نسخه چاپی

شهاب حسینی چگونه بازیگر شد؟

عکس خبري -شهاب حسيني چگونه بازيگر شد؟

باور كنید یا نه به آن آسانی كه من و شما فكر می‌كنیم نیست؛ یعنی اصلا آسان نیست. خیلی هم سخت است. درخشیدن، مطرح شدن، ستاره بودن، محبوبیت، پرطرفدار بودن یا هر چیزی كه شما اسمش را می‌گذارید یك شبه و یك روزه اتفاق نمی‌افتد.

به گزارش نما به نقل از مجله زندگی ایده آل: باور كنيد يا نه به آن آساني كه من و شما فكر مي‌كنيم نيست؛ يعني اصلا آسان نيست. خيلي هم سخت است. درخشيدن، مطرح شدن، ستاره بودن، محبوبيت، پرطرفدار بودن يا هر چيزي كه شما اسمش را مي‌گذاريد يك شبه و يك روزه اتفاق نمي‌افتد. به قول آن ديالوگ معروف فيلم «شب يلدا»:« همه چي برمي‌گرده به قبل، قبل و قبل ترش.» قبل و قبل و قبل‌تر از آن روزي كه ستاره‌اي براي اولين بار ديده مي‌شود.

با نصرالله رادش، يوسف صيادي يوسف تيموري و رضا شفيعي‌جم

من كارم را از تلويزيون شروع كردم و اولين پله‌هاي ترقي را در آنجا پيمودم و به نوعي به آن دوره از كارم مديونم. دوره‌اي كه از تئاترهاي دانشجويي شروع شد. مدتي بعد بازي در نمايشنامه‌هاي راديويي و گويندگي به آن اضافه شد. ما با اغلب بچه‌هاي بازيگري كه كار طنز مي‌كنند، مثل نادر سليماني، نصرالله رادش، يوسف صيادي، يوسف تيموري و رضا شفيعي‌جم، تيمي داشتيم كه به شهرهاي مختلف مي‌رفتيم و برنامه‌هاي شاد اجرا مي‌كرديم. من آيتم روي صحنه بازي كردم و فهميدم كه كارم طنز نيست و در اين زمينه به شدت بي‌استعداد هستم. شايد در زندگي عادي خلاقيت خنداندن ديگران را داشته باشم ولي در بازي اينطور نيستم. زيبايي طنز اين است كه از يك عمق و ژرفا بيرون مي‌آيد. به اين ترتيب بچه‌ها كار طنز را ادامه دادند و من شومن بودم؛ سلام و عرض ادب و... سال 75 ،76 در فرهنگسراي شفق،كيش و اراك. اوايل كار كمي تپق مي‌زدم. بعد به تدريج با تماشاگر ارتباط برقرار كردم و توانستم ادامه دهم.



نكته مهم: شايد در زندگي عادي خلاقيت خنداندن ديگران را داشته باشم ولي در بازي اينطور نيستم. زيبايي طنز اين است كه از يك عمق و ژرفا بيرون مي‌آيد.

نادر سليماني مرابه تلويزيون برد

اينها همه پله بود. آن زمان من تئاتر دانشجويي كار مي‌كردم، يكي از بچه‌هايي كه در آن تئاتر كار مي‌كرد دستيار آقاي فردرو شد. ايشان مي‌خواستند مجموعه‌هايي به نام «جمعه‌ها با شبكه 2» تهيه كنند. آن دوست ما موظف شد براي آيتم در طنز بازيگر انتخاب كند، بديهي بود كه اول سراغ ما بيايد چون يك سال بود كه با هم تئاتر كار مي‌كرديم. آنجا بود كه من با 2 نفر آشنا شدم؛ كامران ملك‌مطيعي و نادر سليماني. از طريق كامران براي گويندگي در راديو دعوت شدم و از طريق نادر به آن تيم رفتم. در آن برنامه‌ها بين مردم مسابقه اجرا مي‌كرديم، مثل مسابقه خوانندگي و... خلاصه جوي شاد ايجاد مي‌كرديم و هرقدر انسان از كاري كه مي‌كند انرژي مثبت كسب كند اعتماد به نفسش براي ادامه كار بيشتر مي‌شود. در همين ايام يكي از دوستانم به من گفت: «آقاي رسول برنامه‌اي را براي شبكه 2 تهيه و توليد مي‌كند به اسم «اكسيژن» و براي انتخاب مجري آن تست مي‌گيرد.» بين 150 نفر در تست شركت كردم و لطف خدا كه همواره همراهم بوده انتخاب شدم. به اين ترتيب كار من در تلويزيون شروع شد. آن برنامه خيلي موفق بود. در آن زمان اميرحسين مدرس و كاميار اسماعيلي در برنامه «نيمرخ» اين راه را هموار كرده بودند و ما در برنامه اكسيژن يكسري موزيك‌هاي پاپ و رپ كار كرديم كه خيلي باعث جذابيت برنامه شد.

صرفا به خاطر خانم نيكول كيدمن

سينما يك هدف را دنبال مي‌كند. ما يك قصه تعريف مي‌كنيم كه در آن يكسري آدم وجود دارند. اين آدم‌ها مي‌توانند هر كدام از ما باشند. در داستاني كه اين افراد شكل مي‌دهند يك حرفي نهفته است كه تماشاگر، آخر ماجرا بايد آن را درك كند. خيلي از فيلم‌ها بوده‌اند كه در انسان‌ها دگرگوني‌هاي عميق ايجاد كردند مثل فيلم «ديگران». وقتي من اين فيلم را در «سينما فرهنگ» ديدم نمي‌دانستم كه مرده‌ام يا زنده‌ام. روح‌ام يا جسم‌ام. اين فيلم را صرفا به خاطر خانم نيكول كيدمن دوست ندارم هرچند كه ايشان بازي حرفه‌اي و محشري داشتند ولي درواقع عضو موثر يك تيم بوده است چون من همان قدر كه لحظات برجسته بازي خانم كيدمن را به خاطر سپرده‌ام، لحظه‌هايي از بازي آن مستخدم را هم به ياد مي‌آورم. موسيقي فيلم، تدوين، دكوپاژ، همه و همه بسيار موثر بودند. يك دانه سنگ شايد به خودي خود ارزشي نداشته باشد ولي وقتي دانه‌هاي بيشتري در كنار هم قرار مي‌گيرند شكل يك تنديس يا يك فرم را ارائه مي‌دهند. بازيگر، آدم يك قصه است. در اين قصه مهم نيست كه من خوش بدرخشم يا نه. مهم اين است كه من آن قصه را باور كنم و كاري كنم كه تماشاگر هم آن را باور كند.



مقوله عشقبازي

وقتي يك نفر در كارش سختي مي‌كشد يعني نسبت لذت بردنش به سختي كشيدنش يك به 10 است. كاري كه ارائه مي‌دهد خيلي ارزشمند است. هيچ بازيگري نيست كه از كار خودش لذت نبرد. بازيگر هنگام بازي در وهله اول خودش از كار خودش لذت مي‌برد. وقتي كات مي‌دهند ديگران به او مي‌گويند كه چه كرده است. به هر حال لحظه‌اي كه بازي صورت مي‌گيرد بازيگر لذت مي‌برد و وقتي بازيگر احساس لذت مي‌كند سهم خودش را از كار مي‌گيرد. حالا موظف است اين لذت را به ديگران هم منتقل كند. البته منظورم اين نيست كه نگاه‌هاي دلبرانه به تماشاگر بكند،گاهي اوقات وقتي نقش اقتضا مي‌كند تماشاگر بايد از من بدش بيايد. ما شخصيت‌هاي قصه هستيم و نمي‌توانيم كاري غير از اجراي قصه بكنيم.

تير خلاص آقاي رونالدينيو

همه بازيگران كار مي‌كنند كه بدرخشند ولي نتيجه كار بستگي دارد به نوع مانيفست و ديدگاهي كه در مورد كارشان دارند. بعضي‌ها مي‌آيند و معتقدند همه شرايط جمع شده تا من بدرخشم و به چشم بيايم. اين يعني تير خلاص. اگر آقاي رونالدينيو به اين حس برسد كه همه توجهات روي من متمركز است بازي خوب خودش را ارائه مي‌دهد. به من شهاب حسيني بازيگر، چه ربطي دارد كه كارگردان از من كلوزآپ بگيرد يا اكستريم كلوزآپ يا لانگشات يا اكستريم لانگشات. من در آن لحظه شخصيت يك قصه هستم كه از زاويه چشم كارگردان نشان داده شده‌ام. اگر بازيگر خوبي باشم از زاويه‌اي ديگر هم مورد توجه تماشاگر قرار مي‌گيرم. وقتي شما وارد مقوله عشق‌بازي با كارتان مي‌شويد به ماجراهاي ديگر فكر نمي‌كنيد. مجنون هيچ وقت فكر نمي‌كرد مردم پشت سرش چه مي‌گويند چون عاشق بود. در جهان اينطوري به كارشان نگاه مي‌كنند. ديشب من فيلمي ديدم به اسم (King) داستان آدمي بود كه مي‌توانست زندگي خودش را كنترل كند. اين فيلم كمدي بود ولي دقايقي شما بغض مي‌كردي و اشك مي‌ريختي. اين فقط حاصل عشق كردن با كار است. من وقتي تماشاگر از كارم راضي است لذت مي‌برم ولي هيچ وقت كاري كه انجام دادم به نظر خودم آرماني و ايده‌آل نيست. هميشه به نظرم مي‌توان بهتر بود.

نمي‌توانم بگويم خداحافظ تلويزيون و مخاطبان تلويزيون!

يكي از بدترين حرف‌هايي كه 2 نفر بعد از يك زمان طولاني به هم مي‌زنند اين است كه فلاني تو اصلا تغيير نكردي. فضاي آن برنامه مي‌طلبيد كه اجراي من انرژيك و شاداب باشد. من سال 74 ازدواج كردم و از همان ابتدا با مسئوليت‌هاي زندگي خانوادگي وارد اين حرفه شدم. كساني كه اين مسئوليت را دارند مي‌دانند چقدر دغدغه‌هاي خاص خودش را دارد ولي آن برنامه ايجاب مي‌كرد كه اين اتفاق‌ها بيفتد. بنابراين من يك دوره‌اي از كارم را به تلويزيون و جوابي كه مردم و مخاطبين به من داده‌اند مديون هستم و حالا كه در سينما هستم نمي‌توانم بگويم خداحافظ تلويزيون و مخاطبان تلويزيون! چون اگر اين كار را بكنم احساس مي‌كنم تمام استقبال و جواب مثبتي كه گرفته‌ام را تبديل به پلكان كرده‌ام و از آنها رد شده‌ام و بالا رفته‌ام. اينطور نيست.



همه ما در اين جامعه مثل خانواده هستيم. همه هم از شرايط يكساني برخورداريم و مشكلات و نقاط قوت‌‌مان چنين است. اگر نانواي محلي شما نان خوبي به دست شما بدهد ارزش دارد. بازيگر اگر بازي خوب ارائه دهد ارزشمند است، شما اگر نشريه خوبي داشته باشيد، ارزش داريد. وقتي شما به عنوان مجري كار مي‌كنيد ناچاريد كه گويش‌ها را تقويت كنيد، اين موضوع براي بازيگر يك نقطه مثبت است. بازيگراني هستند كه تا وقتي دهان باز نكرده‌اند نمي‌توانيم با آنها ارتباط برقرار كنيم ولي وقتي با گويش خودش مي‌نوازد و خوش‌آهنگ حرف مي‌زند، انسان را جذب مي‌كند. من اگر در كار اجرا نمي‌رفتم به اين گويش نمي‌رسيدم.

۱۳۹۲/۸/۱

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...