، اما باز هم حاضر به تغییر و بازگشت به وضعیت سابق نیستند.

تمام این سیاست‌‌های مختلف کاهش فرزندآوری و کم کردن میل جامعه به تشکیل خانواده به‌تنهایی برای هدف یادداشت ما اهمیت ندارند، ما باید با تحلیل محتوای این سیاست‌‌گذاری‌‌ها، منبع اصلی تغییر را بیابیم.

مهم‌ترین اتفاق در پس این سیاست‌‌ها، دستبرد نظام قدرت در نقش مادری و پدری و تغییر انتظار از این نقش‌هاست، خصوصاً نقش مادری؛ چراکه با آزاد شدن نیروی زنان در اجتماع به نفع نظام اقتصادی، دو اتفاق پرسود رخ می‌‌دهد. اول اینکه بخشی از نیروی کار ازدست‌رفته، در اثر کاستن از جمعیت کل جبران می‌‌شود. در شرایط ازدیاد جمعیت، عموماً نقش‌‌های اقتصادی برعهده‌ی مردان است. وقتی جمعیت کاسته می‌‌شود، نظام اقتصادی بخش مهمی از نیروی کار خود را از دست می‌‌دهد. لذا کشاندن زن‌‌ها به بازار کار، این نیروی ازدست‌رفته را جبران می‌‌کند. دوم، هرچه افراد جامعه استقلال مالی و درآمد بیشتر و افراد تحت تکفل کمتری داشته باشند، می-توانند وارد پروژه‌ی اجتماعی مصرف شوند و مصرف مهم‌ترین نیاز توسعه‌ی سرمایه‌داری است. این آزادسازی نیروی تولید و مصرف زنانه در جامعه مقدور نمی‌‌شد مگر با تغییر انتظار از نقش زن.

جامعه‌شناسان بر این اعتقادند که هر فردی در جامعه، چند نقش را عهده‌دار است. برخی از این نقش‌‌ها ارتباط با جنس آن شخص دارند. فرضاً در یک جامعه‌ی معین، از زن‌‌ها انتظار می‌‌رود رفتار خاصی انجام دهند و از رفتارهای خاصی پرهیز کنند. مشاغل خاصی را انتخاب بکنند یا نکنند. تربیت فرزندان و نگهداری از آن‌ها را به‌عهده بگیرند و... انتظاراتی که یک جامعه از یک نقش معین، مانند زن بودن، مادری، پدری، معلمی، دکتری و... دارد، قوانین نانوشته‌‌ای را ایجاد می‌‌کند و افراد جامعه در اثر فشار روانی‌‌ای که جامعه بر آن‌ها در به‌عهده گرفتن و برآورد این انتظارات دارد، به شکل خاصی رفتار می‌‌کنند. یعنی اگر در جامعه‌‌ای انتظار از نقش مادری این باشد که به امور خانواده بپردازد، سر کار نرود، فرزند به دنیا بیاورد، از آن‌ها مراقبت کند و تربیت‌شان برعهده‌ی وی باشد، زن‌‌های این جامعه هنگام اشغال نقش مادری این‌گونه رفتار می‌‌کنند و اگر انتظار یک جامعه از زن نقش مادری نباشد، بالتبع در آن جامعه، زنان اهمیت کمتری به مادر بودن می‌‌دهند.

این انتظارات ریشه در ارزش‌‌های یک جامعه دارد و جامعه برای حفظ آن‌‌ها، از طرق مختلفی کنترل و اعمال قدرت می‌‌کند. از چیز ساده‌‌ای چون سرزنش فرد خاطی یا طرد وی گرفته تا وضع قوانین کیفری، روش‌‌هایی است که جامعه به‌وسیله‌ی آن‌ها از انتظاراتی که از نقش‌‌ها دارد محافظت می‌‌کند. بنابراین در شرایط عادی، این نقش‌‌ها بسیار محکم و پایدار هستند. لذا برای تغییر آن‌ها زمان، هزینه و انرژی زیادی لازم است.

یکی از اتفاقاتی که در روند اعمال سیاست کنترل جمعیتی رخ می‌‌دهد، تغییری است که در انتظار از نقش‌‌ها به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم به وجود می‌آید. برای همین است که بعد از دوران کنترل موالید و کاهش نرخ رشد، دیگر به‌راحتی جامعه به حالت قبلی بازنمی‌‌گردد و برای این برگشت هم نیاز به تغییر آن انتظارات و بازتعریف نقش‌های محوله دارد که البته باید دید آیا امکان‌پذیر هست یا نه و اگر هست، چگونه؟ چراکه تغییرات نقشی فقط براساس فرهنگ و باور نیستند که فقط هم بتوان از آن طریق آن‌ها را عوض کرد. این فرهنگ و باورها بعضاً ریشه در شرایط عینی موجود دارند که دیگر در آن صورت، نیاز به تغییر کل یا قسمتی از جهان موجود است.

در یک نتیجه‌گیری کلی می‌توان این‌گونه گفت که نقش زن و مرد در توسعه‌ی سرمایه‌داری مورد بازتعریف قرار گرفت و اهمیت این دو عنصر، بیش از مادری و پدری، به نیروی کار و مصرف تغییر یافت.

سیاست‌های ما هم کم بر این منوال نرفتند و ما هم در درجات خفیفی، این وضع را در جامعه تولید کردیم. از سوی دیگر، جامعه‌ی ما به‌عنوان بخشی از جهان موجود، در معرض همین تبلیغات از سوی رسانه‌‌های جهانی هست و از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، شرایط عینی‌‌ است که در آن قرار گرفته‌‌ایم. حال در این وضعیت، سیاست‌‌های جمعیتی ما چه می‌‌تواند باشد؟ اساساً چه میزان امکان واقعی برای تغییر روند به‌وجودآمده را داریم؟

به نظر می‌رسد روند « فرزندآوری کمتر» همچنان ادامه دارد و تغییر آن، نیازمند سیاست‌گذاری‌های کلان فرهنگی و تلاش برای گفتمان‌سازی خانواده‌ی پویاست. برای تحقق این موضوع، توجه به این امر لازم است که مسئولیت مستقیم حفظ خانواده را به افراد و خانواده‌‌ها بسپاریم. تولید آگاهی در جامعه نسبت به آینده‌‌ای که با این وضعیت در انتظار ماست و استفاده از پتانسیل‌‌های ایدئولوژیک، می‌‌تواند بخشی از جامعه را که زمینه‌‌های لازم برای پیوستن به این پروژه را دارند، بسیج کند. تنها یک رفتار ایدئولوژیک و از سر آگاهی است که می‌‌تواند تحمل دشواری‌‌ها و عبور از موانع سخت و تغییر در شرایط عینی را به وجود آورد. بیشترین سرمایه‌‌گذاری سیاست-های کلان جمعیتی ما باید در حوزه‌ی حفظ همه‌جانبه‌ی نقش سنتی مادری و پدری و خانواده باشد. حال این سیاست گاهی در سینماست، گاهی در تلویزیون، گاهی در نظام آموزشی، گاهی در خانه و گاهی در نظام کار و سیاست‌‌گذاری‌‌های خرد و کلان حوزه‌ی زنان.

پی نوشت ها

[1]. در تمام این‌ها می­توان رگه­های توجیحات اقتصادی را پیدا کرد. البته ادعا بر این نیست که فقط اقتصاد دلیل روی آوردن به کاهش جمعیت بود، اما به هر حال، این کاهش جمعیت بیشتر به نفع اقتصاد مدیریت می­شود. برای همین است که اصولاً مباحث توسعه با جمعیت پیوند دارد.

[2]. در یک توضیح ساده‌شده، انسان اقتصادی انسانی است که در هر کنش خود، مدام محاسبه‌ی سود و زیان یا لذت و رنج را می‌کند و در نهایت چیزی را انتخاب می­کند که لذت و یا سود بیشتری برایش داشته باشد. این اصطلاح از یک جریان نظری اقتصادی رواج یافته است که در انسان‌شناسی خود معتقدند انسان موجودی است که صرفاً براساس سود و لذت، بیشتر انتخاب‌هایش را انجام می­دهد. اصطلاح انسان اقتصادی‌شده اصطلاح نگارنده است که اشاره دارد انسان فی‌ذاته چنین موجودی نیست، بلکه در شرایط خاصی مانند حاکمیت نظام­های سرمایه‌سالار، چنین وضعی به خود بگیرد که البته حتی در همان شرایط، باز هم تمام دیدگاه این مکتب اقتصادی را نمی­توان صادق برشمرد.

۱۳۹۳/۴/۲۴

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...