روایت مرحوم مهدی سعید محمدی از روزهای سخت انقلاب:

چند دقیقه با شهادت فاصله داشتم

چند دقيقه با شهادت فاصله داشتم

رییس مركز مدیریت شبكه وزارت بهداشت با بیان اینكه اكنون ۱۳۷۶ پایگاه در كشور و ۲۸۷ پایگاه تجمیعی در استان تهران داریم، گفت: هدف اصلی ما در واكسیناسیون كاهش مرگ و میر و هدف نهایی‌مان قطع گردش ویروس و پایان همه‌گیری است.

محمدمهدی اسلامی - جناب آقاي مهدي سعيد محمدي، خاطرات شنيدني درباره سالهاي ابتدايي نهضت در سينه داشت، وی که از موسسین حزب موتلفه اسلامی بود در روز یک شنبه 18 مهرماه سال 1400 به فرزند شهیدش ملحق شد. از اين رو فرازهايي از مصاحبه از فعالیت های موتلفه قبل از انقلاب و حزب جمهوري و چگونگي شكل گيري موتلفه زمان ارائه می شود. اگرچه ظرف محدود اين مصاحبه، براي حجم خاطرات كمتر شنيده شده او، بسيار كوچك بود.

لطفا از چگونگي شكل گيري شركت سبزه بفرماييد.

بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم اهدني من عندك و افض علي من فضلك. ابتدا لازم است مقدمه اي كوتاه از فعاليت هايي كه به شكل گيري اين شركت منجر شد، بگويم.

ما در مسجد شيخ علي در بازار آهنگرها، با برخي از دوستان برنامه هايي داشتيم و شبها بعد از نماز مغرب و عشاء پيش مرحوم شاهچراغي درس مي‌خوانديم. از جمله شهيد لاجوردي، شهيد اسلامي، شهيد حاج صادق اماني و تعدادي از دوستان كه الآن حيات دارند. ايشان درس شرح لمعه به ما مي‌دادند و تعدادي از دوستان هم اصول فرا مي‌گرفتند و تعدادي را هم ما به آنها درس مي‌داديم.

البته من قبلش 8-7 سال در مسجد حاج آقا مجتهدي درسهاي ابتدايي حوزة را خوانده بودم و بعد آمدم در بازار جامع شاگرد شدم و اخوي آقاي نيكنام به من پيشنهاد درس نزد مرحوم شاهچراغي را دادند. آمديم آنجا ديديم آقايان همه مشغولند و ما هم مشغول شديم.

يك شب مرحوم حاج صادق اماني خدمت آقاي شاهچراغي گفتند: «ما يك سري احاديث مربوط به مسائل اجتماعي داريم، اجازه مي‌دهید ما يا اين احاديث را براي آقايان بگوئيم». ايشان استقبال كردند و فرمودند اين كار را بكنيد. اولين حديثي كه ايشان آورد را به خاطر دارم. اين حديث را تكثير كرده و بين همه دوستان توزيع كردند. روايتي از امام باقر عليه السلام از مستدرك الوسايل بود كه مي‌فرمايند «خدا رحمت كند بنده‌اي را كه با فرد ديگري اجتماع تشكيل دهند و درباره امر ما مذاكره كند و نفر سوم بعد از اينها فرشته اي است كه براي آنها استغفار مي‌كند و اين دو نفر جمع نمي شوند و درباره ما صحبت نمي كنند مگر اينكه خدا به آنها مباهات مي‌كند. پس وقتي اجتماع كرديد به اين ياد مشغول شويد. به درستي‌كه در اين اجتماع شما و مذاكره شما، احياء ماست و بهترين مردم بعد از ما كسي كه به امر ما مذاكره نمايد و به آن دعوت كند.» آن جلسه بالاخره باعث شد كه ما وارد سياست شديم. يعني امام كه شروع كردند ما با دوستانمان در اين جلسات همچون شهيد صادق اسلامي، شهيد لاجوري، آقاي مقصودي و برخي ديگر در مسجد شيخ علي حوزه اي تشكيل داديم.

تا اينكه در مسجد جامع آقاي نيك نژاد و هرندي گفتند كه شبهاي شنبه در مسجد جليلي آيت الله مهدوي كني تفسير مي‌گويند و به ما گفتند به آنجا بياييد تا مسجد تازه تأسيس جليلي رونق بگيرد. ما شبها دور شهيدان بخارايي، نيك نژاد و هرندي مي‌نشستيم و صحبت مي‌كرديم.

روزهاي جمعه منزل شهيد هرندي و شهيد نيك نژاد در برنامه تفسير قرآن آقاي شاهچراغي بود تا اينكه يك روز در مسجد جامع ايستاده بوديم كه راديو اعلام كرد: «منصور ترور شد». حتي شب قبل از اين حادثه با حاج صادق اماني در مسجد مباحثه داشتيم من براي ايشان هر چه مي‌گفتم احساس مي‌كردم ايشان در عالم ديگري بود. بعد از اينكه اخبار اعلام كرد، بخارايي منصور را ترور كرد، من شوكه شدم و به خيابان «صابون پز خانه»‌رفتم تا ببينم چه خبر است، ديدم چند تا ماشين پليس ايستاده كه به دوستان گفتيم اوضاع خوب نيست و برگشتيم.

فردا صبح برخي ديگر را هم گرفتند و من هم منتظر بودم دنبال من هم بيايند اما نيامدند.ما نمي‌دانستيم كه نيك نژاد و ... هم هستند و از قضايا خبر نداشتيم و قضيه گذشت و در مسجد جليلي هم يك عده را گرفتند. بعد از اين واقعه برنامه‌هاي تشكيلاتي ما دچار ركود شد.

يك مقداري كه از قضايا گذشت يك برنامه اردويي گذاشتيم با برخي دوستان مثل آقاي فقيهي، كاظم نيكنام، رسايي، اكبري و ... اردو گذاشتيم در باغ جامعه تعليمات اسلامي در جاده كرج، يك باغ‌ هزار متري بود. اين مقدمات را گفتم كه به اينجا برسيم. با برخي از دوستان كه باقي مانده بودند، اين اردوها را تشكيل داديم. تعدادي از دوستان كه زندان بودند، خانواده‌هايشان را به اردو مي‌برديم. چند ايستگاه در ميدان قيام، امين حضور، اعدام و امام حسين گذاشته بوديم كه ماشينها ساعت 6 مي‌آمدند و اعضا را سوار مي‌كردند، مي‌آوردند در ميدان آزادي، از آنجا با 5-4 اتوبوس حدود 300-200 نفر را به اردوگاه مي‌برديم و ساعت 7 صبح مي‌رسيديم و برنامه نرمش ، صبحانه، برنامه فرهنگي، استخر و .. انجام مي‌شد. خانمها و آقايان و فرزندان همه برنامه داشتند. اين برنامه مدتي انجام شد و شهيد بهشتي ، باهنر و رجايي نيز در اين اردوها سخنراني مي‌كردند، آقاي نيكنام مسابقه برگزار مي‌كردند، آقاي رسايي و جعفريان تئاتر اجرا مي‌كردند و ... تا اينكه مطلع شديم آيه الله خوانساري به ايشان حكم اعزام به آلمان را دادند. من با شهيد باهنر به بدرقه ايشان در فرودگاه مشهد رفتيم.

شهيد بهشتي در برنامه هاي اردو هم شركت مي‌كردند؟

بله، حتي ما در اردوگاه نهار را به صورت سلف سرويس مي‌داديم و شهيد بهشتي خودشان سيني دستشان مي‌گرفتند و غذا را مي‌گرفتند و مي‌آمدند سر سفره مي‌نشستند.

يك شب در منزل آقاي مرآتي، من ، سرحدي و نيكنام جلسه اي را تشكيل داديم با موضوعيت اردو كه چه كار كنيم؛ رها كنيم يا باز هم برنامه ها را دنبال كنيم. در آنجا تصميم گرفتيم يك شركت تأسيس كنيم و هر نفر 5 سهم بخريم كه هر سهمي 1000 تومان بود. همانجا هر فرد 5 سهم خريد و قرار شد كسي كه نمي تواند، يكساله پولش را پرداخت كند و تعدادي سهم هم براي فروش نزد ديگر دوستان برديم كه در عرض يكماه حدود 200 هزار تومان سهم فروختيم. يكي از دوستان به ما گفت باغي در كرج با متراژ 5 هزار متر هست كه 600 هزار تومان مي‌فروشند و 300 هزار تومان نقد و 300 هزار تومان اقساط مي‌دهد . ما اسناد سهام هايي كه فروخته بوديم را به صندوق اندوخته جاويد بازار كفاشها گذاشتيم و 200 هزار تومان پول گرفتيم . به شهيد بهشتي جريان را گفتيم كه بقيه پول را نداريم . ايشان گفتند جلسه اي تشكيل دهيد تا من صحبت كنم. با صحبتهاي شهيد بهشتي همه تعهد كردند كه بقيه پول تا 600 هزار تومان را سهم بخرند.

در آن جلسه آقاي كلهر گفت شما كه داريد باغ مي‌خريد بيائيد بزرگتر بخريد. گفتيم پولش را نداريم گفت: شما حالا بريد دنبالش . حدود دو هفته گذشت و آقاي كلهر زنگ زد و كه ما يك باغي 20 هزار متري در 15 كيلومتري كرج پيدا كرديم كه استخر هم دارد و يك ميليون و 200 هزار تومان قيمت دارد كه 600 هزار تومان نقدو 600 هزار تومان به صورت قسطي مي‌دهد. به شهيد بهشتي مسئله را عنوان كرديم كه ايشان گفت جلسه ديگري بگذاريد كه دوستان را دعوت كرديم و شهيد بهشتي جريان خريد باغ را مطرح كردند كه در همان دو جلسه يك ميليون و 200 هزار تومان سهم نيز فروخته شد. در همان جلسه شهيد بهشتي فرمودند يك استخر كم است، بايد 2 استخر (زنانه و مردانه) داشته باشد و يك سالن. آقاي قديريان، شفيق و حسين مهديان از طرف ايشان مأمور شدند كه هر كدام 300 سهم اضافه بخرند. باغ قبلي را پس دادند و باغ جديد را قولنامه كردند و بعد آقاي قديريان مامور شد آنجا را بسازد. در عرض 6 ماه استخر و سالنها ساخته شد كه ما دوباره برنامه اردو را در تابستانها مرتب برگزار كرديم.

برنامه اردوها چه بود؟ در اين اردوها فعاليت سياسي هم مي‌كرديد؟

اين اردوي ما اصلا سياسي بود و كار ما آنجا پيگيري كارهاي موتلفه بود. برنامه منظمي هم داشت ساعت 7 صبح كه به اردوگاه مي‌رسيديم، در بدو ورود فرم هايي بود كه تقسيم كار مي‌شد. برخي در كار فرهنگي اسم مي‌نوشتند، برخي در امور ورزش، برخي كارهاي تداركاتي و ... ابتدا نرمش توسط آقاي داودي و فقيهي انجام مي‌شد و بعد برنامه صبحانه، سرود و ساعت 10 برنامه سخنراني توسط شهيد باهنر يا شهيد بهشتي انجام مي‌شد . سپس برنامه ميان پرده داشتيم و پس از آن فرصت آزاد بود كه جمعي با شهيدان با هنر و بهشتي مباحث روز و سياسي داشتند و بعد از آن شنا، واليبال و فوتبال انجام مي‌شد، تا نماز ظهر كه به جماعت خوانده مي‌شد. دوباره برنامه ورزشي انجام مي‌شد تا ساعت 5 بعد از ظهر كه همان برنامه سخنراني واخبار روز انجام مي‌شد. بعد از آن تئاتر اجرا مي‌شد كه بيشتر با موضوع سياسي روي صحنه نمايش اجرا مي‌شد.

در اين اردوها شهيدان بهشتي، با هنر، اسلامي، لاجوردي و بسياري از مبارزين همچون آقاي هاشمي رفسنجاني حضور داشتند. شهيد عراقي و آقاي عسگراولادي هم بعد از آزادي از زندان شركت كردند. ما عكس هايي داريم كه آقاي عسگراولادي دارند ظرف مي‌شويند.

براي اين اردو اول هفته بليط مي‌فروختيم و تا روز يكشنبه و دوشنبه 300 بليط تمام مي‌شد و اگر كسي دير مي‌آمد مي‌ماند براي هفته بعد. در اجراي برنامه ها هم كار بسيار منظم بود. گفته بوديم اگر ساعت 8 ديرتر كسي بيايد راهش نمي دهيم، حتي يكبار حاج حسين مهديان كه سهام زيادي براي ساخت مجموعه خريده بود هم دير آمد، اما راهش ندادند و مجبور شد بازگردد.

اين برنامه ها ادامه داشت تا انقلاب اسلامي ايران پيروز شد و ما تصميم گرفتيم در دماوند باغ ديگري تهيه كنيم و باغ كرج را فروختيم. بالاخره چند سال پيش باغ را فروختند و دادند به صاحبان سهام و عملا شركت تعطيل شد.

يكي ديگر از برنامه هاي كمتر گفته شده اعضاي موتلفه دوم در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب، شركت فيلم در خدمت دين بوده است. لطفا در اين خصوص هم توضيح دهيد.

ما قبل از پيروزي انقلاب با آقايان عسگر اولادي و بادامچيان در مؤتلفه جلساتي داشتيم. چند تا از دوستان پيشنهاد دادند كه خوب است يك شركتي تاسيس كنيم براي توليد فيلم و «شركت فيلم در خدمت دين» را راه انداختيم. كار اين شركت تهيه يكسري فيلم با محتواي مذهبي بود. بيشتر كار آن را هم آقايان رسايي، اكبري، توانا و جعفريان كه بيشتر در اين امور فعال بودند و در اردوها هم بيشتر كار تئاتر را اينها انجام مي‌دادند.

آن موقع چند كار خوب توليد كردند و آوردند نشان دادند كه خيلي هم جالب بود. اينها فيلمهاي خارجي را مي‌گرفتند و از آن استفاده مي‌كردند و فيلمهايي توليد مي‌كردند. من هم يك سفر از خارج براي آنها چند فيلم گرفتم. جو فيلمهاي ايراني آن زمان خيلي نامناسب بود واین کار براي سرگرمي خانواده هاي مذهبي كار مفيدي بود. اگرچه مضمون فيلم ها خيلي انقلابي نبود و توليد فيلم هايي با مضمون انقلابي خطرناك بود و به راحتي فراهم نمي شد، اما خودش فرصت مناسبي را براي جمع شدن دوستان دور هم تحت اين پوشش فراهم مي‌كرد و در آن فضا يك تفريح سالم هم براي خانواده هايمان فراهم مي‌كرد. به هر حال اين شركت نزديك پيروزي انقلاب آنطور كه بايد رشد نكرد و نهايتاً تعطيل شد.

موتلفه دوم بجز اين برنامه هاي پوششي حوزه هاي آموزشي و ايدئولوژيك هم داشت؟

بله، در آن زمان جلسه اي با شهيد باهنر داشتيم كه طي 5 سال ايشان بحثي با عنوان «جهان بيني اسلام» را براي ما تبيین كردند. گمان مي‌كنم حدود سال 47 تا 53 بود. ما اين سخنراني‌ها را پياده مي‌كرديم و يك نسخه به ايشان مي‌داديم و يك نسخه هم خودمان نگه مي‌داشتيم. كل صورتجلسات آن و اسامي حضار در اين جلسات هم موجود است.

جلسات ديگري هم با شهيد بهشتي داشتيم كه بحثهاي اسلامي – عقيدتي مي‌كردند و دو سال طول كشيد. شهيد باهنر در جلسات بيشتر مباحث عقيدتي كه پايه حكومتي داشت را مطرح مي‌كردند. در جلسات ايشان آقايان محمود كاشاني، فقيهي ، شفيق ، مرآتي، مهدي سعيدي نژاد و ... شركت داشتند.

همچنين يكسري برنامه‌هاي عقيدتي در مسجد جليلي توسط آقاي مهدوي كني برگزار مي‌شد كه آن هم پايه اقتصادي داشت.

همين جلسات بود كه به حسينيه ارشاد كشيده شد؟

جلساتي شبهاي شنبه در منزل آقاي ميناچي واقع در خيابان دولت بود كه در آنجا آقاي سيد شبستري تفسير قرآن مي‌گفتند. مرحوم شاهچراغي به ما گفت شماها شبهاي شنبه آنجا باشيد، چون آقاي شبستري طرفدار شريعتمداري است ممكن است بحثهايش به سمت شريعمتداري برود كه شما باشيد بهتر است. من شبهاي شنبه مرحوم شاهچراغي را به همراه آقاي گلزاده غفوري آنجا مي‌بردم. اول شبستري تفسير مي‌‌گفت و بعد گلزاده غفوري صحبت مي‌كردند.

خلاصه يك شب نزديك تاسوعا و عاشورا بود كه به من مسئوليت دعوت از آقاي فلسفي را دادند. ايشان من را نمي شناختند و با تماس آقاي مهديان ايشان دعوت ما را پذيرفتند. مراسم به مدت 10 شب در چادري نزديك منزل آقاي ميناچي برگزار شد.

بعد از 10 شب بنده خدايي گفت كه آن طرف در خيابان شريعتي فعلي فردي زميني را براي برگزاري مراسم و مجالس عزاداري و ... وقف كرده است. با آقاي توانا و جلال الدين فارسي با آقاي ميناچي صحبت مي‌كرديم كه اينجا را چه كنيم؟ آقاي ميناچي گفتند آنجا را مي‌سازيم و اسمش را حسينيه مي‌گذاريم. آقاي توانا و فارسي بيشتر در فضاي دانشجويان بودند، گفتند ما براي برنامه هايمان بايد به دنبال اسم ديگري مثل كانون و ... باشيم، اما ايشان گفتند اگر حسينه بگذاريم شاه حساس نمي شود. آنجا با نام حسينيه ارشاد ساخته شد و ما مرتب به آنجا مي‌رفتيم. اولين سخنران حسينيه مرحوم فخرالدين حجازي بود كه مرحوم شاهچراغي نماز مغرب و عشاء را مي‌خواندند و بعد آقاي حجازي سخنراني مي‌كردند . بعد از آن شهيد مطهري را دعوت كردند و بعد از او شريعتي. با حضور شريعتي حسينه اوج گرفت و دانشجوياني كه به سمت كمونيست و ماركسيست مي‌رفتند جذب حسينه شدند و مرحوم شريعتي در اصلاح دانشجويان نقش مهمي داشت. تا اينكه بالاخره اختلاف بين شهيد مطهري و شريعتي پيش آمد . چرا كه شريعتي بحثهاي را با موضوع مسيحيت و پاپ شروع كرد كه در قالب اين مباحث روحانيت در اسلام نيز مورد اشاره قرار گرفت و عده اي سوء‌استفاده كردند. شهيد مطهري در مقابل ايشان ایستاد و ديگر حسينیه نيامد و افراد ديگري مثل آقا شيخ قاسم اسلامي وحاج آقا كافي هم عليه شريعتي مخالفت كردند تا اينكه رژيم با استفاده از فرصت اين اختلافات، حسينیه را بست و شريعتي به خارج رفت و داستان حسينیه هم تمام شد. در آن زمان كار من بيشتر اين بود كه روزهاي جمعه با آقاي شاهچراغي كارها را دنبال مي‌كرديم.

جلسات ديگري هم در موتلفه دوم داشتيد؟

بله، جلسات متعددي بود. مثلا جلسه اي داشتيم كه كار امدادي مي‌كرديم از جمله اينكه در ماه رمضان پول براي عده‌اي جهت كمك جمع آوري مي‌كرديم. صورت جلسات آن جلسات هست. در كنار آن جلسات بحث سياسي هم مي‌شد كه آنها نوشته نمي شد و در پوشش اينگونه جلسات مباحث سياسي دنبال مي‌شد.

نزديك پيروزي انقلاب شهيد بهشتي رابطه نزديك‌تري با امام (ره) برقرار كرد و از آن زمان جلسات مؤتلفه به طور جدي‌تري برگزار مي‌شد كه شهيد باهنر ، شهيد رجايي ، آقايان رفيق دوست، توكلي، رخ صفت و شهيد عراقي هم بودند و يك قسمت كار كه تكثير اعلاميه بود، بر عهده بنده بود. ما از طريق تلفن اعلاميه‌هاي حضرت امام (ره‌) را از پاريس ضبط و پياده مي‌كرديم. در آن موقع براي تكثير دستگاه استنسيل بود كه ساواك اجازه خريد نمي داد. از طريق آقاي اسپهبد براي خريد 6 دستگاه اقدام كرديم و 6 خانه را تعيين كرديم و دستگاهها در آنجا جاسازي شد. حاج اقاي شفيعي كاغذ مي‌داد. اطلاعات را با تلفن ضبط مي‌كرديم و خواهري روي كاغذ مخصوص استنسيل تايپ مي‌كرد و من آن را به خانه‌ها مي‌دادم و آنها شب تا صبح اعلاميه‌ها را چاپ مي‌كردند. اين اعلاميه‌ها را به خانه‌ ما مي‌آوردند و در آنجا به همراه شهيد اسلامي در كارتن بسته‌بندي مي‌كرديم و به دوستاني همچون آقاي عسگراولادي، شيباني و نبوي مي‌داديم و توسط آنها در سطح تهران توزيع مي‌شد. اين كار ما سبب حساسيت دستگاه شاه شده بود كه اين حجم اعلاميه كجا چاپ مي‌شود.

چگونه شده كه اين جمع به كميته استقبال رفتند؟

مرتب جلسات ما برقرار بود تا شهيد بهشتي گفتند امام فرموده اند كه الان موقع آمدن به تهران است و آقاي مطهري نيز اين قضيه را به شدت دنبال مي‌كردند. به همين دليل كميته‌اي به نام استقبال با حضور شهيدان مطهري و بهشتي و نيز تعدادي از دوستان مؤتلفه كه با آقايان در ارتباط بودند، تشكيل شد. هدف از تشكيل اين كميته تنظيم برنامه‌هاي ورود امام به ايران بود. در كميته، مسووليت كارهاي فرهنگي را به آقاي بادامچيان واگذار كردند. ايشان نيز قسمتي از كار را مثل پلاكارد‌نويسي و... به بنده واگذار كردند كه من اين كار را انجام دادم. از آن زمان به بعد ما كار پلاكارد‌نويسي را براي راه‌پيمايي‌ها انجام مي‌داديم.

شرح وظايف كميته ي تبليغات چه بوده است؟

كميته‌ي استقبال و زير مجموعه‌هايش شرح وظايف نوشته‌شده‌‌اي نداشتند. در آن قسمت كه من بودم كارهايي كه بالا توضيح دادم انجام مي‌گرفت. مثلا ما كل خيابان ايران را سيم‌كشي كرده و بلندگو نصب كرده بوديم. تلويزيون مدار بسته هم نصب كرده بوديم و... بعد از چند روز هم كه امام به علت مناسب‌بودن مدرسه‌ي علوي با مشورت آقايان مطهري و بهشتي به آنجا منتقل شدند. در انتقال امام به آنجا ما هم ديديم كه مقداري با امام فاصله داريم. با مدرسه دخترانه علوي در خيابان ايران صحبت كرديم كه اگر موافقت كنند ما به آنجا برويم كه آنها هم موافقت كردند. پس از موافقت نهايي آيت‌الله خامنه‌اي به مدرسه‌ي دخترانه‌ي علوي منتقل شديم. آقاي خامنه‌اي احكام را صادر مي¬كردند كه اشخاص براي گرفتن حكم خود مراجعه مي كردند. و همچنين براي آقايان نظير امامي كاشاني، موحدي كرماني و... حكم صادر كرده تا براي كنترل و حفاظت به پادگان‌هاي آزاد ‌شده بروند. تا زماني‌كه انقلاب پيروز شد و با افزايش پادگان‌ها تعداد احكام هم بيشتر شد. البته وقتي آقاي بازرگان به عنوان رئيس دولت موقت از امام حكم گرفتند بيشتر كارهاي تبليغاتي‌اش بر عهده‌ي ما بود. بعد از اين‌كه جايمان تنگ شد با موافقت آيت‌الله‌العظمي خامنه‌اي به ساختمان مجلس رفتيم.

يك نشريه‌اي را هم به دستور آقا چاپ مي‌كرديم كه افكار روز را مرتبا در آن بيان مي‌كرديم. نشريه به نظرم هفتگي بود.آقا مسوؤليت آن نشريه به آقايان بادامچيان، كرباسچي و معاديخواه دادند. تكثير نشريه را نيز با ما بود كه پس از تاييد نهايي توسط ايشان، پخش مي‌شد. اعلاميه، اطلاعيه و انواع احاديث را ‌تكثير مي‌كرديم و مردم هم آنها را مرتبا مي‌بردند. ضمن اينكه اعزام سخنران و مبلغ نيز بر عهده‌ي كميته‌ي تبليغات بود.

شما در صحبت‌هاي خود گفتيد كه ‌آقا از قبل شما را مي‌شناختند. اين سابقه‌ي آشنايي از كجا شكل گرفته بود؟

بله؛ ما از قبل با ايشان ارتباط داشتيم. گاهي خدمت ايشان در مشهد مي‌رسيديم و به منزل ايشان مي‌رفتيم. در تهران نيز در هيات انصار صحبت مي‌كردند. ما تعدادي جوان بوديم كه پس از پايان منبر نيز مي‌رفتيم و با ايشان صحبت مي‌كرديم.

حزب جمهوري هم در همين زمان‌ها تاسيس شد؟

بله؛ حزب جمهوري اسلامي با پنج عضو مؤسس‌ آقايان بهشتي، خامنه‌اي، هاشمي، باهنر و موسوي اردبيلي‌ اعلام موجوديت كرد. براي نام نويسي كساني كه مي‌خواستند عضو شوند فرمي تهيه شد و تكثير شد و با استقبال مردم مواجه شد و در مدرسه رفاه نام نويسي انجام شد. ما كه در مؤتلفه فعال بوديم هم قرار شد برويم داخل حزب فعال شويم و اولين كساني كه نام نويسي كردند، دوستان موتلفه بودند و عضو حزب جمهوري اسلامي شديم.

با درخواست اعضاي مؤسس ما اطلاعيه‌اي براي اعلام موجوديت حزب تهيه و پخش كرديم. ضمن اين‌كه كارت‌هايي را طراحي كرديم تا هر كس كه در حزب ثبت‌نام مي‌كند، كارت عضويتي دريافت كند كه شهيد بهشتي از كارت‌ها خيلي خوششان آمد.

ما وقتي در مدرسه دخترانه علوي بوديم به ما گفتند مجلس خالي است، برويد آنجا را بگيريد و من به آيت الله خامنه‌اي گفتم شما نامه‌اي بنويسيد كه من بروم از ساختمانهاي مجلس قسمتي را بگيرم و دفتر تبليغات را آنجا راه بيندازيم و ايشان نامه را نوشتند و من به همراه آقاي بادامچيان به مجلس رفتيم. آنجا در اختيار حاج سعيد اماني و يك فرد ديگري بود و با ديدن نامه آقا قسمتي را در اختيار ما قرار دادند.

در آنجا يك سالن بود كه فرش بزرگي در آنجا بود وآقاي بادامچيان گفت اين فرش به درد انقلاب نمي خورد و فرش را به زحمت جمع كرديم وتحويل انبار داديم و ميز و صندلي گذاشتيم و دفتر را مهيا كرديم. كار كم كم توسعه پيدا كرد و انقلاب پيروز شد و دولت موقت تشكيل شد و امام به مرحوم بازرگان حكم داد و آنها شروع به كار كردند. پس از اين ما خدمت شهيد بهشتي رسيديم تا اجازه دهند كه ما دفتر تبليغات را به حزب منتقل كنيم. ايشان هم گفتند كه بايد فكر بكنند. بعد از چند هفته موافقت خود را اعلام كردند، ولي آقاي كرباسچي مخالف بود و مي‌گفت دفتر امام را نبايد به اين شكل منتقل كرد. اما آقا گفتند كه مانعي ندارد و ما به ساختمان حزب در سرچشمه رفتيم. اسباب را جمع كرديم رفتيم در حزب و اتاق اول در طبقه دوم مستقر شديم. ما همان نشريه امام را ادامه مي‌داديم و كارهاي ديگري هم محول مي‌شد.

نام حزب جمهوري با حادثه هفتم تير همراه است، از آن شب و چگونگي حادثه بفرماييد.

من آن شب با پسرم (شهيد ميثم سعيد محمدي) به حزب رفتيم و من آمدم كميته امداد كه در همان محلي كه قبلاً ما بوديم، مستقر شده بودند. در آنجا جلسه اي داشتيم كه در آن جلسه آقاي عسگر اولادي و شفيق آمدند و پرسيديم مگر شما امشب جلسه حزب نمي رويد، گفتند ما خسته بوديم و نرفتيم و من بعد به حزب رفتم و همين‌كه داشتم وارد مي‌شدم با آقاي سبحاني نيا و فرزاد رهبري برخورد كردم كه مي‌خواستند به جلسه بروند،مشغول صحبت كردن بوديم كه برنامه امشب چيست و امشب ديگر عذر بني صدر خواسته شده است و ...

در همين هنگام شهيد درخشان آمد از بغل ما رد شد و پس از مدتي به جلسه برگشت. ما هنوز در حال صحبت بوديم كه يك مرتبه صداي سوتي شنيديم و ناگهان صداي عجيبي شنيديم. از پاسدارها پرسيدم كه چه صدايي بود؟ گفتند كه انگار ماشيني منفجر شده است. به آن حياط بغلي رفتم كه ببينم ماشين كجاست كه ديدم آن روبرو اصلاً سقف پايين آمده و در محل جلسه هيچ چيز نيست. وضع عجيبي بود؛ دويدم جلو ديدم كه حاج مجتبي لاجوردي شهيد درخشان را بر روي دستش گرفته و به بيرون مي‌دود. دويديم و آمديم در اتاق ها و با شهرداري تماس گرفتيم تا ماشين بفرستند ديديم كه ماشين‌ها آمدند و جمعيت ريختند در ساختمان. ما هم اگر چهار پنج دقيقه زودتر صحبتمان تمام مي‌شد، ما هم رفته بوديم اما مثل اينكه شهادت قسمت ما نبود. تا ساعت حدود 4 از وضعيت شهيد بهشتي نگران بوديم و نمي‌دانستيم زير اين خروارها خاك چه بر سر ايشان آمده تا اينكه گفتند بهشتي هم شهيد شد و من ديگر توان راه رفتن نداشتم و به زحمت خود را به خانه رساندم .

آن شب آقاي باهنر هم كه خسته بودند، به اصرار شهيد درخشان به جلسه نمي‌روند. آقاي هاشمي هم كه آن‌شب در آنجا نبودند و آيت‌الله خامنه‌اي هم روز قبلش ترور شده بودند. بنابراين منافقين تصميم گرفته بودند كه همه‌ي آقايان را به يك طريقي به شهادت برسانند و با بني صدر دست به دست هم داده بودند كه اين برنامه را پياده كنند.

طوري برنامه‌ريزي كرده بودند كه همه در آن جلسه حضور داشته باشند؟

بله؛ اين "كلاهي" به همه زنگ زده بود. او فردي بو دكه خيلي گرم مي‌گرفت و خيلي خوش‌برخورد بود. هر هفته خيلي آنها را با گرمي استقبال و پذيرايي مي‌كرد. آن شب همه را دعوت كرده بود و آن بمب‌گذاري را انجام داد.

گويا بعد از اين ماجرا شما در حزب تغيير مسئوليت داديد؟

وقتي شهيد اسلامي كه مسئول اصناف حزب بود به شهادت رسيد؛ در جلسه اي كه بازماندگان حادثه تشكيل داده بودند، به ما گفتند شما جاي ايشان مسئول اصناف باشيد كه حدود 2 سال شاخه اصناف با من بود و حوزه‌هاي حزبي اصناف را راه انداختيم و با هماهنگي با مرحوم حاج سعيد اماني فعال شديم.

مدتي هم من مسئول تبليغات در استان تهران بودم كه زماني كه گفتند دفتر حزب جمهوري را تعطيل كنيد ما هم بيرون آمديم.

قبلا چند ماهي در فاو در جبهه بودم كه برخي از دوستان موتلفه را هم در آنجا ديديم. چون پسرم ميثم هم در جبهه بود براي خانواده مشكل ايجاد شد؛ امام فرموده بودند يا در جبهه باشيد يا پشت جبهه، از جبهه كه بازگشتم نزد آقاي رفيقدوست در سپاه رفتم و به مدت 2 سال مدير كل لجستيك سپاه شدم كه در اين مدت هم ميثم شهيد شد.

زماني هم كه آقاي عسگر اولادي وزير شدند و به من پيشنهاد دادند كه كميته امور صنفي را بپذيرم كه رياست كميته امور صنفي ايران را به عهده من گذاشتند كه مرحوم آقاي اماني، مرحوم حاج تقي خاموشي ، آقاي لباني و ... هم عضو اين كميته بودند. تا اينكه اقاي عسگر اولادي از وزارت خارج شد و آقاي جعفري به وزارت بازرگاني آمد و ما از آنجا خارج شديم.

از انحلال حزب جمهوري سخن گفتيد؛ بعد از آن اعضاي موتلفه چه كردند؟

بعد از اينكه حزب جمهوري جمع شد، آقاي عسگر اولادي و چند تن از دوستان ديداري با حاج احمد آقا داشتيم و حاج آقا عسگر اولادي خدمت امام رسيدند و از امام اجازه خواستند كه مؤتلفه را مجدد راه بيندازيم و امام اجازه دادند. قبل از ارتحال امام جلساتي در مؤتلفه تشكيل شد و انتخاباتي برگزار شد و 12 نفري كه جزء هيأت مؤسس بودند انتخاب شدند و به ما گفتند به دنبال كارهاي ثبت برويم كه در سال 1368 به نام "جمعيت موتلفه اسلامي" رسما ثبت شد و از وزارت كشور مجوز گرفت.

اين انتخاباتي كه اشاره كرديد ميان چه كساني بود؟
ما جلساتي داشتيم كه حدود 50نفر از اعضاي موتلفه دور هم جمع مي‌شديم. آنجا انتخابات شد كه اين آقايان انتخاب شدند و بعد اين 12 نفر در ثبت حزب به عنوان هيأت مؤسس ثبت شدند و كار تشكيلاتي ما ادامه پيدا كرد. كار تبليغات را به من واگذار كردند و سه دوره مسئول تبليغات بودم كه هر 4 سال انتخابات مي‌شد و كنگره تشكيل مي‌شد و بعد از سه دوره استعفا كردم و آقاي عسگر اولادي گفتند چه كسي به جاي شما بگذاريم كه آقاي محمد علي اماني را پيشنهاد كردم. باحضور ايشان استعفای من را پذيرفتند

۱۴۰۰/۷/۲۱

اخبار مرتبط