به گزارش نما، فیلم دیدن در هیاهوی جشنواره سخت است و سخت تر از آن، قضاوت کردن آن هاست. یا بهتر بگویم؛ نمیشود نقدی خودبسنده و مستقل نگاشت. قضاوت نسبی میشود و نقد هم. فرض کنید در در سانس اول فیلمی به غایت بد دیدهاید و بلافاصله در سانس دوم، فیلمی متوسط میبینید که در مقایسه با همتای پیشینش کیلومترها جلوتر است. بنابراین نقد را این گونه آغاز میکنید: بی نظیر است این فیلم، عالی ست، درخشان است این فیلم! این واکنش طبیعی یک منتقد است. بنابراین بر منتقد است که نگاهش را مراقبت کند، به دل و عقل خود اتکا کند و از هیاهو دوری گزیند. منتقد باید بگذرد و بگذارد تا غلیانِ احساساتش –چه مثبت و چه منفی- فروکش کند. سپس دست به قلم ببرد و به نقد اثر بپردازد. از این رو آن چه که نگارنده این سطور در ایام جشنواره سیاهه میکند، یادداشتهای سینمایی و یا بهتر، گزارش هایی شتاب زده خواهد بود. منظور از "شتاب زده" به معنای عجولانه و سرسری نیست، بل که مقصود جامع و کامل نبودن نوشته هاست.
دوربین مدیوم شات میگیرد از زن که از خفت گیریها و زن های خیابانی میگوید و به همسرش توصیه میکند مراقب باشد. خیابانها امن نیست. صغری و کبری چیدنها تمام میشود و میرسد به بیان مسئله: " این جا دیگه جای زندگی نیست" و بلافاصله راه حل ارائه میکند -چه خوب!- "باید از این جا رفت". به کجا؟ ... بعدتر میفهمیم که باید همچون خواهر ایشان در "لاتاری" شرکت کنیم و برویم آمریکا... آیا فیلم وطن فروش است؟...نه ابدا...نباید این قدر زود قضاوت کرد. باید با تحلیل جلو رفت. نباید به فیلمها "فحش " داد. منتقد باید کاری علمی کند. مگر فیلم علم است که نقد علمی باشد؟... نباید سوال های سخت پرسید. جلو برویم و فیلم را بررسی کنیم.
دوباره تجاوز؛ تم داغ این روزهای جشنواره های داخلی و خارجی. اما فیلم ساز باهوشتر از این حرفاست که گرفتار کلیشه شود. او که میداند این تم پیش تر در فیلمِ "فروشنده" تصویر شده، برای این که دست پُر باشد، روی به مسئله ی تجاوز به کودکان آورده که "سوژه" ای ناب، بکر و داغ است و از آن جا که اکثر فیلم سازان عزیز ما دغدغه ی مسائل روز جامعه را دارند، نمی شود به ایشان خرده گرفت؛ چرا که وظیفه ی انسانی خود را انجام میدهند. اما چطور است که فیلمهایی غیر انسانی میسازند؟ دوستان عزیز بن مایهی آن چه را که جسته و گریخته از اینترنت و این طرف و آن طرف شنیده و خوانده اند را میگیرند و بقیه را در ذهن خود میسازند.
اما قصه چیست؟ از ابتدا تا به پایان تماشاگر در پی پاسخ سوالی بیشرمانه است؛ چه کسی بدن تو را دیده است؟ این سوال را باید کودکی پنج شش ساله پاسخ بگوید. فیلم انباشتِ فساد است؛ تمامی افراد موجود در فیلم هرکدام نماینده یک مشکل اخلاقی هستند؛ مرد جوان قاچاق چی داروست و چشمان ناپاکش در پی دختر جوان همسایه ست. مادر که عاری از هرگونه حس مادری و همسری ست و برای نیل به هدف با پسرِ جوان همسایه گپ دوستانه میزند؛ دختر جوان همسایه که با افتخار میگوید از نوجوانی هر غلطی دلش خواسته کرده و به کسی هم ربطی ندارد؛ مادر او هوو سرش آمده و به شهادتِ دخترش مقصر بوده؛ برادرزاده هاله نوجوانی ست غرق در آلودگی های اینترنتی و فیلم های پورن؛ پیمان همسایه دیگری که معلوم الحال است و ته فساد .خواهر هاله از طرفی دیگر در لاتاری برنده شده و به گفته مادرش همه را فراموش کرده و به بهشت آرزو ها رفته.
خلاصهی فیلم می شود این دیالوگ از فیلم "مردم همه دیوونه شدن ،دیگه جای زندگی نیست این جا". پیام فیلم این است در این کشور نه تنها همسرانتان در امان نیستند بلکه کودکانتان نیز در معرض تجاوز هستند پس: " باید رفت". ننگ بر چنین نگاهی. دیگر کاملا از روح الله حجازی ناامید شده ایم. پیش تر بابت دو فیلم آقای محمودی و زندگی مشترک او را تحسین کرده بودیم. این جریان انحرافی در مسیر فیلم سازی او از مرگ ماهی آغاز شد و به چنین اثر متعفنی رسید. به علاوه فیلمساز جرات نزدیک شدن به هیچ مسئله ای را ندارد. اکثر قریب به اتفاق نماها در لانگ شاتهای شیک، با نور پردازی پر کنتراست میگذرد و تنها زمانی که به چهره خانم بازیگر میرسد بسته میگیرد. اما موقع مشاجره های زن و شوهر دوربین عقب میکشد و تنها "ضبط" میکند واقعه را. فیلم ساز به خیال خودش قصه اش را بر تعلیق بنا کرده: سرایدار افغانی که بچه ای را می شوید. باید به او شک کنیم؟ آیا او همان متجاوز است؟ آیا پیمان متجاوز است؟ آیا دختر همسایه متجاوز است؟ میزانسن فیلم نیز کثیف است چرا که نگاهِ شکاک کثیف مرد جوان به همه، سلامت نگاهِ تماشاگر را نیز لکه دار میکند. به راستی چرا فیلم ساز همه چیز را از مخاطب پنهان میکند و در انتها در یک خط دیالوگ از زبانِ پسر بچه در دشت شویی(در حالی که خارج از قاب) تمام حقیقت را "می شنویم". دقت کنید که "می شنویم" و هیچ چیز نمی بینیم. پس از حدود 90 یا صد دقیقه پی می بریم که در تمام این مدت در اشتباه بوده ایم. پسر بچه مورد تجاوز واقع نشده بل که دختر همسایه مورد تعرض پیمان قرار گرفته. خب که چه؟ پس هدف از مطرح کردن چنین ایده ی کثیفی(تجاوز به بچه) چه بوده است؟ چه خوب بود که از خلالِ چنین ماجرایی به آسیب شناسی شخصیت دختر جوان همسایه می رسیدیم.افسوس...
مسئله ی بعدی نوعِ مواجهه پدر و مادر به "ظاهر" نگران و دلسوز پسر بچه نسبت به مسئله ی تجاوز است.طوری رفتار می کنند که گویی کودک ، خود تن به چنین عملی داده. مدام او را شکنجه روحی و جسمی می کنند. صحنه ی حمام کردن پسربچه به همراه مادرش را به یاد بیاورید. مادر برای حرف کشیدن از پسرش، بدن او را با لیف می خراشد.بچه به گریه می افتد. "مادر" همچون شکنجه گران از او اعتراف میگیرد. از طرف دیگر "پدرش" مدام او را تحت فشار قرار میدهد تا حقیقت را بگوید. به راستی کدام پدر و مادر؟ و یا بهتر، کدام زن و شوهر و یا بهتر، کدام شخصیت؟ زن که کارش معلوم نیست و نهایتا تصمیم می گیرد ترجمه کند. چند جمله فرانسوی با لهجه ای بسیار بد می گوید. صحنه را به یاد بیاورید. او روی زمین نشسته و به سراغ کتاب های قدیمی بسته بندی شده می رود. قرار چه کتابی را ترجمه کند؟ چطور می شود که ناگهان به مادری دلسوز و نگران بدل می شود؟ مادری که حتی غذای بچه ( و همسر) برایش مهم نیست و می گوید :"کی گفتی غذا درست کردن وظیفه زنه؟". درود بر سینمای ایران! کلکسیون دغدغه های اجتماعی فیلم کامل شد؛ تجاوز، فمینیسم،حمایت از حیوانات بی سرپرست( صحنه ی منتقل کردن سگ مریض به مرکز نگهداری سگ ها".
برگردیم به بحث قبلی. صحنهی دل درد پسربچه را به یاد بیاورید. کدام مادر این چنین از دور فرزندش را نوازش می کند. و یا صحنه ای که خانم بازیگر ، با ادا و اطوار شام می پزد. او حتی بلد نیست پیاز را چطور خرد کند، آن وقت چطور می شود که چنین غذاهای خوش مزه ای بپزد؟ او در حال پیاز خرد کردن با چاقویی بسیار بزرگ پسرش را بغل می کند. صدای خنده در سینما بلند می شود. کدام مادر با چاقو....؟ بگذریم... فیلم در پرداخت رابطه ی زن و شوهر نیز مشکل دارد. ابتدا گمان می کردم که کَست بد انتخاب شده( که شده) اما بعد که دقیق تر شدم متوجه شدم که سناریو لنگ می زند و ابدا به مرحله سنتز کاراکتر نمی رود چه برسد به پرداخت. بنابراین به کلکسیون دغدغه های فیلم اضافه کنید : مسئله ازدواج و آسیب شناسی تفاوت سنی در زوجین.. بنابراین تقصیر متوجه حضرت فیلم ساز نیست که نمی تواند قصه اش را به درستی روایت کند؛ حجم "موضوعات" و " تم" های ارزشمند و سنگین اثر چنین اقتضا می کند. به راستی مسئله تفاوت سنی در این میان چه کارکردی دراماتیکی دارد؟ سناریست باید به پلاتش (چه کسی بدن تو را دیده است؟) وفادار باشد و انحراف معیار را کاهش دهد.
فیلم نه تنها در پرداخت شخصیت ها تک بعدی و تخت عمل می کند در میزانسن نیز چنین است. دوربین اکثر مواقع از نیمرخ یا از روبرو و یا پشت سر آدم ها را می گیرد. نورپردازی نیمه تاریک خانه بسیار افراطی به کار گرفته شده است. طراحی صحنه بی جان است . دوربین تنبل است و زاویه دید و نوع نگرش فیلم ساز به مسئله را نمی نمایاند.این اثر مدیومش سینما نیست؛ فیلم کوتاه شاید
اتاق تاریک، فیلم متعفنی ست. به جنین عقیم شده ای می ماند که بویِ مردار آن مشام هر انسان سالمی را می آزارد. اتاق تاریک، و یا بهتر، اتاق کثیف، تماشاگر را می آزارد و شکنجه می کند. به راستی فیلمسازان ما در کجا زندگی می کنند که این حجم از فساد را یک باره در یک مکان و در چند آدم می بینند؟ ما که نمی بینیم. اگر فیلم صرفا اثری حقیر از جنبه های تکنیکال بود، ترحم می کردیم اما این اثر بی شرم و حیاست و وطنش را غرقِ فساد و کثافت می داند. چنین اثری لیاقت نقد شدن ندارد.ما صرفا به واسطه ی مسئولیتی که برعهده داشتیم این نسیه ناچیز را نقد کردیم.برگردیم به سوال آغازین این نوشتار؛ آیا این اثر وطن فروشی می کند؟... (پایان باز)
منبع: تسنیم