نسخه چاپی

سرنوشت عجیب نخستین سماور ساز ایرانی

سماور برای نخستین بار در دوره سلطنت شاهرخ، نوه نادرشاه افشار از روسیه وارد ایران شد و تا مدت هشتاد سال همواره سماور از روسیه وارد ایران می شد، تا این كه دوران صدارت امیركبیر فرا رسید!.

به گزارش نما به نقل از فارس، حسین مکى محقق و تاریخ ‏نویس ایران در کتاب «امیرکبیر» مطالبى در خصوص خدمات و سیاستهاى اقتصادى این مرد بزرگ بیان کرده است که در بین آن‌ها مطلبى در مورد ساختن اولین سماور توسط یک دواتگر اصفهانى و عاقبت ‏کار او جلب توجه می‌کند.

وی می‌نویسد:جمعى در ایام عید نوروز در باغ چهل‏ستون اصفهان به تفریح نشسته بودند در این اثنا سائلى پیش آمده از آن‌ها استمداد مادى کرد و چون ایام عید بود هر یک از آن جمع مقدار معتنابهى به سائل مزبور کمک کردند، در این هنگام جمعیت را مخاطب قرار داده اظهار داشت: قصد من تکدى نیست و شخصاً هم فقیر نبوده و نیستم و این مبلغ هم کفاف چند روز مرا می‌کند، اگر دماغ شنیدن دارید سرگذشت خود را که تا حدى شیرین و شگفت‌آور است براى شما نقل کنم.

چون از طرف آن‌ها روى خوشى به او نشان داده شد سائل شروع به سخن کرد و سرگذشت خود را که ذیلاً می‌نگارم بیان کرد: چندین سال قبل یک‏ روز حاکم اصفهان فرستاد دواتگران را احضار کرد. من هم یکى از آنان بودم) و آن‌ها را مخاطب قرار داده، اظهار داشت: هر یک ما بین شما استاد‌تر است به من معرفى کنید. دواتگران دو نفر را که یکى از آن‏ دو من بودم از بین خود به سمت استادى انتخاب کرده، اظهار داشتند: اینان از همه استادترند. فرماندار سایرین را مرخص کرده، سپس به ما دو نفر چنین گفت: کدام یک از شما دو نفر مبرزترید؟ رفیق من، مرا معرفى کرد و اضافه کرد این شخص در فن خود سرآمد است و یکى از صنعتگران خوب این شهر است.

فرماندار وى را هم مرخص کرد و آنگاه به من روى نمود و گفت: میرزا تقى‏‌خان امیرکبیر صدراعظم ایران براى انجام کار مهمی تو را به تهران خواسته است. خرج راه کافى به‏ من داده، مرا فوراً به سوى تهران گسیل داشت. پس از ورود به تهران به خدمت امیرکبیر رسیده، خود را معرفى کردم. امیرکبیر پس از استحضار کافى از حال من و پس از اینکه تشخیص داد در فن دواتگرى استادم سماورى جلویش بود به من نشان داده، از من پرسید آیا مانند این را می‌توانى بسازى؟ چون اولین مرتبه‌‏اى بود که در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه، سماور به ایران آورده بودند و من تا کنون چنین چیزى ندیده بودم به آن نگاه کرده از طرز ساختمان آن آگاهى حاصل کردم سپس در پاسخ گفتم آرى.

امیرکبیر گفت: این سماور را به عنوان نمونه ببر و مانندش را بساز بیاور. من از نزد صدراعظم خارج شده، آمدم در بازار دکان دواتگرى پیدا کردم مشغول ساختن سماور شدم. پس از اتمام کار سماور را برداشته نزد امیر کبیر بردم. کار من مورد پسند واقع شد. ضمناً پرسید این سماور با مزد و مصالح به چه قیمت تمام شده است؟

من در پاسخ عرض کردم روى هم رفته 15 ریال. امیرکبیر با قیافه‌‏اى باز و در عین‏ حال متبسم به منشى خود دستور داد تا امتیاز نامه‌اى برایم بنویسد که فن سماورسازى بطور کلى براى مدت 16 سال منحصر به‏ من باشد و بهاى فروش هر سماور را 25 ریال تعیین کرد. پس از صدور این فرمان امیرکبیر روى به‏ من کرد و گفت: برو اصفهان! دستور کار تو را به حکومت اصفهان داده‏‌ام که وسائل کارت را از هر حیث فراهم کند.

من نیز از تهران حرکت کرده، وارد اصفهان شدم. بلافاصله پس از ورود من حکومت اصفهان مرا احضار کرده گفت: باید فوراً دکانى و چند شاگر تهیه نمائى و آنچه مخارج آن می‌شود نقداً از خزانه دولت دریافت نموده، مشغول سماورسازى بشوى.

بنابراین دستور، من هم فوراً چند دکان که خراب بود از صاحبش اجاره کرده آن‌ها را به یکدیگر راه دادم و بنابر موقعیت و لزوم و احتیاجات در هر یک از دکان‌ها بنائى نموده، بطوریکه در یکى از دکان‌ها کوره‏‌اى جهت ریخته‏ گرى بسته و در دیگرى لوازم دواتگرى و در سومی سکو بسته که شاگردان بنشینند تا بدینوسیله به‏ خوبى بتوانم سماور سازى نمایم.

مجموعاً مبلغ دویست ‏تومان مخارج بنا و دکان‌ها و فراهم کردن اسباب کار شد. اما بدبختانه هنوز مشغول کار نشده بودم که یک نفر فراش حکومتى مثل اجل معلق حاضر شده، مرا با یک حالت خاصى مانند دزدان نزد حاکم برد.

به‏ محض آنکه فرماندار چشمش به‏من افتاد با تشدد و تغیّر تمام اظهار کرد: چون میرزاتقى‏ خان امیرکبیر را در تهران گرفته‏‌اند و این مبلغ دویست تومان متعلق به دولت است باید بدون چون و چرا تمام و کمال آن را پس بدهى!

ولى چون آن پول خرج بنائى آن دکان‌ها و غیره شده بود و من نیز از خود ثروت دیگرى نداشته که وجه مزبور را ادا نمایم، عنفاً تمام هستى مرا حراج کرده، مجموعاً یکصدوهفتاد تومان بیشتر نشد براى سی تومان دیگر آن نیز مرا سر بازار‌ها برده در انظار مردم چوب می‌زدند تا مردم ترحم کرده آن سی تومان به‏ مرور پرداخته شد!

در نتیجه آن چوب‌ها و صدمات بدنى که به‏من وارد شد امروز چشم‌هایم تقریباً نابینا شده دیگر نمی‌توانم به کارگرى مشغول شوم از این رو به‏ گدائى افتادم!

در صورتى که اگر امیرکبیر را نگرفته بودند و من همچنان مشغول کار بودم امروز یکى از بزرگ‌ترین متمولین این شهر بودم.

۱۳۹۵/۶/۲۸

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...