در گفتگو با علی نصیریان مطرح شد:

چطور می شود به كسی كه توان خرید یك بسته ماسك ندارد گفت چرا ناامیدی؟!/ خاطره بازی درباره لاله زار

عکس خبري -چطور مي شود به كسي كه توان خريد يك بسته ماسك ندارد گفت چرا نااميدي؟!/ خاطره بازي درباره لاله زار

در روزگار بیماری و گرفتاری، نمی‌توان به كسی كه امكان خرید حتی یك بسته ماسك یا مواد ضدعفونی‌كننده را ندارد و شرایط كاری‌اش هم با كسادی مواجه شده، گفت چرا ناامیدی؟!


گاهی در فرصت‌های کمیاب مواجهه و معاشرت با اسطوره‌های زنده فرهنگ و هنر، به این می‌اندیشم این مفاخر با چه راهبرد برازنده‌ای به جایگاه رفیع فعلی‌شان رسیده‌اند.
چنین ارجمند، با جلال و جبروت، تکیه‌زده بر دریای خروشان استعداد و آگاهی که چاشنی تجربه بر وجاهتش افزوده، بی‌اغراق دست‌نیافتنی به نظر می‌رسد.علی نصیریان از تبار همین چهره‌های بی‌بدیل است؛ بزرگ‌منش، متواضع و به طرز شگفتی نستوه. نسلی که به سیمرغ‌ها و تندیس‌ها، اعتبار و آبرو می‌بخشند.
نصیریان فیلم و سریال خوب و شاه‌نقش در کارنامه فاخر و پربارش کم‌ندارد. طی چند دهه هنرآفرینی هم، چنان خوش درخشیده و افتخار پشت افتخار کسب کرده که بتوان جایگاهی غبطه‌برانگیز در قله بازیگری برایش متصور بود.
در این میان، خلق شخصیت پدران متفاوت در سینما به مدد گزینش دقیق و اجرای هوشمندانه از سوی او جزو فرازهای منحصربه‌فرد بازی نصیریان محسوب می‌شود. تصویر دراماتیک و شالوده‌شکنی که نصیریان حتی در ساده‌ترین شکل بازی‌اش در قامت پدران ارائه می‌دهد، هر بار و در هر مقیاسی، به‌یادماندنی و بحث‌برانگیز است.
همین شاخصه ما را بر آن داشت تا در روز پدر، نقبی به نقش خاطره‌ساز او در فیلم «بوی پیراهن یوسف» به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا بزنیم. «دایی‌غفور»، نقشی که بعد از حدود سه دهه هنوز می‌تواند دستمایه تحلیل و نکته‌سنجی باشد. نصیریان در این فیلم با حس‌آمیزی ژرفی، احساسات ناب تماشاگر را برمی‌انگیزد. پدر شهیدی که در جست‌وجوی رد و نشانی از یوسف گمشده‌اش، خلوص و زلالی عجیبی دارد.
در بارها تماشای این فیلم همچنان چه غمگین است، زمانی که دایی‌غفور در واگویه‌ای با یوسفش زمزمه می‌کند: «من با این دل چه کنم؟ من با این حال چه کنم؟ من این غصه رو با کی تقسیم کنم؟ من با چه قوتی این همه راهو بیام که چی؟ دیگه دارم اذیت میشم. دیگه وقتشه بخوابونم تو گوشت پسر. بچه‌جون من خسته‌ام. از من پیرمرد چه انتظاری داری؟ خب خودتو به من نشون بده...». استاد سپیدموی سینمای ایران در گفت‌وگویی شیرین ، برایمان از پدرهایی که به آنان جان بخشیده گفت، از احوال و اوضاع این روزهایش تعریف کرد و البته طبعا، درباره تبعات ناگزیر کرونا هم از او شنیدیم. متن این مصاحبه پیش روی شماست.
پدری کردن را از پدرم آموختمشما از پدران آشنای سینما و تلویزیون ایران هستید که تاکنون در ده‌ها اثر سینمایی، تلویزیونی و تئاتری نقش‌های ماندگار و بی‌بدیلی را از خود به یادگار گذاشته‌اید اما قطعا بازی درخشان‌تان در فیلم سینمایی «بوی پیراهن یوسف» به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا جزو به‌یادماندنی‌ترین نقش‌آفرینی‌هایتان در نقش «پدر» بوده است. پدری که در فقدان پسر مفقوالاثرش در جنگ تحمیلی بی‌قرار شده و شهادت پسرش را باور ندارد.



به نظر شما چرا هنوز که هنوز است در بازپخش این فیلم شخصیت «دایی‌غفور» این‌قدر به دل می‌نشیند و احساسات مخاطب را برمی‌انگیزد؟

سال‌های زیادی از ساخت بوی پیراهن یوسف می‌گذرد و خیلی از جزئیات این فیلم را به خاطر مرور زمان فراموش کرده‌ام اما خلوص و صمیمیتی در آن اثر بود که مثال‌زدنی است. همه عوامل با علاقه و صادقانه در ساخت آن تلاش کردند و ماحصلش هم شد فیلمی که تاریخ انقضا ندارد.



این نقش چه مختصاتی داشت که بازی در آن را پذیرفتید؟

به‌طورکلی حس و حال یک بازیگر در زمان ایفای یک نقش چندان وصف‌شدنی نیست. دایی‌غفور شهادت پسرش را باور نداشت و من توانستم این پدر را درک و تمام دردهایش را باور کنم. چون برای هر پدری از دست دادن فرزند درد بزرگی است. او در انتظار فرزندش بود و حتی این انتظار باعث شده بود که عده‌ای او را متوهم و مجنون قلمداد کنند.



ابراهیم حاتمی‌کیا برای بازی در این نقش چقدر شما را راهنمایی کرد و به شما مشورت داد؟

آقای حاتمی‌کیا یک راننده تاکسی فرودگاه را به من معرفی کرد و من قبل از شروع بازی یک روز کنار ایشان در تاکسی نشستم و در حین دور زدن شهر با هم گپ زدیم. همین گپ‌زدن به من کمک کردن حس‌وحال یک راننده تاکسی را در مواجهه با مسافرانش بهتر درک کنم.



کلا ایشان کارگردانی است که به بازیگرش آزادی‌عمل بدهد؟

ابراهیم حاتمی‌کیا به بازیگرش کاملا آزادی‌عمل می‌دهد جز در مواردی که اقتضای کار کارگردان است و باید یک‌سری نکات را به بازیگر یادآوری شود. هیچ‌وقت به بازیگر نمی‌گوید چه کار بکن، چه کار نکن و به نظرم خلق یک موقعیت و درآوردن حس‌وحال یک شخصیت کار خود بازیگر است.


شما خودتان شخصیت دایی‌غفور را چقدر دوست داشتید؟

من اصولا شخصیت‌هایی که پیچیده‌اند و زیر و بم‌های زیادی دارند را دوست دارم و دایی‌غفور یکی از آنها بود. دایی‌غفور مرگ فرزندش را باور ندارد و چشم‌انتظار است. انسان چشم‌انتظار هم حس‌وحال جذابی دارد که برای بازیگر درست درآوردن این حس و حال، جذاب است.


و توصیفش هم خیلی مشکل است.

دقیقا. توصیف این‌که در زمان اجرای نقش پدر شهیدی که سال‌ها چشم‌انتظار فرزندش نشسته، چه حسی داشتم اصلا امکان‌پذیر نیست. کلا توصیف اجرای هیچ نقشی ممکن نیست. من نمی‌توانم به زبان بگویم که یک پدر در این موقعیت چه حالی دارد. چه می‌تواند باشد جز حال غریب تأثر، غم و خالی شدن از درون که فقط خود آن پدر می‌تواند درکش کند. خدا بیامرزد عزت ا... انتظامی را. یک‌بار از او سؤال کردند فلان نقش را چطور بازی کردید؟ و او جواب داد نمی‌دانم! واقعا هم راست می‌گفت. به این خاطر که وقتی یک بازیگر در موقعیت خلق یک شخصیت برمی‌آید، حسی در او به وجود می‌آید که قابل توصیف نیست.




در بازیگری به مثبت یا منفی بودن نقش هم اهمیتی می‌دهید؟


به‌هیچ‌وجه. مهم خود قصه است که واجد ارزش‌های کار هنری باشد و این ارزش‌هاست که به من انگیزه بازی می‌دهد.درواقع بازیگری کاری واقعی نیست و دروغ است. به این دلیل که ما تظاهر به واقعیتی که هست، می‌کنیم. منتها این تظاهر در بازیگری بسیار حساس است، زیرا بازیگر برای این‌که مخاطب نقشش را باور کند و واقعی به نظر بیاید، باید خیلی شسته‌رفته تظاهر کند.

حتی اگر تظاهر هم باشد، شما در سینما، تلویزیون و تئاتر این سرزمین، بارها تظاهر به پدرانی کردید که در عین صلابت سرشار از شور، الفت و مهر هستند.
برای این‌که خودم پدر هستم و پدری داشتم بسیار مذهبی و اهل ذوق. منزل ما در میدان شاپور بود و محرم که می‌شد، گروه‌های تعزیه زیادی به محله ما می‌آمدند. پدرم مرا با خود به تماشای تعزیه می‌برد و حس و حالی داشت که هرگز فراموش نمی‌کنم. من پدرم را دیدم و درک کردم و تمام رفتارش تجربه‌ای شد برای پدری کردن خودم و پدری کردن در نقش‌های مختلفی که هرچند باهم بسیار متفاوت بودند اما همگی برای فرزندان‌شان و به‌پای فرزندشان می‌ایستادند.


شما چند فرزند دارید؟

من سه پسر و پنج نوه دارم.

به گذشته اشاره کردید. از آنجا که شما پایه‌گذار سبک جدید تئاتر بعد از نمایش‌های لاله زاری هستید و البته همچنان بعد از بیش از پنج دهه باقدرت روی صحنه حضور پیدا می‌کنید، چه احساسی راجع به خیابان لاله‌زار دارید؟ لاله زاری که روزی قلب تپنده تماشاخانه‌های تهران بود.
از لاله‌زار دو تصویر را همیشه در ذهن دارم. یکی مربوط به اواخر دهه۲۰ است، همان سال‌هایی که تازه‌پا به دنیای بازیگری گذاشته بودم و لاله‌زار بهترین جای تهران بود. آن‌زمان وقتی سراسر خیابان را قدم می‌زدید، صدای دعوت‌کنندگان به تماشای تئاتر را می‌شنیدید و تصویر دیگر از لاله‌زار در ذهنم برمی‌گردد به سال‌های ابتدای دهه۶۰ و همکاری‌ام بازنده یاد علی حاتمی در سریال «هزاردستان». علی حاتمی آن روزها در شهرک سینمایی، لاله‌زار سال‌های قبل‌تر از اواخر دهه۲۰ را ساخت که بی‌نظیر بود.



برگردیم به «بوی پیراهن یوسف». به نظر شما چرا فیلم بعد از گذشت چند دهه هنوز برای مردم جذاب است؟

امید.ب وی پیراهن یوسف ازنظر من تداعی‌کننده مفهوم امید بود و این‌که انسان در هر شرایطی با امید زنده است. به‌قول‌معروف، مرگ انسان زمانی فرامی‌رسد که امیدش را از دست بدهد.



قبول دارید به این قضیه خیلی خوشبینانه نگاه می‌کنید و در شرایط بحرانی امروز نمی‌توان با صرفا امیدواری از فکر سختی‌ها و مشکلات بیرون آمد؟

زندگی امروز خیلی دشوار است. در روزگار بیماری و گرفتاری، نمی‌توان به کسی که امکان خرید حتی یک بسته ماسک یا مواد ضدعفونی‌کننده را ندارد و شرایط کاری‌اش هم با کسادی مواجه شده، گفت چرا ناامیدی؟! خیلی از مردم الان محتاج نان شب‌شان هستند و نمی‌شود با تلقین، واقعیت‌های زندگی را وارونه جلوه داد. واقعیت‌های زندگی با شعارهای اخلاقی خیلی متفاوت است اما به‌هرحال اگر امید نداشته باشیم چه کنیم؟


شما چند سال است کم‌کار شده‌اید، علت این کم‌کاری به‌خاطر فضای فعلی است یا ترجیح خودتان است که گزیده‌تر کار کنید؟

آرزو و دغدغه من خدمت به این مردم قدرشناس و عزیز است اما در فضای فعلی در منزل هستم و بنا بر توصیه پزشکان و برای کمک به کادر درمان فکر می‌کنم تا جایی که ممکن است هرقدر در خانه بمانیم و نکات بهداشتی را رعایت کنیم، بهتر است. هر بار که خبر درگذشت همکارانم و مردم را به‌واسطه ابتلا به این بیماری می‌شنوم بسیار مکدر می‌شوم و امیدوارم هر چه زودتر سایه این ویروس از تمام جهان پاک شود اما درمجموع باید بگویم برای من نظم مساله مهمی است و همواره سعی کرده‌ام به آن پایبند باشم. به همین علت هیچ‌وقت به یاد ندارم که دو یا سه کار را باهم انجام داده باشم و البته الان دیگر آن‌قدرها هم‌توان ندارم که بخواهم زیاد کارکنم. زود خسته می‌شوم و درنهایت این‌که من کارهایم را انجام داده‌ام. اگر گاهی کاری هم از من می‌بینید به‌خاطر عشق است، عشق به هنر و فرهنگ و این مردم که همیشه با من بوده و تا همیشه هست.




منبع: روزنامه جام جم

۱۳۹۹/۱۲/۶

اخبار مرتبط