نسخه چاپی

خانواده ایرلو سومین شهیدش را به نظام اسلامی تقدیم كرد

عکس خبري -خانواده ايرلو سومين شهيدش را به نظام اسلامي تقديم کرد

خانواده ایرلو در انقلاب اسلامی سرافراز است. پیش از این دو فرزند این خانواده در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند و امروز خانواده ایرلو سومین شهید خود را تقدیم انقلاب اسلامی كرد.

به گزارش نما، صبح امروز سه‌شنبه ۳۰ آذر خبر شهادت حسن ایرلو سفیر ایران در کشور یمن منتشر شد. شهید ایرلو در شرایط جنگی کشور یمن در این کشور حضور داشت و وظایف خود را به عنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران انجام می‌داد.

هر چند به دلیل ملاحضات امنیتی اطلاعات چندانی از سوابق این شهید در دست نیست، اما جستجوها نشان می‌دهد وی و خانواده‌اش در مسیر انقلاب اسلامی از هیچ مساله ای فروگذار نکردند. نمونه این مساله شهادت دو برادر وی حسین و اصغر ایرلو در دوران دفاع مقدس است. حسن ایرلو هم در دوران دفاع مقدس حضور چشمگیری داشته است و به افتخار جانبازی نایل آمده بود.

سردار شهید تخریبچی «حسین ایرلو» در سال ۱۳۴۰ در شهرری متولد شد. بنا به نوشته پایگاه اطلاع رسانی معبر نور پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران ، «حسین» برای کسب و کار و روزی حلال به بازار تهران رفته و مشغول کار شد . او در زمینه پیمانکاری و همچنین تزئینات داخلی ساختمان به خصوص کاغذ دیواری استاد بود. اکثر روزها خود روزه دار بود .

با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی، حسین ایرلو به‌عنوان سرباز پس از طی دوران آموزش نظامی به جبهه جنگ اعزام می‌شود و این‌حضور، قریب به ۴ سال به طول می‌انجامد. او توفیق یافت تا در طول ۴ سال در سمت های مختلف ضمن یاری رزمندگان اسلام، دشمن متجاوز را به خاک سیاه بنشاند . آخرین سمت او فرماندهی تیپ بود. در طول دفاع مقدس یک بار اسیر نیروهای بعثی می شود. پس برای آزادی و رهایی خود، ضمن توسل به حضرت فاطمه (س) چنین نذر می‌کند: «اگر ایشان مرا از دست بعثیان خلاص کنند، آن‌گاه با همسر شهیدی ازدواج می‌کنم که سیده باشد و نام مبارک فاطمه داشته باشد، همچنین دارای دو فرزند به نام های حسین و زینب باشد.» به لطف بی کران حضرت فاطمه (س) از اسارت رهای.می یابد و حتی نذرش را با مادر در میان می گذارد ، اما سعادتی بزرگتر و رفیع تر در انتظارش بود
سرانجام در بیست و پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۳ در شرق دجله هنگام بازگشت از یک عملیات سنگین وقتی با بی سیم مشغول صحبت و تدارکات بود و برای افراد خسته و گرسنه تیپ تحت امرش در خواست نان و غذا می کرد که ناگهان توپخانه سنگین دشمن مزدور شروع به آتشباری سنگین می کند . شدت آتش خصم متجاوز به حدی بود که «حسین ایرلو» و چند تن از یارانش را به آتش می کشد . تا آنجا که از شهید «حسین ایرلو» تنها یک پا باقی می ماند.

کتاب «میدان دار» خاطرات شهید تخریبچی حسین ایرلو است که به قلم رحیم مخدومی منتشر شده است. مخدومی درباره شهید ایرگو گفته است:

«وقتی حسین به محل گردان تخریب اومد، یکی از بچه‌ها گفت: «آژیر ایرلو اومد.» منم سلام کردم و گفتم: «سلام آقای آژیر ایرلو!»برگشت، یه جوری نگاهم کرد و تبسمی به لبش آورد.بعد از نماز مغرب و عشاء کمی با هم صحبت کردیم. بعد برای هشتاد نفری که تازه به گردان آمده بودیم، سخنرانی کرد. گفت: «هر کسی حتماً برای خودش هدفی داره. من نمی دونم شما با چه هدفی اومدید. آدم های عادی به تخریب نمی آن. کسانی که تخریب می‌آن سه‌مشخصه باید داشته باشن. یا باید عاشق باشن، یا دیوانه، یا مریض صعب العلاج که دکترا جوابش کرده باشن.» فرداش تعداد زیادی از نیرو ها رفتن. از اون هشتاد نفر، فقط بیست نفر موندن.مسعود وضعی پور آموزش ما رو شروع کرد. یکی- دو هفته ای آموزش دیدیم. در این مدّت، چند بار به ایرلو گفتم آژیر ایرلو. یک بار منو صدا کرد و گفت: «اسم من حسین ایرلوست. شما این آژیر رو از کجا آوردی؟»گفتم: «بچه ها گفتن. من هم فکر کردم لابد اسمتون اینه.»گفت: «نه، من حسین ایرلو هستم.»

کتاب دیگری که درباره این شهید منتشر شده «یک تن و این همه مزار»است که به زندگی نامه سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو به‌قلم معصومه رمضانی می‌پردازد و انتشارات رسول آفتاب آن را منتشر کرده است.

دیگر شهید این خانواده اصغر ایرلو است.اصغر کوچکترین پسر خانواده ایرلو بود. او در بیست و یکمین روز مرداد ۱۳۴۵ در تهران دیده به جهان گشود.وقتی به جبهه رفت، به زحمت سنش به ۱۵ سال می‌رسید.مدتی در کردستان بود و بعد مدتی هم در لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) و مدتی هم در لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع).با وجود سن کم، پا به پای برادرانش در عملیات‌های بزرگ شرکت کرد.در عملیات والفجر هشت در جزیره‌ام‌الرصاص به شدت زخمی شد، ‌طوری که پایش را روی زمین می‌کشید، اما باز به جبهه‌ برگشت.سرانجام اصغر ایرلو در تاریخ ۱۲/۲/۶۵ در حالی که جانشین گردان حضرت علی اصغر(ع)‌ بود، در منطقه فکه به شهادت رسید. هر دو برادر جزو شهدای گمنام هستند و پیکرشان مفقود است.

مرحوم صونا حضرتی، مادر این دو شهید در خاطره ای روایت کرده است:

«اصغر و حسین می خواستن برن قم درس بخونن، من نذاشتم. رفتن جبهه. حسین می‌گفت: «دوست دارم یه روحانی بشم که همه رو جذب اسلام کنم. یه روحانی خوش اخلاق، خوش برخورد. یه روحانی نباشم که هر کی بـبینه بترسه، سرش رو بندازه پایـین.» می گفت: «دین، زنجیر به هم وصله. یکیش رو ول کنی، دیگه خراب می شه. خیلی هم شیرین و راحته. فقط ما ها سخت گرفتیم. فقط باید از خودمون بگذریم که نمی تونیم بگذریم.رفته بود بازار، پول بگذاره بانک. گرفته بودنش. اعلامیه داشت. اعلامیه رو خورده بود. خودش این ها را به ما نمی گفت. دوستاش بعد از شهادت گفتن. خیلی مَرد بود؛ خیلی مرد. اصغر هم خیلی مهربون بود. با همه؛ با خواهرها، برادرها. یک موقع می رفت خونه خواهرها، دست خالی نمی رفت. یک جعبه اناری، میوه ای با خودش می برد. من چی بگم؟ دیگه پیر شدم. همه چیز یادم رفته. هر چه می گذاشتم جلوشون می خوردن. نون و پنیر، نون و سبزی، نون و کاهو. اهل ایراد گرفتن نبودن.»


منبع: مهر

۱۴۰۰/۹/۳۰

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...