روز شمار محرم؛ منبر سوم

و هنوز قافله‌ی عشق در سفر تاریخ است ...+ سخنرانی و مداحان اهل بیت حاج منصور،خلج،حسن حسینخانی

عکس خبري -و هنوز قافله‌ي عشق در سفر تاريخ است ...+ سخنراني

نمی‌دانم اصولن تنها آنانی كه اهل كوفه‌اند ٬ كوفی‌اند یا ... ؟!





می‌دانم ٬ رقیه ! چه‌قدر سخت است آن
لحظه که سر خونین پدرت را آوردند و ... و تو مردی
...



 می‌دانی ٬ رقیه ! من هر روز آن لحظه
که دختر هم‌سایه ! گیسوان غمزه‌اش را در باد رها می‌کند و آن سوتر نگاه نامحرم ٬
غمزه‌اش را می‌دزدد ٬ سر خونین پدرم را می‌آورند و ... و من هر روز می‌میرم و ...
و تو می‌دانی رقیه
...



  ---



نمی‌دانم اصولن تنها
آنانی که اهل کوفه‌اند ٬ کوفی‌اند یا ... ؟
!



و هنوز قافله‌ی عشق در
سفر
تاریخ است ...



و هنوزتر نقطه‌ها ٬ حرف‌های
نا تمام‌اند حتا در انتهای یک نوشته که انتهای هر چیز دل است و
این انتها دل نگاره است و
...










روضه حضرت رقیه توسط حجت الاسلام  سید حسین مومنی

*v*showvideo@/MediaFile/91/08/momeni 910828.mp3*v*


فاطمه ذوالفقاری- دوباره شهر خفته ام بیدار می
شود،درمیان سیاهی ها وپرچم های عزا هوشیار می شود.نمی دانم این روزها که می آیند
چه باخود می آورند که دلها را پر ازشور وشیدا می کند،دوباره از خود بی خود شدن ها
آغاز می شود
.

تن ها گرچه این جایند دل ها راهی کربلا می شود،نام صاحب
این روزها بی قرارمان می کند یاحسین می گوییم وجانمان پر از عشق مولا می شود

روضه حاج منصور ارضی:دانی چرا یتیم تو لکنت گرفته است؟...
*v*showvideo@/MediaFile/91/08/mansoor910828(1).mp3*v*


حضرت زينب(س): مصيبت رقيه كمرم را خم و مويم را سفيد كرد
از مصائب سختي كه در شهر شام به اهل بيت رسيد و در كتاب هاي مقاتل ذكر شده، خرابه نشيني اهل بيت و از دنيا رفتن دختر سه سالۀ حضرت سيدالشهداست.

امام صادق(ع) می فرمایند: اهل بیت را در خانه مخروبه ای نزدیک مسجد جامع دمشق با فاصلۀ کمی از محل حکومت یزید جا دادند و چون آن خانه قابل سکونت نبود، در نوشته جات از آن تعبیر به خرابه شده است. وقتی اهل بیت را با آن عظمت و کرامت و شخصیتی که داشتند، در آن محل مخروبه جا دادند، به هم گفتند: (إنَّما جُعِلنا فی هذا البیت لِیَقَعَ عَلَینا فَیَقتُلُهُم) قطعاً ما را آورده اند در این خانۀ خرابه که سقف هایش بریزد روی ما و ما را بکشند و نابود کند.

شیخ صدوق در کتاب امالی، سید ابن طاووس در لهوف نوشته اند: خانۀ خرابه ای که در آن اهل بیت را جا داده بودند، اهل بیت از گرمای روز و سرمای شب، در آن جا در امان نبودند، تا جایی که پس از مدتی صورت دختران و زنان و کودکان پوست انداخت.

امام چهارم(ع) می فرماید: اهل بیت در آن خانه ی خراب روزها را گرسنه به سر می بردند، شب ها را به عبادت و گریۀ بر ابی عبدالله به صبح می رساندند و شهادت و کشته شدن ابی عبدالله و یاران و اهل بیتش را تا جایی که ممکن بود، از اطفال و کودکان پنهان می کردند.

ولی یکی از آن ها که دختری سه ساله بود و نامش را کتاب های مهمی چون لهوف سید ابن طاووس صفحۀ صد و چهل و یک، معال بستین جلد دو صفحۀ صد و شصت و یک، منتخب تریهی ودعوة الحسنیۀ آیت الله آقا شیخ محمد باقر بهاری و ریاحین الشریعۀ محلاتی جلد سه صفحۀ سیصد و نه و منتخب التواریخ ملا هاشم خراسانی صفحۀ دویست و نود و هشت، رقیه، ذکر کرده اند و این مجموعه نوشته اند: این دختر به شدت عاشق حضرت حسین بود. امام هم به شدت به او علاقه داشت. شب و روز در آن خانۀ خرابی که اهل بیت را جا داده بودند، گریه می کرد، بهانۀ پدر را می گرفت. هر چه به او می گفتند پدر به سفر رفته و منظورشان سفر آخرت بود، آرام نمی شد. تا یک شب خواب پدر را دید. وقتی بیدار شد خیلی بی تابی کرد. هر چه خواستند او را ساکت کنند، نشد. بلکه بی تابی اش بیشتر شد.

زنان و دختران دیگر اختیار از دستشان رفت، از گریه و حال او به گریه افتادند. منتخب تریهی می گوید: زنان و دیگر دختران با گریۀ او لطمه به صورت می زدند، خاک خرابه را به سر می ریختند و مو پریشان می کردند و این همه ضجه و ناله یزید را از خواب بیدار کرد. پرسید: چه خبر است؟ خواب دختر را گفتند. گفت: سر پدر را برایش ببرید، بچه است، متوجه نمی شود، دیدن چهر ه پدر آرامَش می کند. سر را در طبقی که روپوشی رویش انداخته بودند آوردند پیش بچه گذاشتند. گفت: من طعام نمی خواستم، من پدر می خواستم. گفتند: پدر آمده است.

وقتی روپوش را برداشت، سر بریده را دید، با آن دستان کوچک سر را برداشت و به سینه گرفت. مرتب می گفت: پدر، چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؟ چه کسی رگ هایت را برید؟ چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟ پدر چه کسی به فریاد یتیمان برسد؟ چه کسی از این زنان غصه دار پرستاری کند؟ چه کسی از این زنان شهید داده و اسیر دلجویی کند؟ چه کسی به فریاد این چشم های گریان برسد؟ پدر، کدام دست موهای پریشان این بچه ها را نوازش کند؟ پدر، بعد از تو تکیه گاه ما کیست؟ وای بر حال زار ما، وای بر غربت ما، پدر، ای کاش برایت بمیرم. پدر، ای کاش پیش از این کور شده بودم و این منظره را نمی دیدم. و بعد لب بر لب پدر گذاشت، چنان گریه کرد که غش کرد، ولی وقتی او را حرکت دادند دیدند از دنیا رفته است.

حضرت زینب سلام الله علیها در بیان آنچه در طول سفر از مدینه تا مدینه برایشان گذشته بود می فرماید: در هر منزلی با مصیبتی روبرو شدیم تا در خرابه شام که جور و جفا بر ما کامل شد لکن مصیبت برادر زاده ام رقیه در آن خرابه قدم را خم و مویم را سفید کرد.

کرامتی از حضرت رقیه(س): بگو نامش را حسین بگذارد ...

طی نامه‌ای درتاریخ دوم جمادی الثانی 1418 هجری قمری دو کرامت به دفتر انتشارات مکتب الحسین سلام الله علیها ارسال نموده و مرقوم داشته‌اند: روزی وارد حرم حضرت رقیه سلام الله علیها شدم، دیدم جمعی مقابل ضریح مقدس مشغول زیارت خواندن وعزاداری می باشند ومداحی با اخلاص به نام حاج نیکویی مشغول روضه خوانی است از او شنیدم که می‌گفت: خانه‌های اطراف حرم رابرای توسعه حرم مطهر خریداری می‌نمودند.

یکی از مالکین که یهودی یا نصرانی بود، به هیچ وجه حاضر نبود خانه خود رابرای توسعه حرم بفروشد. خریداران حاضر شدند که حتی به دو برابر و نیم قیمت خانه را از او بخرند ،‌ولی وی حاضر به فروش نشد . بعد از مدتی زن صاحب خانه حامله شده ونزدیک وضع حمل وی می‌شود. او را نزد پزشک معالج می‌برند،‌بعد از معاینه می‌گوید: بچه و مادر، ‌هردو درمعرض خطر می باشند و خانم باید زیر نظر ما باشد، قبول کردند،‌تا درد زایمان شروع شد.

صاحب خانه می‌گوید : همسرم رابه بیمارستان بردم وخودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقیه سلام الله علیها و به ایشان متوسل شدم و گفتم، اگر همسر و فرزندم رانجات دادی وشفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانه‌ام را به تو تقدیم می‌کنم. مدتی مشغول توسل بودم، ‌بعد به بیمارستان رفتم و دیدم همسرم روی تخت نشسته و بچه در بغلش سالم است .

همسرم گفت: کجا رفتی ؟
گفتم رفتم جایی کاری داشتم.
گفت: نه، ‌رفتی متوسل به دختر امام حسین سلام الله علیها شدی !‌
گفتم از کجا می دانی؟

زن جواب داد: من،‌ درهمان حال زایمان که از شدت درد گاهی بیهوش می‌شدم،‌ دیدم دختر بچه‌ای وارد اطاق بیمارستان شد و به من گفت: ناراحت مباش، ما سلامتی تو و بچه‌ات را از خدا خواستیم، فرزند شماهم پسر است،‌سلام مرابه شوهرت برسان و بگو نامش راحسین بگذارد!‌ گفتم: شما کی هستید؟ گفت: من رقیه دختر امام حسین(ع) هستم.

بعد از روضه خوانی از مداح مذکور سوال کردم این داستان را از که نقل می‌کنی؟ در جواب گفت: از خادم حرم حضرت رقیه(س) نقل می‌کنم، که خود از اهل تسنن می‌باشد و افتخار خدمتگزاری در حرم نازدانه امام حسین(ع) را دارد و پدرش نیز از خادمین حرم حضرت رقیه سلام الله علیها بوده است.
نوایی دیگر از حاج منصور ارضی: دست در دست پدر دختر همسایه رسید...
*v*showvideo@/MediaFile/91/08/mansoor910828(2).mp3*v*



 



تو ای حسین!



با تو چه بگویم؟



"شب تاریک
و بیم موج و گردابی چنین هائل"



و تو ای چراغ
راه،



ای کشتی رهایی،



ای خونی که از
آن نقطه صحرا،



جاودان می تپی و
می جوشی،



و در بستر زمان
جاری هستی،



و بر همه نسل ها
می گذری،



و هر زمین حاصل
خیزی را سیراب خون می کنی،



و هر بذر شایسته
رادرزیرخاک میشکافی و میشکوفانی،



و هر نهال تشنه
ای را به برگ و بارحیات وخرمی مینشانی،



ای آموزگار بزرگ
شهادت!



برقی از آن نور
را



بر این شبستان
سیاه و نومید ما بیفکن!



قطره ای از آن
خون را



در بستر خشکیده
و نیم مردۀ ما جاری ساز!



و تَفی از آتش
آن صحرای آتش خیز را



به این زمستان
سرد و فسردۀ ما ببخش!



ای که "مرگ سرخ" را برگزیدی



تا عاشقانت را
از "مرگ سیاه" برهانی،



تا با هر قطرۀ
خونت،



ملتی را حیات
بخشی و تاریخی را به تپش آری



و کالبد مرده و
فسرده عصری را گرم کنی،



و بدان جوشش و
خروش، زندگی و عشق و امید دهی!



ایمان ما، ملت
ما، تاریخ فردای ما، کالبد زمان ما،



"به تو و
خون تو محتاج است".



-----------------------------------------------



ای زینب،
ای زبان علی در کام!



با ملت خویش حرف
بزن!



ای زن!



ای که مردانگی
در رکاب تو جوانمردی آموخت...



ای زبان علی در
کام! ای رسالت حسین بر دوش!



ای که از کربلا
می آیی و پیام شهیدان را،



در میان هیاهوی
همیشگی قدّاره بندان و جلادان،



همچنان به گوش
تاریخ می رسانی.



زینب، با ما سخن
بگو!



مگو که بر شما
چه گذشت!



مگو که در آن
صحرای سرخ چه دیدی!



مگو که جنایت،
آن جا تا به کجا رسید!



مگو که خداوند
آن روز،



عزیزترین و
پرشکوه ترین ارزشها و عظمتهایی را که آفریده



یک جا در ساحل
فرات،



و بر روی ریگ
زارهای تفتیدۀ بیابان طَف،



چگونه به نمایش
آورد و بر فرشتگان عرضه کرد،



تا بدانند که
چرا می بایست بر آدم سجده می کردند!



آری زینب!



مگو که در آنجا
بر شما چه رفت!



مگو که دشمنانتان
چه کردند، دوستانتان چه کردند!



آری ای
"پیامبر انقلاب حسین" !



ما می دانیم، ما
همه را شنیده ایم.



تو پیام کربلا
را، پیام شهیدان را به درستی گزارده ای،



تو شهدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی،



همچون برادرت که
باقطره قطره خون خویش سخن میگفت.



ای که از باغ
های سرخ شهادت می آیی



و بوی گل های نو
شکفتۀ آن دیار را در پیرهن داری،



ای دختر علی، ای
خواهر،



ای که قافله
سالار کاروان اسیرانی،



ما را نیز در پی
این قافله با خود ببر!

* با کمک کتاب مناجات دکتر شریعتی




درد و دل رقیه با سر بالانیزه بابا به روایت مداح اهل بیت حاج حسن خلج
*v*showvideo@/MediaFile/91/08/khalaj910828.mp3*v*

روضه زیبایی از حضرت رقیه با صدای مداح جوان حسن حسینخانی:دختر حرمله مغرور است
*v*showvideo@/MediaFile/91/08/hoseynkhani910828.mp3*v*




۱۳۹۱/۸/۲۸

اخبار مرتبط