گزارش اسماء از لحظات شهادت زهرا

عکس خبري -گزارش اسماء از لحظات شهادت زهرا

آنگاه به من فرمود: ای اسماء آن كافور باقیمانده را در فلان جا است بیاور و كنار سرم بگذار، این را گفت و جامه ‏اش را به سر كشید، و فرمود: اندكی صبر كن و در انتظار من باش، سپس مرا صدا بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه به پدرم ملحق شده ‏ام

به گزارش نما ، اسماء بنت عُمَیْس می‏گوید: هنگامی که فاطمه (س) به حال احتضار افتاد، به من فرمود: «هنگامی که جبرئیل در ساعت رحلت پیامبر (ص) نزد پیامبر (ص) آمد مقداری کافور از بهشت آورد، پیامبر (ص) آن را سه قسم کرد، یک قسم آن را برای خود برداشت و یک قسم آن را برای علی (ع)، و یک قسم آن را برای من گذاشت که وزن آن چهل درهم بود»، آنگاه به من فرمود: ای اسماء آن کافور باقیمانده را در فلان جا است بیاور و کنار سرم بگذار، این را گفت و جامه ‏اش را به سر کشید، و فرمود: اندکی صبر کن و در انتظار من باش، سپس مرا صدا بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان که به پدرم ملحق شده ‏ام:
اسماء اندکی صبر کرد، سپس فاطمه (س) را صدا زد، جوابی نشنید، صدا زد:
یا بِنْتَ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفی، یا بِنْتَ اَکْرَمُ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّساء، یا بِنْتَ خَیْرِ مَنْ وَطَأَ الْحِصی یا بِنْتَ مَنْ کانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قَوَْسَیْنِ اَوْ اَدْنی.
: «ای دختر محمد مصطفی! ای دختر بهترین انسانها، ای دختر برترین کسی که بر روی زمین راه رفت، ای دختر کسی که در شب معراج به جایگاه خاصّ قرب الهی رسید».
باز جواب نشنید، اسماء روپوش را کنار زد، ناگاه دریافت که فاطمه (س) به لقاءِاللَّه پیوسته است، خود را به روی فاطمه (س) انداخت و او را می‏بوسید و عرض کرد: «ای فاطمه! وقتی که بحضور پدرت رسول خدا (ص) رسیدی، سلام مرا به او برسان».
سپس اسماء گریبانش را پاره کرد و سراسیمه از خانه بیرون آمد، حسن و حسین (ع) را در بیرون خانه ملاقات کرد.
آنها گفتند: مادر کجاست؟
اسماء، سخنی نگفت، آنها به سوی خانه روانه شدند و دیدند که مادرشان رو به قبله دراز کشیده، حسین (ع) مادرش را حرکت داد، ناگهان دریافت که مادرش از دنیا رفته است، به برادرش حسن (ع) رو کرد و گفت: ای مادرم! خدا در مورد مادرم به تو اجر بدهد (آجَرَکَ اللَّهُ فِی الْوالِدَةِ).
حسن (ع) خود را به روی مادر انداخت، گاهی او را می‏بوسید و گاهی می‏گفت: ای مادرم! با من سخن بگو، قبل از آنکه روح از بدنم بیرون رود.
امام حسین (ع) پیش آمد و پاهای مادرش را می‏بوسید، و می‏گفت: «مادرم! من پسرت حسین (ع) هستم، قبل از آنکه قلبم شکافته شود و بمیرم، با من سخن بگو».

۱۳۹۳/۱/۱۳

اخبار مرتبط