چه فلسفهاي غيبت دارد که کشوري مثل ايران، با اين همه جوان و مشتاق و ارادتمند و اين همه جمعيت كه حاضرند جان خود را به پاي ايشان ريزند و از ايشان حمايت مي کنند، پس چرا غايب است؟
اين بحث در احاديث ما پاسخ داده شده است.
يک بخش اين است که حکمتي در اين غيبت است که معلوم نمي شود مگر بعد از ظهور.
دسته دوم احاديثي هستند که اگر [حضرت] ظاهر باشد خوف قتل دارد و ايشان را از ميان برميدارند و زمين از حجت خالي مي ماند.
دسته سوم روايات شريفه اين است که وقتي حضرت ظهور مي کند نبايد بيعت كسي بر گردنش باشد.
«إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ آبَائِي إِلَّا وَقَعَتْ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطَاغِيَةِ زَمَانِه»
يعني چنين است که نبايد دست اطاعت بشر بر زمين بگذارد.
يعني اگر اميرالمؤمنين زير پرچم حکومت خلفاي ثلاث بود و يا امام حسن مجتبي در جامعهاي بودند که حاکم فرد ديگري بود ولي وجود اقدس امام عصر (عج) چنين نيست.
بيعت کسي نبايد بر گردن او داشته باشد. بنا نيست اين طور باشد. او کسي است که بايد همه با او بيعت کنند حتي مسيح بن مريم.
دسته چهارم احاديث اين است که بايد جامعه و انسانها امتحان بدهند که چه کساني بر اين باور باقي هستند و چه کساني انکار مي کنند.
اين چهار دسته روايات را بنده در شبهاي آينده خواهم خواند و به لطايف و نکاتش خواهيم پرداخت.
ولي اين بحثي که در اين مباحث است اينقدر عالي و لطيف است و توجه زياد ميطلبد و در يک سخنراني هم نمي گنجد، لذا در هر شبي يک نکته اي را عرض مي کنم. اميدوارم اين نکات را فراموش نکنيد که بعد از چند هفته بايد به جمع بندي درست برسيم.
نکته اول اين است که اين نظام خلقت بايد خيرش بر شرش غالب باشد.
اين سخن را اولين بار ارسطو گفت و گفت خير نظام آفرينش [بايد] بر شرش غالب باشد تا قابل دوام باشد. مثالي زد. گفت: بيماران و بيماري خيلي است ولي سالمها [انسانهاي سالم] بيش از بيماران هستند. دروغگو خيلي است ولي راستگويان بيشترند. فاسد خيلي است ولي صالح بيشتر است. حالا اگر هم در يک زمان بيشتر نمي شوند ولي سير تاريخ چنين است که همواره خير بر شر غالب مي شود. بعدها فلاسفة اسلام و دانشمندان غير فيلسوف آمدند همين حرف را تبيين کردند مثلاً صدرالمتألهين در اسفار گفت خداوند عالمي دارد که اصلاً شري ندارد، همه اش خير است و اين عالم فرشتگان است، اما عالمي که همه شر باشد خدا خلق نمي کند و برخلاف حکمت خلقت است. دوم [دومين عالم فرضي] اينکه شر و خير مساوي باشند اين را هم خدا خلق نميکند که انسانها خوبيها و بديهايشان مساوي باشد چرا؟ چون فلسفه خلقت کمال است و ديگر کمالي وجود ندارد آنجا که همه زشتي است که کمال نيست آنجا که يک دسته کمال است و يک دسته نقص همديگر را خنثي ميکنند پس منحصر به اين ميشود که يا همه زيبايي است که عالم ملائکه است، و يا زيبايي و زشتي باشد و يا زيبايي غالب بر زشتي باشد که اين يكي از مقدماتي است كه مربوط به بحث ماست و عالمي است که ما داريم و بايد به اين نکته توجه کرد که جهان همواره خيرش بر شرش غالب باشد در احاديثي که ما داريم در اين بحث که زمين نميتواند از حجت خالي باشد اشاره شده است.
زماني که خداي متعال ببيند بشر در شرايطي قرار گرفته که ديگر براي خدا در جامعه و زمين رويه اي نيست رويه را معنا مي کنند که حاجتي ديگر نيست يعني خدا مي بيند هدف خلقتش تأمين نمي شود و مي بيند همه در گناهان هستند و همه را به سوي خودش م برد زمين را از انبياء و اولياء خالي مي کند وقتي زمين خالي شد خدا آن کاري را که دوست دارد انجام مي دهد و عالم را به هم مي ريزد و قيامت برپا مي شود. پس اين اصلي است که ما بايد بدانيم اين چرخ و فلکش سيرش همواره بايد چنين باشد و خوبيها بر زشتيها و خير بر شر غالب باشد. اين بساط آفرينش است.
حالا که بساط آفرينش اين است پس چه بايد کرد؟
بايد سيري کرد که اين سير موجب شود که کمال و خير بيشتر شود بايد کاري کرد که اين سير
اينجاست که انبياء و اوليا مي آيند و تربيت مي کنند بشر را هشدار مي دهند و لذا بعد از پيامبر، وصي پيامبر مي آيد و اين جهان را تر و تازه مي کند و اين گلهاي درختهاي خشک را آبپاشي مي کند، رونق مي دهد. اين بساط خلقت است.
يکي از علماي سني که مذهبش حنفي است اشعاري دارد دربارة ائمه هدي(ع) به نام محييالدين لاري که در قرن 10 هجري ميزيسته است. يعني 933 هجري قمري فوت شده است نزديک به 4 قرن و نيم پيش.
اين يک قصيدهاي دارد كتابش چاپ نشده است بنده وقتي در كتابخانه دهلي نو مي گشتم كه نظرت اهل سنت درباره غيبت حضرت را پيدا كنم با آن برخورد كردم. منظور من اينست که او چه برداشتي دارد از نظام خلقت:
چون که علي داشت به خاک انتساب
کرد نبي کنيت او بوتراب
وه که از آن خاک چه گلها دميد
نَکْهَت فردوس به عالم وزيد
سنبل و گل را به زمين ديده زين
موي حسن داده و روي حسين
آن دو نهالند که تا طاووس دين
بارورند از گل و از ياسمين
هر دم از اين باغ بري ميرسد
تازهتر از تازهتري ميرسد
اين شعري که بين ما معروف است از همين محيي الدين لاري است؛ يعني اين انسانهاي پاک مي آيند و نمي گذارند زمين از گُل خالي شود و بر طراوت عالم مي پردازند.
آن ده و دو همچو نجوم فلک
نظم جهان داده سماء تا صمد
آن وقت بعد از امام حسن و امام حسين شروع مي کند تا مي رسد به امام حسن عسكري
زاده از او زبده پيغمبري
محسن و احسن حسن عسکري
باز چه گويم چه گلي زو دميد
وه چه گلي گلشن آمد پديد
نکهت او برده ز دلها گمان
پر شد ازو دامن آخر الزمان
يعني اين 12 که آمده اين آخر الزمان را مرتب طراوت مي دهد نيست و در غيبت است ولي دامن آخر الزمان مرتب با طروات مي شود اين همينطور زمين را تر و تازه مي کند چون اسم او مي آيد ياد او مي آيد همه جا طراوت مي يابد.
حديثي در همين زمينه عرض کنم اين روايت ميفرمايد: «كُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ إِلَّا رَجَاءَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلَّا خَوْفَ اللَّهِ»
هر کس اميد به امام عصر و روز عدل داشت اميد داشت که جهان چنين نخواهد بود اين رجاء و اميد در عملش و در کارهايش پيداست.
«إِنَّ مَنْ رَجَا شَيْئاً طَلَبَهُ وَ مَنْ خَافَ مِنْ شَيْءٍ هَرَبَ مِنْهُ»
اگر کسي اميد و رجا داشت اميد و رجاء داشت طلب است و دنبال آن ميرود نميگذارد که چنين خاموش بماند به ياد او بودن و انتظار نبايد صوري باشد اين انتظار نبايد صوري باشد بايد انتظار واقعي باشد بايد در عمل انسان اثر بگذارد بنده کراراً با دانشمندان مسيحي در واتيکان و جاهاي ديگر بحث کردم و بحث شيعه و سني شده است که اهل سنت نظرش اين است که شايد امام مهدي به دنيا نيامده بود گرچه شيعه ميگويند به دنيا آمده است مسيحيين ميگويند آنچه واقعاً اميد ميدهد و سازنده است همين است که آدم معتقد باشد که ايشان به دنيا آمده است آنجاست و منتظر ماست و ما آمادهايم اين نکتهاي است که همواره زمين را تر و تازه نگه ميدارد و نميگذارد نظام خلقت از حرکت به سوي کمال باز ماند و منحرف شود و لذاست که ما اميدواريم.
آقاي راتسينگر که الآن پاپ در ميان مسيحيت است در سال 1375 هجري شمسي بنده با او در واتيکان ديدار داشتم. در آن زمان رئيس کميته واتيکان بود. همين بحث امام عصر را با ايشان ميکردم. ايشان گفت تنها دارويي که براي جوان امروز اثر دارد اميد به آينده است که ما آيندهاي اينچنين داريم، امان از وقتي که اين عقيده نباشد و لذا يأس پيدا ميشود. در روايت است:
«لَا يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَتِكَ إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ وَ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِكَ إِلَّا مَنْ عَصَى»
خدايا کسي که از رحمت و لطف تو قانع و مأيوس نميشود مگر اينکه از رحمت تو بر اثر يأس برگردد يأس جامعه را برميگرداند.
و لذا بايد نسل جوان اميد به آينده داشته باشد و اين طراوت را حفظ کند و خلقت را تر و تازه نگهدارد.
سنت پروردگار و نظام خلقت چنين استوار است که همواره بايد خير بر شر غلبه داشته باشد اگر خير و شر مساوي بود اين خلقت منقرض ميشود. اگر شر بر خير غالب شد باز منقرض ميشود. چرا؟ چون اگر مساوي بود شر اثر خير را از بين ميبرد، در نتيجه خلقت ميشود بيهوده؛ يعني بدون رشد و کمال و جمال و جلال. خدا سنتش اين نيست [كه] خلقتي داشته باشد که در آن نتيجهاي نباشد، چون خداوند جمال و کمال مطلق و زيبايي مطلق است. اگر از زيبايي حرف زد، اگر در اين خلقت نقص و کمالش برابر هم است کمال و زيبايي را نقص و عيب از بين ميبرد و لذا جمال حق نمايش نمييابد، وقتي جمال خدا نمايش دارد که در خلقت و آفرينش باشد. اگر زيبايي در آفرينش نبود جمال حقو زيبايي حق کجاست!
اگر هم اين زشتي بيشتر بود، اصلاً آينه خدا نيست، نمود خدا نيست بنابراين نظام آفرينش در عالم طبيعت و ماده نه در عالم فرشتگان که همهاش خير است، بلکه در اين عالم طبيعت بايد همواره خيرش بر شرش غالب باشد اين روش اگر ادامه پيدا کرد خلقت در عالم جلو ميرود.