نسخه چاپی

نگاهی به فیلم « فرشته ها با هم می آیند»:

وقتی كارگردان بیرون گود داستان است

علی اصغر احمدی مقدم، فیلمنامه‌نویس و منتقد یادداشتی در مورد اولین فیلم حامد محمدی نوشته است.

به گزارش نما اولین ساختة فیلمنامه نویسی که پیش از این تجربه نگارش دو فیلمنامة موفق « طلاو مس » و « حوض نقاشی » را در پرونده خود دارد ، می تواند ترغیب کننده و کنجکاوی برانگیز باشد . به این نکته اضافه کنید منوچهر محمدی را . او علاوه بر اینکه پدر کارگردان است ، تهیه کننده ای است که دارای فکر و اندیشه است و در اغلب آثاری که تهیه کرده ؛ در شکل گیری فیلمنامه حضوری تأثیرگذار و انکار ناپذیر دارد .

حضور محمدی به عنوان تهیه کننده ای که بیشترین آثار سینمایی را در حوزة روحانیت در سینما تولید کرده و علاوه بر پیشگام بودن ، بحث انگیز ترین آثار را در این حوزه تولید کرده و نیز حضور همایون اسعدیان به عنوان مشاور کارگردان ، همه و همه نوید بخش شکل گیری اثری تأثیرگذار و دلنشین است . پس از آنکه فیلم در جشنواره فیلم فجر چندان مورد توجه قرار نگرفت ، شائبة برخورد جناحی با یک فیلم ارزشمند تشدید شد . صاحبان اثر هم چندان به این برخورد واکنش نشان ندادند و منتظر ماندند ، تا در اکران عمومی جایزة واقعی را از دست مردم بگیرند . امّا تماشای فیلم در اکران عمومی نشان داد ، برخورد سرد با فیلم چندان هم دور از انصاف نبوده است . نویسنده ، مانند فیلم طلاو مس ، اینبار نیز به سراغ زندگی یک طلبه جوان رفته است . طلبه ای که برای معیشت خانواده در کنار تحصیل به برقکاری می پردازد . او وقتی متوجه می شود قرار است صاحب سه قلو شود و در تنگنای مالی قرار می گیرد ، به بازیگری نیز تن می دهد . با وجود آنکه پیدا شدن سر و کلة سه نوزاد در زندگی یک طلبة جوان که کس و کاری هم در تهران ندارد ، می تواند موقعیت های نابی را برای فیلمنامه خلق کند ، نویسنده آشکارا از این بزنگاه های عاطفی غافل می شود و از چند موقعیت مورد استفاده نیز به صورت نصفه و نیمه و سرسری عبور می کند . موضوع لحظة تولد سه قلوها ، که بیش از نیم ساعت مقدمه چینی برای آن صورت گرفته ، صحنة قطع اکسیژن نرگس ( نوزاد نارس ) و رسانیدن او به بیمارستان از جملة این صحنه های ابتر است که هیچکدام به اوج لازم برای درگیر کردن بیننده نمی انجامد . صحنة به حج رفتن پیرمرد صاحبخانه و بازگشت او نیز از همین دست است.
کارگردان در قصه ای که اساس آن به درگیر کردن بیننده بنا شده است ، از نزدیک شدن به قصه و قهرمان هایش اجتناب کرده است . معلوم نیست این فاصله به دلیل ترس کارگردان از تجربة اول بودن فیلم است یا اعتماد بیش از حد به عوامل حرفه ای که پدرش در مقام تهیه کننده برایش چیده است . هر چه که هست نتوانسته در وی اعتمادی را بوجود بیاورد که به دنیای آدمهای قصه اش نزدیک شود . موضوع بازیگر شدن یک طلبة جوان از روی نیاز مالی به اندازه کافی ثقیل و به دور از دنیای واقعه پردازانه ای است که کارگردان سعی در ترسیم آن دارد . کمی تلاش و تمرکز روی ریزه کاری ها می توانست موجب باورپذیری بیشتر موضوع فیلم شود . اما کارگردان در فاصله ای آشکار از قهرمانانش ، عملاً از دایرة کنش داستان بیرون می مانَد و اجازه نمی دهد دلمشغولی های زوج جوان به دغدغة بیننده هم تبدیل شود .

کارگردان در مقام نویسنده سوالات بسیاری را بی جواب می گذارد . اینکه چرا تا انتهای فیلم خبری از مادر زن نمی شود . زن آنقدر نگران است که مادرش با وجود ناراحتی قلبی از سه قلو بودن بچه هایش خبردار نشود . اما پس از تولد بچه ها دریغ از یک تماس تلفنی مادر . صاحبکار از طلبه قول می گیرد که کار تا برقکاری ساختمان او را تمام نکرده ، سراغ پروژه ای دیگری نرود . طلبه با اینکه قول می دهد ، اما خیلی زود با تهیه کننده قرارداد می بندد تا به صورت شبانه روزی در اختیار آنها باشد . جالب آنکه حضور شبانه روزی او در گروه فیلمسازی تنها در زندگی شخصی او تنشی ایجاد می کند و دیگر تا اواخر فیلم از صاحبکاری که برای تمام شدن به موقع برقکاری ساختمانش آن همه عجله داشت ، خبری نمی شود .

کارگردان جوان چنان به فیلمنامه خود دلبسته بوده که کمتر به نوآوری و تازگی در کارش همت گماشته است . استفاده از صدای حسین محجوب و الگوی تکراری صدای بیرون از کادر برای کلاس درس ( که در طلا و مس استفاده شده ) نمنة بارز این تن دادن به کلیشه و پرهیز از نوآوری است . کارگردان با اعتماد به عوامل حرفه ای جمع شده در کارش ، اجازه داده هرکسی تلاش کند در کار خودش بهترین باشد . اگر چه در تدوین ، فیلمبرداری ، صحنه و لباس همه چیز سر جای خودش است . اما در بازی ها این اعتماد بیش از حد به ضرر فیلم تمام شده است . کارگردان در بازی گرفتن از بازیگران فرعی نیز درست عمل نکرده است . بازیگران فرعی به شدت تلاش می کنند صمیمی و باورپذیر بازی کنند و همین به یکدستی اثر لطمه زده است . عزتی نیز به عنوان بازیگر اصلی در ایفای نقش طلبه ای که در مخمصه ای گرفتار آمد ، بازی نادرستی ارائه می دهد به طوری که بازی او گاه به طنز تنه می زند و یادآور نقش روحانی بانشاط سریال « دودکش » را در ذهن تداعی می کند . این بازی دوگانه در صحنه گریز از دست فیلمبرداری به اتفاق دختر صاحبخانه و در اغلب صحنه های مواجهه با پیرمرد صاحبخانه آشکارا دیده می شود . در صحنة رویارویی طلبه با « سلحشور » این بازی مهار نشده در هر دو بازیگر دیده می شود . بازی اغراق آمیز استیصال توسط سلحشور ( که از قضا انتخاب درست بازیگر را نیز بر باد می دهد ) از یک سو و بازی گلدرشت عزتی در دیالوگ « مرد باید نوکر زن و بچه اش باشه » ، هر دو از عدم کنترل بازی ها توسط کارگردان حکایت دارد.

استفاده از طعنه سیاسی کار را به دام جناحی بودن غلتانیده و آنرا تاریخ مصرف دار کرده است . نقد سرزنش آمیز از سیاست جمعیتی کشور توسط زن زائو در درمانگاه و نیز استفاده از نام « سلحشور » برای روحانی نقش منفی! از این دسته اند.

محمدی در مقام کارگردان نمره ای بیشتر از نمرة فیلمنامه نویس کسب نکرده است . به نظر می رسد او برای موفق بودن در کارگردانی ، باید ردپای روشنی از خود در کارش به جا به گذارد و با تکیه به تجربیات فیلمنامه نویس اش ، برای تولید یک اثر موفق ؛ به امید بقیة عوامل ننشیند.

۱۳۹۳/۵/۲۳

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...