گزارشی از زندگی روزمره در خیابانی كه مرغ در آن مثل طلاست محله مرغی‌ها

به گزارش نما - شهروند نوشت: مرغ‌ها طاقباز روی هم تلنبار شده‌اند و ماهی‌ها با صورت‌های خیس روی یخ به پهلو افتاده‌اند. با چشمانی سیاه، درشت و خیره به خیابان. بی‌آن‌که بدانند کمی آن‌طرف‌تر ساطور دسته قهوه‌ای برای تکه‌تکه‌کردن‌شان لحظه‌شماری می‌کند.
در چشم برهم‌زدنی مرغ‌ها چند شقه می‌شوند و سر می‌خورند روی ریل وسط مغازه، بی‌کتف و بی‌گردن. کارگران با پیشبندهای سفید چرمی که دیگر طرحی از خون گرفته، ایستاده‌اند و آنها را کیسه می‌کنند. یکی از همین کارگرها چکمه‌اش را بالا می‌کشد، چکمه‌های سفید با پاشنه‌های زرد. راه که می‌رود پوست مرغ و فلس ماهی زیر چکمه‌هایش می‌لغزد. دیس‌های فلزی را یکی پس از دیگری در یخچال می‌گذارد، یک دیس پر از دل‌وجگر و دیس دیگر پای مرغ‌هایی که انگار به شیشه چنگ می‌اندازند.

این‌جا راسته مرغ‌فروش‌هاست. ١٥مغازه در خیابان فخرآباد تهران که به قدر چند آجر لب پر شده با هم فاصله دارند و خیلی که دور از هم باشند ١٥-١٠ سنگفرش جلوتر یا عقب‌تر. از ٢٠٠قدم بالاتر از خیابان قائن شروع می‌شوند، نبش کوچه مُشکی. آفتاب به میانه روز نرسیده، می‌آیند و از ساعت١٠صبح کرکره‌های‌شان را بالا می‌زنند و بعد روز دیگری در این خیابان که حالا مردم به نشانه اعتراض به آن می‌گویند محله «مرغی‌ها» آغاز می‌شود...

٦٠سالی از آن روزها می‌گذرد، از روزی که یکی از همین مرغ‌فروش‌ها، بدون مغازه و دست‌تنها، مرغ‌های زنده را کت‌بسته در یک سینی روی سرش می‌آورد و می‌فروخت. کار و بارش که گرفت، نخستین مرغ‌فروشی محله را به راه انداخت. حالا او در این محله دو مغازه بزرگ مرغ‌فروشی‌ دارد و هم‌صنفانش روی سرش قسم می‌خورند. پس از او مرغ‌فروشان دیگر هم یکی‌یکی آمدند و هر کدام مغازه‌ای گرفتند و این‌جا شد بورس مرغ‌فروش‌ها: «تا ١٥-١٠سال پیش این مغازه‌ها کاربری‌ دیگه‌ای داشتن و این‌جا هنوز محلیت داشت، اما حالا چی؟ یا تعطیل‌شدن یا از کسب افتادن و همه شدن مرغی!»

اینها را پیرمرد ریزنقشی می‌گوید با یک عصای چوبی در دست و عینک گرد کائوچویی برچشم. او سال‌ها در خیابان فخرآباد ساکن بوده و هنوز روزهای سبز این خیابان از یادش نرفته و در پس حرف‌هایش هنوز غصه آن روزها را می‌خورد.

قدیمی‌ترها آن روزها را بهتر به یاد دارند، روزگاری را که فخرآباد کوچه باغی بود و صدای نهرهایش زبانزد همه، اما حالا سهم مردم این محل فقط ترافیک است و صدای بوق و تق‌و‌تق شقه‌شدن مرغ، ماهی و گوشت زیر ساطور که به تکرار در گوش خیابان می‌پیچد.

بورس مرغی‌ها این‌جا اما دل‌خوشی برای ساکنان محله نگذاشته و مرغ‌ها پای مهمانان ناخوانده دیگری را هم به این خیابان بازکرده‌اند: موش‌ها! که در اقصی نقاط فخرآباد و کوچه‌هایش درحال رفت‌وآمدند: «مغازه‌های‌شان با خانه‌های ما دیواربه‌دیواره. کاشکی ‌برن، خسته شدیم از بوی مرغ و مسابقه موش‌ها. این‌جا موش‌ها از گربه‌ها بزرگتر شدند و از ما هم تندتر راه می‌روند و می‌دوند! باور نمی‌کنید؟»

«مرضیه» زن مسنی است، همان‌طور که این جمله را می‌گوید چند قلم میوه را در چرخ‌دستی کوچکی دنبال خودش می‌کشد. چند مغازه آن طرف‌تر، «زهره» برای خرید مرغ آمده. او هم از این وضع گله دارد: «هر محله یک مرغ‌فروشی هم داشته باشد کافیه. ما که از همه این مغازه‌ها خرید نمی‌کنیم. از محله‌های دیگه میان برای خرید. این همه مرغ‌فروشی! خیلی زیادن، مجبوریم برای خریدهای دیگه چند محله را بالاوپایین کنیم، بعدش هم یک‌ساعت در ترافیک بمونیم، چون این‌جا فقط مرغ است و سطل‌های تلنبارشده از آشغال.»

برخلاف نظر مردم، کاسبان معتقدند حضورشان هیچ مشکلی که ندارد هیچ، به نفع مشتری‎ها هم هست: «این‌جا به خاطر رقابت قیمت‌ها را می‌شکنند، این‌که به نفع مردمه!» این را مرتضی می‌گوید که هشت‌سال پیش از شهرستان به تهران آمده و از همان موقع مرغ‌فروش است. دو‌سال پیش مغازه‌ای در مولوی داشته، اما وقتی خبردار شده بازار این‌جا بهتر است، آمده و یک باب مغازه ١٢متری را اجاره کرده و ماهی ٢‌میلیون تومان می‌دهد برای اجاره‌اش. کف مغازه را باشلنگ آب می‌گیرد تا تکه‌های چربی را از روی زمین بشورد و راهی چاه کند: «مرغ مثل طلاست! یک روز ٣تومن می‌کشه بالا یه روز ٥٠٠تومن ازش می‌افته، تازه فقط هم این‌جا بورس نیست، آریاشهر و شوش و نزدیک خیابان انقلاب هم بورس مرغی‌هاست. ولی خب این‌جا بیشتر برای مردم جاافتاده است. از هرجای شهر میان که بهترین مرغ و ببرن سر سفرشون.» پایش را روی خون‌های خشک‌شده کف مغازه می‌کشد تا سابیده شوند و ردشان از بین برود: «همین امروز همه ٣٠٠-٢٠٠ تومان مرغ را گرون‌تر زدند، البته به زمانش هم بستگی داره، ولی محرم و ماه رمضان مرغ گرونه بالاخره اون موقع کار هم سخت‌تره و سرمون خیلی شلوغه و سفارش‌ها هم همه سنگین.»

کمی آن‌طرف‌تر چند نفر سر قیمت مرغ چانه می‌زنند، با همان مرغ‌فروشی که می‌گویند از همه قدیمی‌تر است:

- مرغ امروز چند؟
- ٥٤٠٠ ران، مرغ ٦٤٠٠، ١٠کیلو بکشم برات؟
- گرونه. فعلا ٥-٤ کیلو بهم بده تا بعد.
- رو چشم.

چانه‌های‌شان که سر قیمت تمام‌شده مرغ تمام می‌شود، ساطور را برمی‌دارد مشغول پوست‌کندن و تکه‌کردن مرغ می‌شود. از مرغ‌های آنتی‌بیوتیک یا سبز گرفته تا ماهی و گوشت دشت مغان، گوشت بوقلمون و شتر، این‌جا همه چیز هست، از شیرمرغ تا جان آدمیزاد.

- مرغ سبز چنده؟
- ٩ تا ١١هزار تومن...
- حالا واقعا این مرغ‌ها ارگانیک؟

- نه خانم، کل مغازه‌های ایرانم بچرخی اصلا چیزی به اسم مرغ ارگانیک وجود نداره. مگه واقعا محلی باشه که اونم به این مفتی‌ها نمی‌فروشن. این مرغ‌هایی که به اسم ارگانیک می‌فروشند همون مرغ‌های بدون آنتی‌بیوتیکه. اگه مرغ واقعا ارگانیک باشه هیچ ماده غیرطبیعی، شیمیایی و افزودنی دیگه‌ای نباید بخوره، حتی غذاشون باید از زمینی برداشت بشه که سه‌سال هیچ ماده و سموم شیمیایی به خودش ندیده باشه. مرغ ارگانیک نباید انواع آنتی‌بیوتیک‌ها را گرفته باشه. مثل مرغ‌های محلی که طعم و مزه مرغ‌هاشون زمین تا آسمون فرق داره. این مرغدارا ۴۰روز قبل از کشتار آنتی‌بیوتیک را از زندگی مرغ حذف می‌کنند و بعد اسم مرغ تولیدی‌شان را گذاشتند «مرغ ‌ارگانیک». اما اینا مرغ بدون آنتی‌بیوتیک نه ارگانیک.»

- این دبه‌های آشغال مرغ چیه؟ واقعا می‌فرستید کارخانه‌های سوسیس و کالباس؟
- نه خانم. این‌جا بیشتر مغازه‌ها پول پیش گرفتند که آشغال مرغ‌هاشونو تحویل وانت‌های شب کار بدن. اونا می‌برن برای کارخونه‌های لوازم آرایشی ‌و گریس! بعضی‌ها هم تحویل میدن به کارخونه‌های غذای دام و طیور.»

کمی آن‌طرف‌تر از مغازه، اول خیابان زرین خامه است و از هر دو طرف پارک ممنوع، این‌جا اما پر است از خودروهایی که دوبله پارک شده‌اند و راننده‌های‌شان رفته‌اند تا مرغ و گوشت بخرند. سه‌راهی خیابان زرین خامه در محله فخرآباد همیشه ترافیک سنگین است. خیابانی که اگرچه فرعی است، اما با وجود مغازه‌های مرغ‌فروشی حالا شده خیابان اصلی. مغازه‌هایی که سر دخل هرکدام‌شان کاغذی قاب گرفته شده و نشانی از پروانه كسب اتحادیه مرغ و ماهی‌فروشان ‌است. پروانه‌ای که تا ‌سال ١٣٨٩ در ضوابط خاص آن نوشته شده بود؛ فاصله صنفی مرغ‌فروشان در خیابان‌های اصلی باید ١٠٠متر و در محلات،کوچه‌ها و خیابان‌های فرعی ٢٠٠متر باشد. اما کدام فاصله صنفی؟ چند‌سال است که دیگر این محدودیت صنفی وجود ندارد و چرا؟ و به چه دلیل؟ مشخص نیست. این‌جا نهایت فاصله کاسبان ٢ قدم و چند سنگ‌فرش است. فقط این نیست، در صنف مرغ‌فروشان باید برای دفع فاضلاب از چاه‌های جذبی استفاده کرد. (منظور از چاه جذبی محفظه‌ای است که فاضلاب جامد در آن ذخیره شود، به نحوی که حشرات و حیوانات به آن نزدیک نشوند) آنچه این‌جا فقط در چند مغازه به چشم می‌خورد، درحالی‌که هر کدام‌شان حجم زیادی زباله دارند و دست‌کم روزی ١٠ ‌بار مغازه‌های‌شان را می‌شویند و پوست‌های مرغ و ته‌مانده‌های ظرف ماهی و چربی‌های جوجه‌کباب را راهی چاه می‌کنند.

در دهه‌های گذشته به صورت نامتوازنی تغییر کاربری‌ها در تهران پیشرفت کرده و این تغییرات باعث حرکت بافت تجاری به داخل بافت مسکونی شده که بورس مرغ‌فروشان خیابان فخرآباد هم نمونه‌ای از همین تغییر کاربری‌هاست. خیابانی که مجموعه ساختمان‌هایش در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۸۱ با شماره ثبت ۸۰۰۸ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسید، حالا نظرات مختلفی پشت ازبین‌رفتن هویتش دارد.

«علیرضا سرحدی»، عضو انجمن صنفی مهندسان صنعت ساختمان درباره این تغییر کاربری‌ها و علل ایجاد بورس در مناطق محلی گفت: «تایید مجوزهای تغییر کاربری نگران‌کننده‌ترین موضوع این روزهاست، چراکه حالا به هر منطقه‌ای از تهران که سر بزنیم، این تغییر کاربری‌ها به چشم می‌خورد. این تغییرات ناگهانی و ازبین‌رفتن بافت محلی یک محل به دلیل عدم‌توجه به حق شهروندی است. این طور نیست که اگر یک مغازه به نام کسی است، او بتواند با تغییر کاربری باعث ازبین‌بردن هویت آن محل شود. درواقع مالکان در هر محله‌ نسبت به شهروندان ساکن در آن محل مسئولیت دارند. در غیر این صورت علاوه‌بر پایمال‌شدن حق شهروندی ساکنان، مشکلات دیگری هم به وجود می‌آید. وقتی منطقه‌ای بورس می‌شود، جدا از مشکلاتی مثل ترافیک و آلودگی محیطی، آسیب‌های جدی به فعالیت‌ها و کاسبی‌های خرد هم وارد شده و کارشان به نوعی کساد می‌شود. کم نیستند افرادی که واسطه می‌شوند تا ملکی مسکونی به تجاری تغییر پیدا کند یا مغازه‌ای بدون در نظر گرفتن استانداردهای لازم تغییر کاربری دهد و این نوع تغییر کاربری و فروش تراکم‌ها و.. که هیچ استانداردی در آنها رعایت نمی‌شود، به نوعی فروش قانون به حساب می‌آید.»

سرحدی، افزایش هر روزه و تکرار این تجربه و تغییرها در زندگی روزمره و ساختار اجتماعی شهر را نگران‌کننده می‌داند: «قطعا این میزان از تغییر در شهر و تبدیل‌شدن خیابان‌های مختلف تهران به بورس، باعث حس ناخوشایند مردم به هر منطقه و محله‌ای می‌شود و این فعالیت‌ها به همان میزان که نارضایتی اجتماعی را افزایش می‌دهد، به همان اندازه هم باعث مهاجرت‌های محلی خواهد شد. مسأله مهم این است که وقتی تعدادی شهروند در محله‌ای زندگی می‌کنند، چطور می‌توان به آنها گفت ارتباطی ندارد که مغازه‌ها یکی‌یکی از بین می‌روند، این کار هویت محله‌ را ازهم‌پاشیده است و محله فقط به تعدادی مرغ‌فروشی تبدیل شده است.»

درحالی که او از اهمیت زندگی اجتماعی محله و حفظ هویت محله‌ای می‌گوید، «صلاح‌الدین قادری»، جامعه‌شناس با نظری متفاوت از سرحدی معتقد است که «مرغ‌فروش‌ها نه بورسی به راه انداخته‌اند و نه آسیبی به محله وارد می‌کنند، بلکه وجود این تعداد مغازه در یک محله به دلیل عرضه و تقاضای بازار است. این موضوع یک پدیده طبیعی است که در همه‌جای جهان اتفاق می‌افتد. من فکر می‌کنم چه‌بسا بعضی از همین بورس‌ها باعث افزایش سکونت در محله‌ای می‌شوند. درواقع علت ظهور بورس این است که آن شغل پس‌زمینه فعالیت اجتماعی را در محله داشته و علاوه‌بر آن بازار فروش را به دست گرفته است که این بورس‌ها بدون هیچ آسیبی حتی دسترسی به یک کالا و تنوع سبد کالا را افزایش می‌دهند.»

در ادامه این تغییرات، سرحدی که نظری مخالف قادری دارد درباره این‌که به چه اندازه این تغییرات و ایجاد بورس در جهان متداول است، چنین می‌گوید: «وقتی چنین آسیب‌هایی در محله زیاد می‌شود، دیگر به چشم ساکنان هم نمی‌آید. وقتی توجهی به اظهارنظرهای شهروندی نمی‌شود و برنامه برای اجرای ‌آن نیست، حتی ساکنان هم تا فروپاشی کامل محله از این آسیب، آن را لمس نمی‌کنند و بعد از نابودشدن بافت محلی متوجه خلع آن می‌شوند. وقتی در سطح جهانی به این موضوع نگاه کنیم، به هیچ عنوان چنین مشکلاتی وجود ندارد، چراکه به نارضایتی‌‌های اجتماعی اهمیت داده می‌شود. همان‌طور که بارها اتفاق افتاده است، اگر مردم کشوری اروپایی از تغییر کاربری محلی مثلا پارک نارضایتی داشته‌اند، به نارضایتی‌شان رسیدگی و به نوعی موضوع حل شده است.»

آن‌طرف خیابان روبه‌روی یک شیرینی‌فروشی برای خرید مرغ صف بسته‌اند، دو نفر پشت دخل و چهارنفر کارگر. کوچکترین‌شان عباس است. به چهره‌اش نمی‌خورد بیست و دو سه‌سال را رد کرده باشد. قدش کوتاه است و موهای قهوه‌ای را فرق وسط باز کرده، لهجه‌اش می‌گوید افغان است. پیشبندهای‌شان کمی متفاوت از پیشبندهای مغازه‌های دیگر است. پیشبند و چکمه‌های قرمز و مشکی. یک چاقو از ردیف١٠چاقوی نارنجی‌اش از روی دیوار برمی‌دارد و می‌افتد به جان پوست ١٠مرغی که چند دقیقه پیش سفارش گرفته است. لبخند از روی صورتش کنار نمی‌رود و می‌گوید با آقا محسن حرف بزن. خبره‌تر از همه ماهاس. ٣٠ساله که کارش همینه.

آقا محسن ٥٦ساله است و خیلی دلش نمی‌خواهد حرفی بزند و یک کلمه در جواب سوال‌ها بیشتر ندارد. خجالتی است.

- چندساله در مرغ‌فروشی کار می‌کنی؟
- ٣٠ سال.
- چرا ٣٠ ساله در این کار موندی؟
- فقر.

عباس که کم‌حرفی آقا محسن را می‌بیند با همان لبخند دایمش می‌گوید: دِ آقا محسن حرف بزن دگ.
- خودت کار و کاسبی نداری؟
- نه.
- چرا؟
به خاطر پول. شکر خدا راضی‌ام به همین که روزی دارم و پولی میاد و میره.

وقتی کمی در گرفتن جواب‌ها سمج می‌شوم، می‌گوید: «سال‌هاست کارم همین است و مرغ و ماهی تمیز می‌کنم، بعد این همه‌سال حقوق ثابتم یک‌میلیون و٨٠٠‌هزار تومان است. اگر محرم و فاطمیه و اضافه‌کاری هم وایسم می‌کنه نهایتا دو دوونیم.» در تمیزکردن ماهی خبره است و با چند حرکت هم پولک‌هایش را می‌زند و هم تیغ‌هایش را در می‌آورد، می‌رود سراغ سفارش بعدی.

در کنار شتاب صدای ساطور روی سنگ‌های سفید این مغازه‌ها، هنوز چند مغازه از قبل باقی مانده، از آن زمانی که هنوز این محله شبیه خودش بود. شیرینی‌فروشی، لوازم‌التحریری، مغازه لبنیاتی و یک سوپرمارکت که هنوز تصمیم نگرفته‌اند قفسه‌های مغازه‌شان را با مرغ و دل‌وجگر پر کنند و آنها هم مثل ساکنان حرف‌ها و گله‌هایی دارند از حضور مهمانان ناخوانده که موش‌ها هستند. یکی‌شان می‌گوید: «لطفا در را ببندید. موش میاد! همین چند روز پیش صبح که آمدم مغازه را باز کنم، یک موش از کرکره رفته بود بالا و روی پلکانی کرکره نشسته بود، سم؟ نه بابا جان سم هم چاره‌ نمی‌کنه! یکی دو روز میرن اما بعد باز سروکله‌شون پیدا می‌شه.»

سم‌ها اثر کنند یا نه، در محله فخرآباد تهران، مردم مغازه‌های قدیمی را هر روز حاضر و غایب می‌کنند، از ترس این‌که مبادا صبح که بیدار شدند یک مرغ‌فروشی دیگر به بقیه مرغی‌ها اضافه شده باشد. زندگی روزمره در محله فخرآباد این روزها پر از نگاه‌های پر از ملامت و سرزنش همسایگانی است که وقتی از کنار مرغ‌فروشی‌ها رد می‌شوند، چشمان‌شان تنگ و نگاه‌های‌شان پر از اعتراض می‌شود، اعتراضی که هر روز در میانه این خیابان دیده می‌شود، اما آن‌جا که باید شنیده نمی‌شود.

۱۳۹۶/۳/۷

اخبار مرتبط