نسخه چاپی

ناله های تلخ نوزاد سرراهی در مسجد گوهر شاد

عکس خبري - ناله هاي تلخ نوزاد سرراهي در مسجد گوهر شاد

نور زیبایی از شبستان مسجد به داخل نفوذ كرده و روی زمین نشسته است. خادم مسجد مشغول كار است كه صدای ناله های نوزادی او را به سمت صدا می كشاند.

به گزارش نما به نقل از اتاق خبر 24: در گوشه ای از مسجد زیر نور شبستان دخترکی نوزاد را می بیند که سرو صورتش از چند جا شکسته و ناله و گریه امان نوزاد را بریده است. نوزاد را با با وضعیتی وخیم رها کرده اند و هیچ نشانه ای هم همراه ندارد. بلافاصله پرسنل حرم نوزاد را به بیمارستان منتقل می کنند و تحت مداوا قرار می دهند. با کمک پزشکان خطر مرگ از نوزاد زخمی رفع می شود و به زندگی بر می گردد. اما هرگز خانواده اش را پیدا نمی کند و بعد از 29 سال هنوز به دنبال خانواده اش می گردد.

زمان رها شدن گویا 3 ماهه بوده و برخی گفته اند همان روز 13 خرداد سال 66 که مهر جدایی از خانواده را سرنوشت برایش رقم زده چند تصادف در آزاد راه شمال- مشهد و محور تهران- مشهد رخ داده و ممکن است سر شکسته و بدن زخمی نیز گواهی بر این مدعا باشد که وی نیز در این سانحه حضور داشته است.اما همه این ها تنها در حد یک احتمال است.

نوزاد 3 ماهه دیروز مادر 29 ساله امروز است که یک پسر 9 ساله دارد و با تمام وجود او را دوست دارد. بعد از اینکه از بیمارستان مرخص می شود به شیرخوارگاه مشهد تحویل داده می شود و آنجاست که نام مهرانگیز را برایش انتخاب می کنند. مهرانگیز به همراه 18 نوزاد دیگر در 3 ماهگی پا به شیرخوارگاه می گذارد و آنقدر خوش شانس هست که زن و مردی مهربان بعد از یک سال که او را به شیرخوارگاه تهران منتقل کرده اند وی را به فرزند خواندگی بپذیرند و در تهران بزرگ کنند. آن ها نام الهام را برای وی انتخاب می کنند و مهرانگیز داستان ما به الهام کوهی تغییر نام می دهد.

پدر و مادر خوانده اش او را در کانون پر مهر و محبت خودشان بزرگ می کنند تا این که در 8 سالگی به دلیل این که همه همسایه ها و دوستان مدرسه ای اش او را بچه پرورشگاهی خطاب می کنند و داستان زندگی اش را می دانسته اند مجبور می شوند واقعیت را به او بگویند. آنجاست که تمام ذهنش بهم می ریزد و با اینکه کودکی بیش نیست اما سوالاتی اساسی دارد.

گریه اش می گیرد و می گوید: من تاوان کدام اشتباه را پس دادم که باید نگاه ها و حرف های سنگین دیگران را تحمل می کردم؟ تاوان چه چیزی را من باید پس می دادم؟ من که نوزادی 3 ماهه بودم از زندگی و دنیا چه می دانستم که سرنوشت چنین چیزی را برایم رقم زد؟

حالا 29 ساله و بالغ است و صاحب پسری 9 ساله شده. می گوید بچه های پرورشگاهی دردی غریب را دارند. چون ما بچه یتیم نبودیم که پدر مادرهایمان مشخص باشد و بگویند دختر خدا بیامرز فلانی. ما غریب و بی پناه هستیم. ما بی نام و نشانیم. ردی از نشان و خانواده در زندگی مان نیست. در همه مراسم ها این درد را ما حس کرده و می کنیم.

تنها خواسته اش از از پدر و مادرم واقعی اش این است که که خیلی زود پیدایش کنند.

می گوید: دوست دارم ببینمشون. خیلی بهشون احتیاج دارم. احتیاجم هم مالی نیست. فقط می خواهم به سوالاتی که تمام این روزها و سال ها برایم پیش آمده جواب بدهند. من هیچ وقت احساس نکردم که ممکن است بخواهم دنبال پدر و مادر واقعی ام بگردم اما بعد از اینکه برادر و دایی ام را در جاده شمال در تصادف رانندگی از دست دادم احساس تنهایی بیش از حدی که به من دست داد این را موجب شد که دنبال خانواده واقعی خود بگردم.

خانواده ام، برادرم را هم مثل من آورده بودند که بزرگش کنند و ما با هم در یک خانه بزرگ شدیم و به همدیگر خیلی وابسته بودیم. دایی ام هم بسیار رابطه احساسی نزدیکی با من داشت. اما بعد از مرگ آن ها به شدت تنها شدم. خانواده ام همه کار در زندگی برایم کرده اند و هیچ وقت طعم بی کسی و تنهایی را حس نکردم اما دیگر وقتش رسیده که خانواده واقعی ام را هم پیدا کنم. شاید من خواهر یا برادرانی داشته باشم اما از وجود آن ها بی خبرم. دلتنگم. بی نهایت دلتنگم. دوست دارم بدانم من کیستم. کجاییم. شبیه مادرم هستم یا پدرم؟ لطفا زودتر من را پیدا کنید و با من تماس بگیرید.

فیلم و عکس این زن را برای دوستانتان بفرستید و او را در یافتن خانواده اش یاری کنید

۱۳۹۵/۱۰/۲۰

نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...