به گزارش نما، حمید بناء، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس در یادداشتی نوشت:
دوران کودکیام پر از خاطرات جنگی است. اعزام دارد؛ شهادت دارد؛ جمع آوری کمکهای مردمی دارد؛ موشک باران دارد؛ علی کوچولو این مرد کوچک دارد ؛ پنجشنبههایش آوینی دارد؛ حاتمی کیا و رسول ملاقلی پور دارد ... اما ترس ندارد.
من متعلق به دوران اجناس کوپنی و صف نفت و چراغ گردسوز و ظروف ملامین هستم. مال نسلی که منتظر بود سنش به اعزام برسد. همان شنوندگان عزیزی هستیم که توجه میفرمودیم به اخبار جبهه!
نقاشیهای نسلمان تانک و تفنگ و پرچم ایران داشت. شعر کجایید ای شهیدان خدایی و ای لشگر صاحب زمان (عج) را از بَر بودیم. سخنرانی امام (ره) پخش می شد، حق حرف زدن نداشتیم از بس که حرفهایش برای بزرگترهایمان مهم بود.
حالا سالها از آن دوران میگذرد. من پا به سن گذاشتهام. آوینی از فکه راه آسمان را پیدا کرد و رفت. رادیو چندین کانال و صدها برنامهساز دارد ولی مدتهاست دیگر شنوندهاش نیستم. فقط بیت اول کجایید ای شهیدان خدایی در خاطرم مانده و از بابای علی کوچولو که رفته بود با دشمنای اسلام بجنگه خبری ندارم.
از سال شصت و هفت به اینطرف بارها در یادوارۀ شهدا شرکت کردم. نشریات را تندتند ورق زدم برای رسیدن به ستون ایثار و شهادت. کتاب خواندم. هر هفته با رفقای بسیجی رفتیم گلزار شهدا. خودم را چسباندم به بچه رزمندهها. راهیان نور که راه افتاد لباس خاکی پوشیدیم و زدم به چاک جاده. به هر یادمانی که رسیدم خاکش را ریختیم روی سرم. در شلمچه برای حسین خرازی روضه خواندم و در طلائیه برای ابراهیم همت. چفیه شد مهمترین سرمایۀ زندگیم. دردسرتان ندهم به هر دری زدیم تا شاید اسممان را در فهرست شهدا بنویسند اما نشد که نشد.
به گمانم شهادت را به اسم و عنوان و شهرت نمیدهند. کاش یکی پیدا شود و راه رفتن را نشانم دهد. راهی که دهۀ هفتادیها پیدا کردند و من مدعی هنوز اندر خم یک کوچهام.
به قول شاعر:
شهادت اتفاقی نیست مردم