اختصاصی نما

دكتر شریعتی آش شلقمكار اصلاح طلبان

عکس خبري -دکتر شريعتي آش شلقمکار اصلاح طلبان

یك استاد دانشگاه بود كه تدریس می‌كرد و دارای دیدگاه‌های خودش بود دیدگاه های شریعتی آش شلقمكاری از عقاید گوناگون غربزده از نوع ماسینیون و چپ غربی از نوع گورویچ و اسلام روشنفكر مذهبی و جنبش چپ غربرگا و ادبیات جذاب و لحن منفی تبرایی بود، از بیان شخصی كه علیه نظم موجود طغیان داشت، اما دارای ثبات تفكر و عقیده و راه و روش مستقلی كه بر پایه اصول ثابتی باشد نبود. لذا خودش هم ندانست كه چه می‌خواهد؟ و چه باید بخواهد؟ و از كجا شروع كند و به كجا برسد.

دکتر اسداله بادامچیان - در سالگرد درگذشت مرحوم دکتر علی شریعتی، اصلاح‌طلبان کوشیدند وی را با نگرش اصلاح‌طلبانه مطرح سازند:
در این مورد هم روشنفکران غربگرا و چپگرا طبق عادتشان خود را و نگرش خود را مطلق دانستند و برای تفکر آینده شریعتی را معلمی در تفکر معرفی کردند و از نکات انتقادی شریعتی به روشنفکری و روشنفکران خودداری نمودند و آنچه از شریعتی قبول دارند آن را با بیانی تبلیغی مطرح کردند.
ضمن آنکه به سنت‌گرایان حمله کردند که با عقلانیت جدید یا مدرنیسم نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند (یعنی همه آنهایی را که روشنفکر مآبان انتلکتولی را قبول ندارند فاقد عقلانیت دانستند که این کار همیشگی جریان روشنفکری وارداتی غربی و چپی است که خود را بالای بالا می‌خوانند و هر کس خلاف آنها نظر داشته باشد، ارتجاعی، سنت‌گرا، عقب مانده و فاقد عقلانیت و بدور از تمدن غربی! و اومانیسم و مدرنیسم و... می‌دانند).
دکتر شریعتی کیست؟
یک استاد دانشگاه بود که تدریس می‌کرد و دارای دیدگاه‌های خودش بود دیدگاه های شریعتی آش شلقمکاری از عقاید گوناگون غربزده از نوع ماسینیون و چپ غربی از نوع گورویچ و اسلام روشنفکر مذهبی و جنبش چپ غربرگا و ادبیات جذاب و لحن منفی تبرایی بود، از بیان شخصی که علیه نظم موجود طغیان داشت، اما دارای ثبات تفکر و عقیده و راه و روش مستقلی که بر پایه اصول ثابتی باشد نبود. لذا خودش هم ندانست که چه می‌خواهد؟ و چه باید بخواهد؟ و از کجا شروع کند و به کجا برسد.
کتابها و نوشته‌های او دو بخش است؛ بخش اول نکات مثبت و بخش دوم سرشار از تناقض و طغیان است. نوشته‌های آغاز چهره شدنش با میانه راه و نهایت راهش تفاوت‌های بسیار دارد.
اشتباهات فاحش و غلط‌های آشکار در برداشت‌های وی غیرقابل انکار است. خودش هنگامی که چگونگی شکل گرفتن ابعاد روحی خودش را شرح می‌دهد علل این سرگردانی و آشفتگی را آشکار می‌سازد و می‌نویسد؛
«پدرم نخستین سازنده ابعاد نخستین روحم که برای اولین بار فکر کردن را به من آموخت (مرحوم محمد تقی شریعتی) بعد ابوالحسن خان فروغی (فراماسونر و از اعضای لژ فراماسونری و دارای اطلاعات فلسفی غربی).
بعد چه بگویم؟ گوروویچ (جامعه‌شنای چپ غربگرا) و پرفسور پرک (دانشمند غربی مخالف تفکر دینی) که مذهب را نشانم داد که از پشت عینک جامعه‌شناسی چگونه می‌توان مذهب را دید... و «شوارتز، ولوفور که مرا با بینش‌های جدید در مسائل مکتبی و ایدئولوژیک آشنا کردند و «کوکتو» که همان درس فروغی را به من آموخت و کارولاکرابرت و ژاکلین شه‌زل، کاتب پاسپن، کلودبرنارد سوغات‌های کاستون دوفین که از او فهمیدن تازه را آموخته‌ام.
و بالاخره ماسینیون که فن زیبا بودن و در حد زیبایی، خوب بودن را به من آموخت. اینان کسانی هستند که به گفته خود دکتر شریعتی او را ساخته‌اند!! و نتیجه این ساختن همان آش شلقمکار شده است از مرحوم حاج محمد تقی شریعتی که انسانی متدین و خوشفکر بود تا بقیه اساتید فراماسونر و غربی که حاصل این جمع متضاد همین مجموعه متضاد و شخصیت متضاد دکتر علی شریعتی است.
شریعتی به این افراد در حد شیفتگی ابراز احساسات می‌کرد. او می‌نویسد:
«در کلاس جامعه‌شناسی، بچه‌ها مرا از مریدان خاص گوروویچ و شیفتگان او می‌خواندند. این یهودی کمونیست سابق فراری روس، همکار و همرزم لنین و تروتسکی، گورویچ نابغه جامه شناسی دنیا بود.
«ماسینیون بزرگترین اسلام‌شناس جهان معاصر بود».
«من گورویچ را تعظیم می‌کردم، اما ماسینیون را تقدیس،
لوخور، سارتر، گوروویچ مغزم را پر می‌کردند. عقلم را سیر می‌کردند، ژان کوکتو، اعجاب مرا برمی‌انگیخت و همواره با شگفتی خیره به او می‌اندیشیدم، هماره با آنها زنده‌ام و زندگی می‌کنم.
اینان اساتید و پرورش دهندگان دکتر شریعتی با بیان خود او هستند و حاصل چنین افرادی معلوم است که چه از آب در آمده است.
ضمن آنکه شریعتی در دوران امام خمینی، زندگی می‌کرد. امام خمینی ملت ایران را زنده کرده بود و زمینه را برای تحولات فکری و اندیشه‌ای و راه انقلابی آماده شده بود.
شریعتی خود را مسلمان می‌دانست و به اسلام علاقمند بود لکن این اساتید و تاثیرگذاران بر او نوعی اسلام التقاطی در او پدید آورده بود. به امام خمینی علاقمند شده بود، نه به عنوان یک مرجع تقلید و رهبری دینی که الگوی اسلامی برای او باشد، بلکه امام را فریاد بلند عصر می‌دانست. آن هم عصری که مال (ما) بود.
(فریاد بلند عصر ماست روح الله)
شریعتی اسلام امام را که اسلام برخاسته از فقه جواهر و حوزه‌های علمیه و فقهای اسلام بود را نمی‌شناخت لذا باور نداشت، اسلام را در انقلابی که امام راه انداخته بود می‌پسندید.
لذا افکار و ایده‌های امام خمینی را تبلیغ نمی‌کرد نوعی اسلام چپ زده، انقلابی از نوع انقلاب‌های جهانی و در انطباق با عقلانیت غربی جدای از مذاهب را تبیین می‌کرد.
او با شهید آیت‌الله مطهری آشنا بود اما اسلامی که او می‌فهمید و می‌گفت با اسلام مطهری که از امام خمینی گرفته بود، مغایرت‌های فراوانی داشت و شریعتی حاضر نشد خود را بر اساس اسلام امام خمینی، اصلاح کند. و در نتیجه در حسینیه ارشاد که مطهری پایه‌گزار آن بود راهش را از مطهری جدا کرد و مطهری برای پرهیز از اختلافات، خود از ارشاد کناره گرفت و نظرش را نسبت به افکار وعقاید شریعتی برای امام نوشت. ولی شریعتی هرگز حاضر نشد از نگاه امام خمینی راهش را انتخاب نماید.
او راهی را خودش برای خود انتخاب کرد که راه دکتر شریعتی است نه راه امام خمینی باشد.
***
جامعه ایرانی در دوران فعالیت دکتر شریعتی در موقعیت خاصی بسر می‌برد.
امام بدنه اجتماعی و توده‌های مردم را به صحنه آورده بود با هدف دفاع از اسلام و استقرار حکومت اسلامی و ساقط کردن نظام ستمشاهی که نوکر استکبار آمریکا و انگلیس و سازشکار با شوروی بود.
روحانیت در صحنه بود و مراجع تقلید همان نقشه راه امام را دنبال می‌کردند. امام در عراق مراحل انقلاب اسلامی را امامت و رهبری می‌کرد و حکومت اسلامی را با ولایت فقیه عادل تبیین فرمود و تکلیف ملت روشن شد که در صورت سقوط شاه، مشروطه تکرار نمی‌شود که نظام غربزده منهای اسلام تشکیل شود بلکه نظام اسلامی نه شرقی نه غربی، شکل باید بگیرد.
مبارزان و انقلابیون مسلمان نیز خط خمینی را دنبال می‌کردند. لکن با مبارزین غیراسلامی که با رژیم شاه مخالف بودند برخورد نداشتند و نوعی تعامل مسالمت‌آمیز با هم داشتند.
سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بیشتر جنبه مبارزه مسلحانه را تداعی می‌کرد و تفکر آنها حتی کتب جهان‌بینی آنها در بین مردم مطرح نبود.
همه قشرهای دانشجو و دانشگاهی امام را می‌پسندیدند ولی روشنفکران از هر نوع(ملی، مذهبی، چپی، غربی، غربزده، چپزده و...) در وضعیتی ویژه قرار گرفته بودند. نه می‌توانستند امام را بپذیرند زیرا با انگاره‌های فکری و سیاسی آنها همخوانی نداشت نه می‌توانستند امام را رد کنند زیرا او را مقابل رژیم و استعمار و قدرتهای سلطه‌گر می‌یافتند و ملت هم امام را می‌خواست.
مردم به افکار ملی و کمونیستی توجهی نداشتند. جبهه ملی و حزب توده و حزب دکتر بقایی دیگر دارای اعتباری نبودند.
آخرین فعالیتهای کمونیستی در گروه‌های مبارز مسلح کمونیستی مثل فدائیان خلق، نمود می‌کرد که جرقه‌ای بود و آتشی شعله‌ور نبود آن هم در سال 54 به علت خیانت مجاهدین خلق و فدائیان خلق به یکدیگر کاملاض خاموش شد.
روشنفکران از طرفی نمی‌توانستند زیر بار روحانیت و مرجعیت دینی بروند چون با تفکر آنها مغایرت داشت و از طرف دیگر نمی‌توانستند نقش روحانیت و مبارزان مسلمان متدین و مرجعیت به ویژه امام خمینی را نادیده بگیرند.
روشنفکران تفکر اسلامی را باور نداشتند ولی اسلام بگونه‌ای گسترده شده بود که نمی‌توانستند اسلام حوزوی را رد کنند. آنها نمی‌دانستند چه باید بکنند؟
در این خلاء پدید آمده دکتر شریعتی توانست نقطه امیدی برای آنها باشد.
آنها کسی را یافته بودند که استاد دانشگاه بود، با رژیم مبارزه می‌کرد.
چارچوب‌های غربی در علوم و دانش جدید را می‌دانست. در غرب درس خوانده بود. امام خمینی را احترام داشت. مسائل اسلامی را با نگرشی جدید و با بیانی گرم و هیجان‌انگیز مطرح می‌کرد.
علی(ع) را با تعاریف جدید بیان می‌نمود، فاطمه(س) را با نوشته‌ای حماسی معرفی می‌کرد و به زن ایرانی می‌گفت عروسک غربی نباشد، بلکه بداند که فاطمه بهترین الگوی اوست.
به انسان می‌گفت؛ آزاد باشد، هویت مستقل خود را بیابد به خویشتن خویش بازگردد، بداند که پوچ و عبث آفریده نشده است.
حج را طوافی بر گرد خانه‌ای مقدس خلاصه نمی‌کرد، حج را پایگاه جهانی قیام انسانها معرفی می‌نمود.
و عاشورا و حسین(ع) و زینب(س) را به طرزی نو،تبیین می‌کرد.
از طرفی می‌دیدند او با بخشی از روحانیت بشدت مخالف است و این جنبه (منهای روحانیت) روشنفکران را آرام می‌کرد از طرف دیگر می‌دیدند با بخشی دیگر از روحانیت موافق است که این موافقت به عنوان قبول آنها در یک قشر اجتماعی است نه اینکه رهبر و مرجع مردم باشند و این با سلیقه و تفکر روشنفکری سازگاری داشت.
این روشنفکران و تحصیلکرده‌های غربگرا، ولی ملی و مسلمان می‌دیدند که دکتر شریعتی در کتاب حسین پیشوای انسانها، حسین را امام معصوم و امامت منطبق با تعالیم روحانیت، معرفی نمی‌کند او را مظهر جریان هابیلی تاریخ می‌داند که از طبقه کشاورز و زحمتکش و استثمار شده حمایت می‌کند و مقابل او جریان قابیلی است که قابیل را فئودال و بورژوا دانسته و او را مظهر طبقه بورژوا می‌داند و این تعابیر گرچه تحت تاثیر مانیفست مارکس، در دو جریانی اقتصاد محور تاریخ بشر نوشته شده بود ولی بهر حال بیانی مدرن!! و در چارچوب تضاد طبقاتی و جدال همیشگی تاریخ بین دو جریان استثمار شده و استثمارگر بود که اگر با واقعیت عاشورای حسینی و اصل امامت شیعه، و حرکت و جنبش کربلایی سنخیتی نداشت ولی پسند خاطر روشنفکران چپ و راست بود.


۱۳۹۵/۴/۳

اخبار مرتبط