به گزارش نما، «بالاخره باید روزی این اتفاق میافتاد» گفت و گو را با این جمله آغاز کرد و بعد از آنکه خواستم بیشتر صحبت کند، از مشکلاتی که ممکن بود برای خانوادهاش بیفتد. از هدیهای آسمانی که خدای مهربان به او و همسرش داده بود و از خداحافظی برای باز شدن جای جوانان بسکتبال ایران صحبت کرد. از خاطرات تلخ و شیرینش از تیم ملی، پترو و دانشگاه آزاد و از آن پرتاب به قول خودش «لعنتی» که باعث شد دانشگاه آزاد در پسین ثانیههای اوورتایم فینال سوپرلیگ مغالوب تیم کهکشانی مهرام شود... او اغلب همینطور بود. خوش اخلاق و مهربان و دوست داشتنی. دور از حاشیه و جنجال و یکی از با شخصیتترین بازیکنان بسکتبال ایران محسوب میشد. خداحافظی ناگهانیاش با بسکتبال اما بهانهای شد تا گپی با رضا لطفی، بازیکن پست سه پیشین تیم ملی بزنیم. شاید حرفهای رضا در نوع خودش خالی از لطف هم نباشد.
انگار دوست داشتی با این کار همه را غافلگیر کنی! به قول امروزیها همه را سورپرایز کردی. ماجرای خداحافظی ناگهانیات چه بود؟
(با خنده) نه اینطور نبود. راستش را بخواهی این تصمیم را ناگهانی نگرفتم. مدتی پیش خدای مهربان بزرگترین هدیه زندگی را به من و همسرم داد و پس از تولد دخترم که شایلین نام دارد، عزم خود را برای کنارهگیری از بسکتبال جزم کردم. اتفاقا پیشتر هم گفته بودم اگر صاحب فرزند شوم از بسکتبال میروم.
به تو و خانوادهات برای تولد «شایلین» صمیمانه تبریک میگویم اما رضای عزیز! هم تو هم من میدانیم بسیاری از ورزشکاران حرفهای با وجود داشتن چند فرزند در دنیای ورزش باقی میمانند اما تو...
....پیش از پاسخ به پرسشت باید از همسرم که در این سالها پا به پای من از این شهر به آن شهر از شمال به جنوب و مرکز کشور آمد تشکر کنم. خانوادهام هرگز من را تنها نگذاشت و من هم چنین کاری نمیکنم. متاسفانه اوضاع به گونهای نبود که که همسر و فرزندم را به شهرستان ببرم.
چرا در تیمهای تهرانی بازی نکردی؟ به نظر پیشنهاد هم داشتی؟
بله این موضوع هم بود اما اگر با دانشگاه آزاد تهران برای حضور در سوپرلیگ قرارداد میبستم، باید مسافت زیادی را طی میکردم تا به حکیمیه (سالن اختصاصی تیم بسکتبال دانشگاه آزاد واقع در واحد تهرانشمال) برسم. همانطور که میدانید من ساکن کرج هستم و سالن حکیمیه در شرق تهران قرار دارد. خب کار برای من خیلی سخت میشد و به این ترتیب حضور من در جمع دانشگاهیها منتفی شد. از سوی دیگر شیمیدر تهران هم تیمی است که امسال با ترکیب نسبتاً جوانی گام به مسابقات سوپرلیگ میگذارد. حالا من 36 سال دارم و بهتر است جا را برای جوانترها باز کنم.
به نظرت بهتر نبود مثل اوشین ساهاکیان، در زمین بسکتبال خداحافظی میکردی؟
البته اوشین از بازیهای ملی خداحافظی کرد. من اما دوست داشتم 2 سال پیش و زمانی که با پتروشیمی بندرامام قهرمان سوپرلیگ بسکتبال شدیم در حضور تماشاگران پرشور آبادانی وداع کنم. من کاپیتان تیم بودم و جام را بالای سر بردم اما در پایان آن مسابقه ناگهان سالن خالی از جمعیت شد و من هم از تصمیم خود در آن مقطع منصرف شدم.
فکر میکنم آن فینال پیش از دربی استقلال و پرسپولیس برگزار شد و شاید تماشاگران رفتند که دربی را ببینند.
شاید اینطور بود اما به هرحال آن لحظه از خداحافظیام منصرف شدم و آن را به زمان دیگری موکول کردم. قسمت این بود که دو سه سال دیگر هم بازی کنم.
بهترین و بدترین خاطره رضا لطفی از بسکتبال؟
تمام لحظاتی که بسکتبال بازی کردم برای من خاطره خوب است. چندبار به تیم ملی دعوت شدم و بارها قهرمان غرب آسیا و جام ویلیام جونز شدیم. با پترو سوپرلیگ را فتح کردیم و با دانشگاه آزاد بازیهای بسیار خوبی انجام دادیم و برای نخستین بار به فینال رسیدیم. در اصفهان و ذوب آهن هم روزهای خوبی داشتم. راستش نمیتوانم بگویم کدام لحظه بهترین بود.
ولی بدترین را که میتوانی بگویی؟!
(با خنده) میدانم چه میخواهی بگویی! تو انگار قرار نیست دست از سر من و آن شوتی که در فینال دانشگاه و مهرام زدم برداری...
خب قبول داری که اگر پرتاب تو به امتیاز تبدیل میشد دانشگاه قهرمانی را از چنگ مهرام بیرون میکشید؟
شاید همینطور میشد اما خب بسکتبال همین است. آن بازی خیلی حساس بود. اگر خاطرت باشد آن سال فینال 4 از 7 برگزار میشد و کار به بازی هفتم کشیده شد. آن سال مهرام تیم بسیار قدرتمند و به اصطلاح کهکشانی داشت. حامد حدادی، اوشین ساهاکیان، آرمان زنگنه، فرید اصلانی، سجاد مشایخی، سعید داورپناه، مهراد آتشی و ... به همه این اسمها، تاکوان دین آمریکایی را هم اضافه کن! خب میبینی که ما با چه تیم قدرتمندی بازی داشتیم و کار را به بازی هفتم کشاندیم. در دیدار پایانی هم ما 20 امتیاز عقب بودیم اما جبران کردیم و کار به اوورتایم (وقت اضافه) کشید.
درست است اما در آن بازی حدادی و تاکوان و چند بازیکن مطرح مهرام در اوورتایم پنج خطایی شدند و اگر آن توپ را گل میکردی همه چیز عوض میشد. این را قبول نداری؟
خب ببین همین حالا آن بازی مثل فیلم جلوی چشمم است. من پرتاب کردم و همه فکر کردند وارد حلقه میشود. حتی فرید اصلانی (گارد مهرام در آن بازی) فردای آن مسابقه به من گفت وقتی شوت زدی همه گفتیم تمام شد! باختیم ولی در عین ناباوری سبد توپ را پس زد و مهرام در فست برک (ضد حمله) به امتیاز رسید. البته من تنها کسی نبودم که فرصت را از دست دادم حتما یادت هست که رایان (ریچاردز) هم آن لحظات فرصتی عالی داشت. فکر میکنم مهدی (مرادی نسب) هم آن لحظه زیر حلق بود اگر رایان توپ را به او پاس میداد کار تمام بود اما ریچاردز سه زد و توپش گل نشد. اصلا همه چیز آن لحظات عجیب و غریب بود. مهدی اسماعیلی (سنتر مهرام) ناگهان برخلاف همیشه دو پرتاب آزادش را گل کرد. خب همه اینها را بگذارید به حساب خوش شانسیهای آقا مصطفی! (هاشمی) فکر میکنم اگر آن پرتاب گل میشد مجسمهام را در دانشگاه حکیمیه نصب میکردند!
مهران شاهینطبع هم در واکنش به خداحافظی تو پست جالبی منتشر کرد که انگار اسرارآمیز بود! منظور سرمربی تیم ملی از انتشار آن پست چه بود؟
آقا مهران که همیشه و همه جا به من لطف داشته و دارد. دو ماه پیش با ایشان درباره خداحافظی ام صحبت کردم که به شدت مخالف بود و گفت حالا وقتش نیست. با وجود این، برای من افتخار است که آقای شاهینطبع پس از خداحافظی من و به مناسبت این اتفاق از شاگرد خود یاد میکند.
و برنامهات برای ادامه زندگی چیست؟ بسکتبال را که رها نمیکنی؟
نه هرگز. من هرچه دارم از بسکتبال است. فعلاً میخواهم چندماهی استراحت کنم و پس از آن اگر خدا بخواهد دوست دارم یک کمپ خوب بسکتبال تاسیس کنم. امیدوارم بتوانم به بسکتبال کشورم خدمت کنم.